اِبْتِداء، مصدرِ باب افتعال از ريش? بدء. فعلِ اِبتَدَأَ به معني آغاز کردن به
کاري يا چيزي است، اما مصدرِ آن در 5 مورد معاني اصطلاحي يافته است:
1. ابتداء به عنوان «امري عقلي و مفهومي کلي» (که وجودش را خارج اعتباري است نه
واقعي) بحثي است که ابوالبقائ (1/23) به آن پرداخته است. وي در اينباره گويد:
ابتداء بر سه نوع است: «حقيقي» يا ابتداء علي الاطلاق، مانند «بسمله»؛ دوم «اضافي»
يا ابتداء به امر مورد نظر، و آن ابتدائي است که چيزي از امر مقصود بر آن پيشي
نگرفته باشد، يعني ممکن است چيزي غير از امر مقصود بر آن مقدم باشد، مانند نحمدله»
(پس از بسمله)؛ سوم ابتداي «عرفي» که در آن نوعي استمرار فرض شده است، يعني از آغاز
تا زمان پرداختن به موضوع مقصود امتداد مييابد، مانند «الفاتحه» در قرآن کريم
(مثالها از ابوالبقاء است؛ نيز قس: جرجاني، بستاني ف و سجادي، ذيل ابتداء).
2. ابتداء در زمين? حروف ابجد، نحو? آغاز کردن به نگارش آن حروف است، چنانکه باء و
نظاير آن را با نقطه آغاز ميکنند، ح و نظاير آن را با زايده، قاف و ميم و فاء و
واو را، با حلقه (شايد جلفه؟ نک: قلقشندي، 3/35-36).
3. در نحو، حالت مبتدا بودن کلمه را ابتداء ميخوانند. مبتدا خود غالباً با
مسنداليه، موضوع و به اصطلاح امروز، «نهاد» معادل است، اما عکس اين قضيه هميشه صادق
نست، يعني مسنداليهِ جمله گاه مبتداست، گاه اسم حروف مشبهه بالفعل، گاه اسم افعال
ناقصه و غير آن... بنابراين، مبتدا پيوسته (جز در يکي دو مورد) اسمي مرفوع است. در
بيان اين امر، نحوشناسان گفتهاند: «ابتداء، تهي بودن اسم از عوامل لفظي است». و
نيز براي توجيه برخي ترکيبات، بر اصطلاح «عوامل لفظي»، قيدِ «غيرزائده و نظاير آن»
را افزودهاند تا بتوانند در جملههاي «بِحَسْبِکَ دِرْهمٌ»، يا «ربَّ رَجُلٍ
قائِمٌ»، «باء» را حرف زائده، و «رُبّ» را شبيه آن فرض کرده، دو اسم را پس از آنها
مبتدا بخوانند. سپس از آنجا که هم? نحوشناسان، بجز ابن مضاء قرطبي (درالرّدّ علي
النّحاه، 85 به بعد) به وجود «عامل» در نحو اعتقاد تمام دارند، ناچار اين پرسش پيش
ميآيد که عامل رفع در ابتداء چيست. در اين باب، از سيبويه به بعد، دو نظر ابراز
داشتهاند: عام? نحويان گويند ابتداء خود عامل رفع و بنابراين، عامل معنوي است، و
مراد از اين سخن، مجرد بودن اسم از «عوامل لفظي غيرزائده» است (البته اختلاف نظر
نيز فراوان است). کوفيان را عقيده بر آن است که مبتدا به سبب خبر، مرفوع ميگردد و
بنابراين عامل آن لفظي است. همينکه سخن از ابتداء ميرود، ناچار مبحث خبر و عامل
رفع آن نيز مطرح ميگردد. گروهي عامل رفع را در خبر، ابتداء (عامل معنوي) و گروهي،
مبتدا (عامل لظفي) دانستهاند و گروهي ديگر، هر دو را، يعني براي آن دو عامل لفظي و
معنوي قائل شدهاند (قس: انباري، 1/44؛ زمخشري، 12-13؛ ابن يعيش، 1/83-84)، اما
ابنجنّي که گويي اين بحث را بيهوده ميانگاشته است، همه را فرو نهاده، ميگويد:
عامل واقعي شخص متکلم است (نک: ابن عقيل، 1/201). ابن مضاء نيز سخن از ابنجنّي را
دستماي? کار خود قرار داده و به شدت بر نظري? عامل تاخته آن را «عقلاً و شرعاً»
نادرست خوانده است (نک: بهويژه، 85-98).
