نگاهی به سه دیدگاه در مناسبات علم و دین

محمدمهدی بهداروند

نسخه متنی
نمايش فراداده

نگاهي به سه ديدگاه در مناسبات علم و دين

دكتر محمدمهدي بهداروند

نظريه‏ي كفايت خرد جمعي اين نظريه در ميان دانشمندان غربي و شرقي جايگاه ويژه‏اي را داراست و در كشور خودمان هم، چه بسا لازمه‏ي بعضي از نظرات روشنفكران ديني، نتايج اين نظريه باشد.

صاحبان اين نظريه قائلند: «خرد انسان ـ به ويژه عقل جمعي بشر ـ براي نيل به تكامل كافي است و بر اساس آن مي‏تواند تمام نيازمندي‏هايش را در مسير تكامل تأمين نمايد، لذا بشر به جز علوم بشري (معارف عقلي، حسّي، تجربي) به چيز ديگري نيازمند نمي‏باشد».

البته اين نظريه بر تحليل خاصي از تكامل انسان استوار است. در نظر اينان تكامل انسان تنها در سايه‏ي تكامل معيشتي صورت مي‏گيرد و بهزيستي در اين دنيا آرمان نهايي او مي‏باشد. از اين رو بر اساس اين تحليل معتقد مي‏شوند كه براي رسيدن به اين مقصد، خرد و دانش خود بشر كفايت مي‏كند و ديگر نيازي به منبع وحي نمي‏باشد و يا وحي هم، پديده‏اي مادي در جهت سازماندهي بهزيستي بشر تلقّي مي‏گردد.

«مايكل پترسون» در اين زمينه مي‏گويد: «قول به تمايز اين دو حوزه از منظرهاي متفاوتي مورد تصديق واقع شده است كه نووارو تودوكسي، اگزيستانسياليسم، پوزيتيويسم، و فلسفه‏ي مبتني بر زبان متعارف1 از جمله‏ي اين نظريات هستند.

وي در ذكر ديدگاه‏هاي موافق جدايي دين و علم مي‏نويسد: «ديدگاه كلامي ـ كه به نوواروتوو كسي معروف است ـ و ديدگاه فلسفي ـ اگزيستانسياليسم ـ هر دو به نحو بسيار مشابهي معتقدند كه ميان دين و علم تباين جدّي وجود دارد. «كارل بارت»2 معتقد بود: الهيات و علم با موضوعات اساسا متفاوتي سروكار دارند، موضوع الهيات تجلي خداوند در مسيح است و موضوع علم، جهان طبيعت. روش‏هاي اين دو كاملاً از يك ديگر متمايز است. خداي متعال و راز بين را فقط از طريق تجلي‏اش بر ما مي‏توان شناخت، اما قلمرو طبيعت را مي‏توان به مدد عقل بشري شناخت. اگزيستانسياليسم هم معتقد است كه معرفت علمي، معرفتي غير شخصي و عيني است، اما معرفت ديني، معرفتي عميقا شخصي و ذهني است.

موضوع «علم» اشياي مادي و نقش كاربرد آنهاست، اما موضوع «دين» واقعيت‏هاي شخصي و اخلاقي است.

پوزيتيويست‏ها معتقدند: «خصيصه‏ي مميز نظريه‏هاي علمي، عبارت است از آزمون‏پذيري همگاني و تجربي و لذا علم را تنها روش عيني و معقول براي كسب معرفت مي‏انگاشتند...3». اين نظريه معتقد است كه بايد اساس زندگي انسان بر پايه‏ي عقل «عقل نقاد» پايه‏گذاري شود. و اين عقل، مستقل از دين و دين‏ورزي است و در تمامي عرصه‏ها حق اظهار نظر دارد. پرواضح است كه اين تفكر، اساس مدرنيزم غربي است. اگرچه ظاهر مدرنيته در غرب به صورت تغيير روابط انساني و يا ارتباط انسان با طبيعت و تكنولوژي تجسد يافته، اما زيربناي آن خردگرايي به مفهوم عام و گسترده است كه عملاً جايي براي ابراز وجود باقي نمي‏گذارد و خرد انساني را براي تمامي حوزه‏ها كافي مي‏شمارد.

رويكرد اين نظريه به خرد نوبنياد و نقاد سكولاريزم است. بر اين اساس عقل نقاد مي‏تواند تمامي ساحت‏ها و عرصه‏هاي وجودي انسان را پوشش دهد. لذا در اين ديدگاه بيش از عقل به چيز ديگري نيازمند نيستيم و اصولاً حوزه‏اي براي حضور الزامي وحي مورد پذيرش قرار نمي‏گيرد و آنچه به عنوان موضوعات و احكام وحياني قلمداد مي‏شود، به عنوان اوهام و خيالات پنداشته مي‏شود.

نظريه‏ي تفكيك در حوزه‏هاي معرفتي صاحبان اين نظريه معتقدند كه رفع نيازمندي‏هاي بشر بيشتر به معلومات عقلي و حسي انسان نياز دارد؛ زيرا سعادت فقط در بهزيستيِ در دنيا و بهبود معيشت مادي تعريف نمي‏شود، بلكه گستره‏ي انسان فراتر از بهزيستي در اين دنيا است. انسان موجودي ابدي است كه براي نيل به سعادت ابدي، علاوه بر معرفت‏هاي بشر (عقلي و حسي) نيازمند معارف الهي است.

