جلد: 4
نويسنده: محمد علي لساني فشارکي
شماره مقاله:1466
اِبْن ِ عَبّاد، ابوالحسن احمد بن عبدالله بن محمد بن عباد اُكَيلى ، شاعر ماجراجوي يمنى ، در نيمة دوم سدة 3ق /9م ، كه در صَعده مى زيسته است . صعده در آن روزگار از شهرهاي آباد و پرجمعيت يمن بود (ياقوت ، 3/389). خاندان وي ، بنوعباد، از طايقة بنى مالك ، از قبيلة خوْلان بودند (نك: همدانى ، 1/228) و چون عم بزرگشان يزيدبن حجر عابد (برادرِ نياي ششم شاعر) به نام «مُتوكل » شهرت يافته بود، از آن زمان به بعد اين خاندان به نام «اُكَيلى » (منسوب به اكيل = مُصغّر متوكل ) نيز خوانده مى شدند (همو، 1/228-229؛ سمعانى ، 1/338). بيشتر افراد اين خاندان سواركار، تيرانداز، جنگجو و جاه طلب بودند (نك: همدانى ، 1/220-221، 226، 228) و به شعر (همو، 1/221، 226-227، 235، نيز: دو بيت از متوكل ، 230) تمايل بسيار داشتند. 3 تن از نامداران اين طايقه نيز به گوشه گيري و پارسايى مشهور بوده اند (همو، 1/228-229، 235، 249). عبدالله پدر احمد يكى از دو شاعر طرازاول يمن در زمان خود (همو، 1/245؛ براي اشعار وي ، نك: همو، 1/245-249؛ سمعانى ، همانجا؛ شامى ، 308-311) و جنگجويى دلاور بود (نك: همدانى ، 1/241).
احمد نيز مانند پدر، هم شاعري خوش قريحه بود (براي اشعار وي ، نك: همو، 1/253-261؛ شامى ، 312-316) و هم سواري رزمنده . در 284ق /897م هنگامى كه قرارداد صلحى ميان امام هادي ، يحيى بن حسين علوي (حك 284- 298ق ) و مسيحيان نجران (براي متن صلح نامه ، نك: علوي ، 71- 78؛ قس : زبارة، 1/13) تنظيم مى شد، وي نيز حضور داشت و آن را كتباً گواهى كرد (علوي ، 78). اما 2 سال بعد، چون امام هادي به قصد حمله به نجران وارد صعده شد، ابن عباد به سبب خويشاوندي با طايفة بنى حارث (ساكن نجران ) از اين موضوع رنجيده خاطر شد و شهر را ترك گفت . سپس پيامهايى حاكى از تسليم و فرمانبرداري نزد امام هادي فرستاد و از او خواست دست از نجران بردارد، يا دست كم او و افرادش را از حضور در اين لشكركشى معاف دارد. امام هادي به هيچ يك از درخواستهاي او وقعى ننهاد (همو، 155-156). چون ابن عباد خبر يافت كه امام هادي بر آن نبرد مصمم است ، شبانه بر ياران او تاخت ، و با بنى سعد وارد كارزار شد و پس از به جاي گذاشتن چند كشته و تحمل خسارت به قلعة عَلاف گريخت (همو، 156-157). بامداد روز بعد، امام هادي افراد وي را امان داد و با سواران خويش همراه كرد و به نجران لشكر كشيد (همو، 157). ابن عباد بر آن شد كه در غياب امام هادي بر محمد بن عبيدالله والى او در صعده هجوم برد و زندانيان را آزاد سازد و حكومت آنجا را خود در دست گيرد. اما توطئه اش آشكار شد و در اين كار توفيقى نيافت (همو، 163-164). ابن عباد، نقشة ديگري طرح كرد و جماعتى از اكيليان و جنگجويان ديگر طوايف خولان را بر ضد امام هادي متشكل گردانيد و در دو قلعة علاف و ثوراعلى آمادة نبرد شد. چون امام هادي از نجران بازگشت و از نقشه هاي ابن عباد باخبر شد (287ق ) در صعده اردو زد و به ويران كردن خانه ها و تاكستانهاي اكيليان فرمان داد و پس از جنگى سخت ، ابن عباد و سپاهيانش را سركوب كرد (همو، 189-190). هواداران ابن عباد از امام هادي امان گرفتند و ابن عباد نيز خود ناگزير نامه اي نوشت و از امام هادي امان طلبيد، اما خواهش او پذيرفته نشد (همو، 196- 198؛ زبارة، 1/19).
