دائرة المعارف بزرگ اسلامی

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

جلد 1 -صفحه : 415/ 315
نمايش فراداده

آق سنقر احمديلي
جلد: 1
نويسنده: عباس زرياب خويي     
شماره مقاله:315


آق‎سُنْقُرِ اَحْمَديلي، (مقـ 527ق/1133م)، از اميران بزرگ سلجوقي در مراغه و آذربايجان. مينورسکي (دانشنامة، ذيل «احمديليان») او را در زمرة غلامان امير احمديل‎بن ابراهيم‎بن وَهْسودان روادي کُرْدي، امير مراغه، برشمرده است که پس از مرگ امير، مراغه به اقطاع به او سپرده شد. کسروي (ص 232) آق‎سنقر را پسر احمديل مي‎داند، ولي سندي بر ايم مدّعا ندارد و ظاهراً دليل او اين است که آق‎سنقر جانشين احمديل بوده و نسبت احمديلي داشته است. حدس مينورسکي به حقيقت نزديک‎تر است، زيرا در کتابهاي تاريخي از او با عنوان «آق‎سنقربن احمديل» ياد نشده است و کسي تصريح نکرده است که او پسر احمديل بوده است. نسبت «احمديلي» براي آق‎سنقر مؤيّد اين است که انتساب او بايستي غير از پدر فرزندي باشد، زيرا معمولاً فرزند بلاواسطه را با «اين» به پدر منسوب مي‎دارند، امّا غلامان را با ياء نسبت به نام اربابشان مي‎خوانند. وانگهي، بعيد است که يک خاندان کردي يا عربي نام پسر خود را از کلمات ترکي انتخاب کند. نظامي گنجوي (د ح 614ق/1217م) که هفت‎پيکر را به نام علاءالدّين يکي از نوادگان آق‎سنقر سروده، او را از نسل آق‎سنقر مي‎داند و به «احمديل» اشاره نمي‎کند. وي مي‎گويد: «نسل آق‎سنقر مُؤيَّد از اوست».
نخستين آگاهي ما از آق‎سنقر احمديلي «صاحب مراغه» مربوط به 516ق/1122م است که در اين زمان در نزد سلطان‎محمود (پسر سلطان‎محمدبن ملکشاه) سلجوقي در بغداد بوده است. در اوايل اين سال طغرل برادر سلطان‎محمود در آذربايجان بود و اتابک او، گُنْتُغْدي (د 515ق/1121م) که محرّک او در ناسازگاري با برادرش محمود بود. درگذشت. از اين‎رو طغرل باز بر سر فرمانبري از برادر درآمد.
علّت اينکه آق‎سنقر احمديلي «صاحب مراغه» در بغداد مي‎زيست، همين مخالفت طغرل و سلطان‎محمود بود؛ و آق‎سنقر که در جانب سلطان‎محمود بود، به عبت چيرگي طغرل بر آذربايجان، به ناچار از «اقطاع» خود دور افتاده بود؛ امّا همين که اطاعت مجدّد طغرل را شنيد، از سلطان‎محمود خواست که باز بر سر «اقطاع» خود يعني مراغه رود. وي در باطن خيال داشت که چون به آنجا رسد به جاي گُنْتُغْدي، خود اتابکِ طغرل گردد. آق‎سنقر به مراغه رفت و همان کار گنتغدي را در برانگيختن طغرل بر برادرش در پيش گرفت و به او نويد داد که اگر به مراغه بيايد، 000‘10 سوار و پياده به او خواهند پيوست. طغرل به تحريک آق‎سنقر به مخالفت با سلطان‎محمود برخاست و با اق‎سنقر به سوي اردبيل رفت، ولي چون ايشان را بدانجا راه ندادند، بازگشتند. در نزديکيهاي تبريز شنيدند که سلطان‎محمود با سپاهي فراوان روي به ايشان نهاده و در مراغه فرور آمده است. پس به ناچار به «خونج» رفتند و از امير شيرگير ياري خواستند، ولي از مساعدت او هم نتيجه‎اي حاصل نشد و اينان ناچار شدند بار به اطاعت سلطان‎محمود درآيند.