4. در علم عروض، ابتدا بر آن افاعيل عروضيِ واقع در آغاز بيت اطلاق ميشود که
اعتلالِ (تغيير) مجاز در آن، در حشو بيت جايز نباشد، مانند خَرْم در بحور طويل،
وافر، هزج و متقارب (ابن منظور، ذيل بدأ؛ بستاني ب، ذيل ابتداء). لفظ ابتداء را بر
نخستين پايه عروضي در عَجُزِ بيت نيز اطلاق کردهاند (EI1؛ دايرهالمعارف فارسي).
5. در علم بلاغت ابتداء را عموماً بر چگونگي آغاز شعر يا نثر اطلاق ميکنند. ظاهراً
ابن معتز (د 296ق/909م) نخستين کسي است که آن را در ترکيب «حسن الابتداءات» (ص 75)
به کار برده است و بسياري به تقدم او در به کار بردن اين اصطلاح اذعان ميکنند
(مثلاً نک: ابن ابي اصبع، بديع، 64؛ همو، تحرير، 168؛ نويري، 7/133). گويي مراد
ابن معتز از ابتداء، نخستين بيت قصيده بوده است. از کتابهاي ديگري که به اين امر
پرداخته اند، نيز همين معني استنباط ميشود، بنابراين، برخلاف نظر بنه باکر (EI1)
«نسيب» يا «تشبيبِ» قصيده، ابتداء ام نداشته است، و حتي ضرورتي ندارد که ابتداء
شامل نسيب باشد (قس: ابوهلال عسکري، 431-437 که از دهها نمونه، تنها بيت اول را
آورده است؛ ابن ابي اصبع، تحرير، 168-172؛ نويري، 7/133-134؛ ابن حجه، 3-20). همين
اصطلاح است که در کتابهاي فارسي، به «حسن مطلع» از آن تعبير شده است، زيرا اهل فنّ
به بيت اول قصيده استشهاد نموده، بر حسن مطلع يا ناپسند بودن آن حکم ميکنند (قس:
رادوياني، 54-57؛ شمس قيس، 407-412؛ رامي تبريزي، 37-39). و شمس قيس مثالي براي
ابتدائات ناپسنديده آورده است (ص 408).
از حدود سده 6ق/12م اصطلاح «براعه الاستهلال» با معنايي وسيع رايج شد که نمون? آن
در تحرير آمده است (ابن ابي اصبع، 172). وي مي نويسد که متأخران، اين اصطلاح را از
«ابتداءاتِ» ابن معتز منشعب ساختهاند و آن را بر نخستين بيت از دسته ابياتي که به
معناي تازهاي ميپردازد ــ حتي اگر در درون قصيده باشد ــ اطلاق کردهاند (همان،
168)، اما او خود باز همهجا لفظ ابتداء را به کار ميبرد. نويري (د 733ق/1333م)
نيز عين الفاظ ابن ابي اصبع را (بدون ذکر منبع) تکرار ميکند و سخن از متأخران که
معناي جديد را ساختهاند، ميراند.