ابن عباد به سابقة حمايت خليفه واثق از پدرش (نك: همدانى ، 1/241)، راه حجاز و عراق در پيش گرفت (علوي ، 198؛ ابن قاسم ، 176) و با قصيدة بائيه اي در مدح عباسيان ، و شرح گرفتاريهايى كه حمايت از اين سلسله براي اكيليان در يمن ايجاد كرده بود (براي بخشى از آن قصيده ، نك: همدانى ، 253-257؛ شامى ، 312-314)، به بغداد وارد شد. معتضد عباسى آخرين روزهاي عمر را مى گذرانيد و از مردم براي مكتفى بيعت گرفته بودند (همدانى ، 1/249-250؛ قس : ابن قاسم ، 187). مكتفى به او وعده داد كه لشكري بزرگ همراهش گسيل كند. اما پس از يك سال به بهانة اينكه خبر يافته است كه امام هادي را از صنعا بيرون رانده اند، ابن عباد را از حمايت خويش نوميد گردانيد. ابوالصباح حسن فرزند ابن عباد كه بعدها در قبيلة خولان سروري يافت (همدانى ، 1/249؛ قس : زركلى ، 1/156؛ شامى ، 312)، شمه اي از چگونگى برخورد خليفة عباسى را با پدرش از قول خود او نقل كرده است (همدانى ، 1/261؛ شامى ، 314).
ابن قاسم دوبار به سفر ابن عباد به عراق اشاره كرده است . يك بار ضمن حوادث 287ق (ص 176) و ديگر بار در حوادث 289ق (ص 187)، اما از آنجا كه ابن عباد يك سال در عراق اقامت داشته ، بعيد نيست كه در گزارش ابن قاسم خلطى رخ داده باشد. برخى از معاصران نيز (زركلى ، همانجا؛ شامى ، 312) بدون توجه به دقايق زندگى او و منابع كهن تر و پراكندگى روايات ابن قاسم ، سفر او را به بغداد دوبار پنداشته اند.
ابن عباد، خوار و نوميد به يمن بازگشت (علوي ، زبارة، همانجاها) و با وساطت بنى كُلَيب از امام هادي امان يافت ، اما نتوانست آرام بگيرد. در اواخر 289ق سواران خود را به جان مردم انداخت و به قتل و غارت و ايجاد وحشت پرداخت ، امام هادي بى درنگ بر او تاخت و او را گوشمالى سخت داد. اين بار نيز او و يارانش از امام هادي امان يافتند (زبارة، 1/28؛ قس : علوي ، 251).
از زندگانى ابن عباد بيش از اين اطلاعى نداريم . از اشعارش نيز بجز آن قصيدة بائيه و قصيدة هائيه اي كه در اثناي سفر به عراق سروده و خاطرات تلخ و آرزوهاي شيرينش را به سبك شعراي جاهلى در آن برشمرده (همدانى ، 257-261؛ شامى ، 314-316)، ظاهراً شعر ديگري بر جاي نمانده است .
ابن قاسم ، يحيى ، غاية الامانى فى اخبار القطر اليمانى ، به كوشش سعيد عبدالفتاح عاشور، قاهره ، 1388ق /1968م ؛ زبارة، محمد، ائمة اليمن ، يمن ، 1372ق / 1952م ؛ زركلى ، اعلام ؛ سمعانى ، عبدالكريم ، الانساب ، به كوشش عبدالرحمان بن يحيى معلمى ، حيدرآباد دكن ، 1382ق /1962م ؛ شامى ، احمد محمد، قصة الادب فى اليمن ، قاهره ، 1385ق /1965م ؛ علوي ، على ، سيرةالهادي الى الحق يحيى بن الحسين ، به كوشش سهيل زكار، بيروت ، 1392ق /1972م ؛ همدانى ، حسن ، الاكليل ، به كوشش محمد بن على اكوع حوالى ، قاهره ، 1383ق /1963م ؛ ياقوت ، بلدان .
محمدعلى لسانى فشاركى