سلطان‎محمود در 523ق/1129م در همدان بود که خبر مخالفت دُبَيس‎بن صَدَقَه را در جنوب عراق شنيد و چون آق‎سنقر احمديلي و قِزِل، دو تن از امراي او، ضمانت دبيس را کرده بودند، آن دو را احضار کرد و دبيس را از ايشان خواست. آق‎سنقر در شوّال 523ق/سپتامبر 1129م براي تعقيب دبيس به بغداد رفت. دبيس خواست تا با هدايا سلطان و خليفه را راضي کند، امّا کار وي نتيجه نداد و ناچار به باديه گريخت.
سلطان‎محمود در 525ق/1131م در همدان وفات يافت. آق‎سنقر احمديلي اتابکِ پسر او داوود بود. وي به اتّفاق ابوالقاسم دَرْگَزيني اَنَس‎آبادي وزير، داوود را به سلطنت برداشت. ملک‎طغرل، پسر محمدبن ملکشاه سلجوقي، از سوي عم خود سنجر به حکومت عراق و آذربايجان منصوب شده بود؛ امّا پس از بازگشت سنجر به خراسان ملک داوود با عمّ خود طغرل به مخالفت برخاست و در نتيجه جنگي ميان آن دو در نزديکي همدان روي داد. آق‎سنقر احمديلي که از فرماندهان سپاه ملک داوود بود، چون سستي سپاه را در جنگ ديد، رو به فرار نهاد. ملک‎داوود و آق‎سنقر به بغداد رفتند و از حمايت و اکرام خليفه برخوردار شدند (ابن‎اثير، رويدادهاي 526ق/1132م).
سلطان‎مسعودبن محمدبن ملکشاه سلجوقي در 527ق/1133م وارد بغداد شد و ملک‎داوود برادرزاده‎اش به ناچار از او اطاعت کرد. خليفه خطبة سلطنت را به نام سلطان‎مسعود و داوود روي به آذربايجان نهادند و خليفه نيز ايشان را ياري داد. در مراغه آق‎سنقر احمديلي ايشان را به گرمي پذيرفت و آذربايجان به تصرّف ملک‎مسعود درآمد. پس از آن سلطان‎مسعود براي جنگ جنگ با طغرل روي به همدان نهاد و در اين جنگ که آق‎سنقر احمديلي نيز حضور داشت، طغرل شکست خورد و به ري گريخت و مسعود بر همدان چيره گرديد. در اين ميان جمعي از باطنيان در مرغزار قَرِاتگين، نزديک همدان، به چادر آق‎سنقر احمديلي رفتند و او را با ضربات کارد کشتند. گفته شده است که سلطان‎مسعود کساني را به قتل او برانگيخته بود. اگر اين راي درست باشد، ظاهراً اين کار به انگيزة ترس مسعود از شوکت و اقتدار آق‎سنقر در آذربايجان و به‎ويژه در مراغه انجام يافته است. به روايت صدرالدّين حسيني چون طغرل وزير خود ابوالقاسم درگزيني را بر کشست خود ملامت کرد، او گفت: «ناراحت مباش، من کساني به نزد مردم الموت (باطنيان) فرستاده‎ام تا آق‎سنقر و ديگر دشمنان تو را بکند» (ص 103). از اين گفته برمي‎آيد که قتل آق‎سنقر مانند بعضي قتلهاي سياسي ديگر آن سالها، به تحريک درگزيني و به دست باطنيان صورت گرفته است؛ نيز اين روايت اهميّت فراوان آق‎سنقر و نقش او را در رويدادهاي مهمّ آن عصر مي‎رساند. ابوطالب بهاأالدّين، عمّ عمادالدّين کاتب اصفهاني (د 597/1201م) نگارندة خريده‎القصر، وزير آق‎سنقر احمديلي بوده است.

مآخذ: ابن‎اثير، عزّالدّين، الکامل، بيروت، دارصادر، 1399ق، 10/674؛ بنداري، فتح‎بن علي، تاريخ سلسلة سلجوقي، (زبده‎النُصره و نخبه‎العُصره) ترجمة محمدحسين جليلي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1356ش، صص 190-197؛ دانشنامة ايران و اسلام (ذيل احمديليان)؛ صدرالدين حسيني، علي‎بن ناصر، اخبارالدّوله‎السّلجوقيه، به کوشش محمداقبال، لاهور، 1933م؛ کسروي، احمد، شهرياران گمنام، تهران، اميرکبير، 1355ش.
عباس زرياب