مفهوم ابتداء ر قرنهاي گوناگون البته از تحول و تطور به دور نمانده است. مثلاً
ابوهلال عسکري (د 395ق/1005م) در شرح آن گويد: «ابتداء نخستين کلامي است که از سخن
به گوش نشنيد... و ناچار بشايد که آن کلام برازنده باشد» (کتاب الصناعتين، 435)،
نيز گويد خوب است نويسنده و شاعر با کلامي سخن آغاز کنند که شنونده از آن پريشان
نگردد، مثلاً پسنديده نيست که شعر مدح و تهنيت را با ذکر اطلال و دمن آغاز کنيم،
اما همين معاني در شعر رثا مقبول است. گويي مراد ابوهلال ايجاد نوعي تناسب ميان
آغاز و متن شعر و رساله بوده است. ابن اثير (د 636ق/1238م) و نويري که اين تناسب را
شديدتر و استوارتر ميخواستهاند، گفتهاند: بهتر است نويسنده و شاعر به سخني آغاز
کنند که مراد ايشان را از موضوع اصلي نثر يا شعر باز نمايد (3/96؛ 7/133). ابن اثير
در باب اين تناسب به نکات دقيقتر اشاره ميکند و براي هريک از معاني شعري، ابتدائي
خاص پيشنهاد مينمايد. اين دو مؤلف، در کنار لفظ «ابتداء»، لفظ «افتتاح» را نيز
نهادهاند (مثلاً عنوان نواع 22 از المثل السائر). چنين به نظر ميرسد که مراد
ايشان از افتتاح، بيشتر مقدم? چند بيتي قصيده است نه بيت اول. از اينرو بهتر است
«نسيب و تشبيب» و معاني پندآميز و غير آنها را که در آغاز اکثر قصايد مذکور است،
افتتاح بناميم.
پس از ابتداء، آنچه مورد بحث قرار ميگيرد، «تخلص» (انتقال از نسيب يا نظاير آن به
موضوع موردنظر) و سپس «انتهاء» (نحو? پايان دادن به شعر و رساله) است.
اين موضوعها را که کتب ادب به تفصيل بيان کردهاند، در کتب درسي علوم بلاغت، به
کرّات، با الفاظ و مثالهايي کاملاً مشابه و در عباراتي فشرده ميتوان بازيافت.
آنگاه اين عبارات فشرده، دوباره به دست شارحان متعدد بسط و تفصيل يافته است. نمون?
بارز اين روش، کتاب تلخيص...، تأليف خطيب قزويني (د 739ق/1338م) است (موضوع ابتداء،
صص 429 به بعد) که توسط تفتازاني شرح شده و سپس دهها شرح بر شرح او يا بر اصل تلخيص
نوشته شده است (مثلاً نک: شروح التلخيص که شامل 4 شرح است).
قواعدي که تاکنون دربار? ابتداء بر شمرديم، البته به اين نحو در آثار سدههاي 2 و
3ق/8 و 9م موجود نيست. اولاً بيان اين معاني در آن آثار، ساده و بيپيرايه است،
ثانياً گويي نويسندگان آن دورهها، هنوز به تناسب ميان مقدم? شعر (نسيب يا تشبيب) و
غرض اصلي آن (مدح، هجا، رثا...) عنايتي نداشتهاند. از اينرو، وقتي ابن قتيبه (د
276ق/889م) به بيان ساختمان قصيده ميپردازد، مينويسد که «قصيدهپرداز پيسته قصيده
را با ذکر ديار و ويرانهها آغاز کند و بگريد و زاري کند...» (آذرنوش، 101) و تنها
امري که مورد توجه و بوده، همانا تناسب کمّي ميان اجزاء قصيده است (همو، 102). اين
قواعد را به نثر عربي نيز تطبيق دادهاند و دربار? ابتداء و افتتاح نظرات
عالمانهاي ابراز داشتهاند. از بررسي آثار کساني که به اين امر پرداخته اند،
اساساً چنين استنباط ميشود که در نثر خواستهاند ميان «ابتداء» و «افتتاح» که در
نظر اول مترادف مينمايند، تفاوتي قائل شوند و ابتداء را در درج? نخست، و افتتاح را
در درج? دوم بنهند. اين تفاوت در المثل السّائر تقريباً آشکار است (ابن اثير،
3/69)، اما قلقشندي (6/5-274) ميان آن دو تفاوت بارزي نميديده است. نمون? عالي
ابتداء در نثر، آن است که در قرآن کريم آمده است. سرآغاز سورهها را خواه حروف
مقطّعه باشد (الم، حم...)، خواه ستايش خدا، خواه نداء و غير ان، از اين نوع
شمردهاند (ابوهلال عسکري، 437؛ ابن ابي اصبع، تحرير، 172؛ همو، بديع، 64؛ ابن
اثير، 3/98)، و اين گونه ابتداء از آن جهت زيباست که از همان آغاز توجه شونده را
جلب ميکند، اما در رساله و خطبه و غير آن، بهتر آن ديدهاند که افتتاح سخن بر مراد
گوينده دلالت داشته باشد (قس: ابتداء در علم بلاغت، سطور پيشين)؛ پيداست که در اين
باب زيبايي کلمات و معاني شرط نخست است. اين امر اهل ادب، خاصه ابن اثير (3/69 به
بعد) و قلقشندي (صص 274 به بعد) را برآن داشته است که انبوهي نمونه عرضه کنند تا
روشن شود که اولاً هر سخن را چه ابتدائي شايستهتر است، و ثانياً روش کاتبان
گوناگون چه بوده است. بحث اخير، اگرچه در کتابهاي ايشان مفصل است، باز براي بررسي
جامعي دربار? چگونگي ابتدائات از دور? جاهلي تا قرنهاي اخير کافي نيست.
مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، مقدم? کتاب الشّعر و الشّعراي اين قتيبه، تهران، 1363ش؛ ابن
ابن اصبع، عبدالعظيم بن واحد، بديع القرآن، به کوشش حفتي محمد ظرف، قاهره، دار نهضه
مصر للمطيع و النشر؛ همو، تحرير التّحبير، به کوشش حفتي محمد شرف، قاهره،
1383ق/1963م؛ ابن اثير، ضياءالدين، المثل السائر، به کوشش احمد الحوفي و بدوي
طبانه، قاهره، 1381ق/1962م؛ ابن حجه، تقيالدين، خزانه الادب، بيروت، 1304ق/1887م؛
ابن عقيل، عبداللـه، شرح ابن عقيل علي الفيه ابن مالک، به کوشش محمد محييالدين
عبدالحميد، بيروت، داراحياء التراث العربي؛ ابن مضاء قرطبي، الرّدّ علي النحاه؛ به
کوشش شوقي ضيف، قاهره، 1366ق/1974م؛ ابن معتز، عبداللـه، کتاب البديع، به کوشش
کراچکوفسکي، لندن، 1935م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن يعيش، موفقالدين علي، شرح المفصل،
قاهره، اداره الطباعه المنيريه؛ ابوالبقاء، ايوب بن موسي، الکليات، به کوشش عدنان
درويش و محمد المصري، دمشق، 1974م؛ ابوهلال عسکري، حسن بن عبداللـه، کتاب
الصناعتين، به کوشش علي محمد البجاوي و محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1371ق/1952م؛
انباري، عبدالرحمن بن محمد، الانصاف في مسائل الخلاف، قاهره، 1380ق/1961م؛ بستاني
ب؛ جرجاني، علي بن محمد، التعريفات، قاهره، 1306ق؛ خطيب قزويني، محمدبن عبدالرحمن،
التلخيص في علوم البلاغه، به کوشش عبدالرحمن البرقوقي، قاهره، 1350ق/1932م؛
دايرهالمعارف فارسي؛ رادوياني، محمدبن عمر، ترجمان البلاغه، به کوشش احمد آتش،
تهران، 1362ش؛ رامي تبريزي، حسن بن محمد، حقائق الحدائق، به کوشش محمد کاظم امام،
تهران، 1341ش؛ زمخشري، محمودبن عمر، المفصل في النحو، به کوشش جي. پي. بروخ، لندن،
1879م؛ سجادي، جعفر، فرهنگ معارف اسلامي، تهران، 1362ش؛ شروح التلخيص، قم، نشر ادب
الحوزه؛ شمس قيس رازي، المعجم في معايير اشعار العجم، به کوشش محمد قزويني و
محمدتقي مدرس رضوي، تهران، 1338ش؛ قلقشندي، احمد ابن علي، صبح الاعشي، قاهره،
1383ق/1963م؛ نويري، احمدبن عبدالوهاب، نهايه الارب، به کوشش احمد الزين، قاهره،
وزاره الثاقفه و الارشاد القومي، ج 7؛ نيز:
EI1
آذرتاش آذرنوش