بنابراين عقل و حس بشر در حوزه‏هاي خاصي مي‏توانند نيازمندي‏هاي بشر را رفع كنند، ولي علاوه بر اين، انسان نيازمند منبع ديگري به نام وحي است كه در حوزه‏ي خاصي نيازمندي‏هاي ديگر انسان را برطرف نمايد. به تعبير ديگر، انسان به حوزه‏هاي مستقل معرفتي نيازمند است كه هر يك گوشه‏اي از سعادت انسان را تأمين مي‏كنند. معارف تجربي از طريق تكيه به مشاهده و جمع‏بندي‏ها و نهايتا تئوري‏پردازي، معارف عقلاني با سنجش و مداقّه‏ها و محاسبه‏هاي عقلاني، معارف شهودي با تجارب باطني و رياضت‏ها و معارف وحياني با روش خاص خود، هر يك مستقلاً نيازمندي‏هاي بشر را تأمين مي‏كنند. البته اين معارف در مجموع سعادت انسان را همراه دارند، ولي هر يك حوزه‏هاي مستقلّي دارند و موضوعا و روشا از يك‏ديگر جدا مي‏باشند.

بر اساس اين نظريه، علوم و معارف بشري طبقه‏بندي خاصي مي‏شوند كه نهايتا دين در بعضي از اين طبقه‏ها، نقش‏آفريني مي‏كند و ديگر اين گونه نيست كه همه‏ي معارف تحت سرپرستي دين شكل بگيرند و توسعه پيدا كنند. به عنوان مثال، براساس اين نظريه دانش‏هاي بشري (حكمت به معناي عام) به «حكمت عملي و نظري» تقسيم مي‏شود و حكمت عملي خود نيز به «علم اخلاق، علم تدبير منزل، علم خانه‏داري، علم سياست مُدن و كشورداري» تقسيم مي‏گردد و در وراي اين‏ها حوزه‏هاي خاصي هم به معارف وحياني اختصاص داده مي‏شود كه مربوط به ارزش‏هاي كلي مي‏باشند.

به عنوان مثال طبق اين مبنا آنچه امروزه «الگوي توسعه‏ي اجتماعي» ناميده مي‏شود، اموري خارج از حوزه‏ي دين است؛ اعم از اين‏كه بگوييم دين توان سخن گفتن در اين مقولات را دارد، يا اين‏كه دين اصلاً تمايلي براي ورود در اين عرصه‏ها را از اول نداشته و تنها به ذكر كليّاتي بسنده نموده است؛ كلياتي كه جهت‏گيري خاصي را در نفس علوم كاربردي ايجاد نمي‏كند. اين ديدگاه همان «دين حداقل» است كه برخي بر آن تأكيد ورزيده‏اند.4 اين نظريه مبتني بر تعريف خاصي از علم بنا نهاده شده است. بر اساس اين نظريه، معرفت انسان به كشف از حقايق تفسير مي‏شود و لااقل معرفت‏هاي حصولي انسان، معارفي خارج ما هستند و از واقعيت حكايت مي‏كنند. به عبارت ديگر «علم» كشف از واقع مي‏كند و از معارف صدق و كذب‏پذير هستند، اگر مطابق با واقع بودند صادق و در غير اين صورت كاذب خواهند بود.

نكته‏ي ديگر اين‏كه، معيار صدق و كذب و يا معيار صحّت اطلاعات و معارف را بيرون از دستگاه اطلاعات بشري قرار نمي‏دهند؛ يعني معتقدند: معيار صحّت در دانش‏هاي تجربي بشر و هم‏چنين انديشه‏هاي عقلاني در درون خود دانش‏هاي تجربي است. لذا به يك بداهت‏هايي معتقدند كه صحت آنها بديهي است و اين بديهيات مبناي محاسبه و سنجش انسان در ساير ادراكات مي‏باشند.5 صاحبان اين نظريه در يك مطلب با هم اختلاف‏نظر دارند كه اين اختلاف چندان به اصل نظريه، يا تغيير آن مربوط نمي‏باشد. بر اساس اين نظريه، دين و معارف الهي داراي حوزه‏اي خاص مي‏باشند، ولي با اين حال ديده مي‏شود كه بعضي از اين معارف، ناظر به حوزه‏هاي ديگر معرفتي مي‏باشند كه در اين‏جا بعضي معتقدند كه ورود دين به عرصه‏ي انديشه‏هاي عقلاني و حسّي بشري، يك ورود عرضي است، لذا آنچه در حوزه‏ي عقل و حس خود بشر است، محك نهايي مي‏باشد و در صورت تعارض، معارف وحياني كنار گذاشته مي‏شوند، اما به نظر بعضي ديگر، ورود در اين حوزه‏ها، ورودي حقيقي و بالذات مي‏باشد، بنابراين اگر دين در موضوعاتي، نظر داده باشد، آن نظر معيار صحّت نهايي است و بايد ادراكات حسي و عقلي متناسب با آن تغيير كنند. گذشته از اين اختلاف، آنچه مشترك بين انديشمنداني كه اين تفكر را پذيرفته‏اند اين است كه ما يك حوزه‏هايي داريم كه در آن حوزه‏ها عقل و حسّ بشر كارامدي داشته و مي‏توانند مستقل از وحي به حقايق برسند و براي درك حقيقت در اين موضوع هيچ نيازي به وحي نيست.6 نظريه‏ي هدايت معارف بشري توسط معارف ديني در نسبت بين خردورزي و وحي، نظريه‏ي سوم ـ در اين موضوع ـ با اعتقاد به دين حدّاكثر مطرح مي‏باشد. بنا بر نظريه‏ي سوم، اگرچه عقل و حسِّ بشر در مسير تكامل، لازم و ضروري مي‏باشند، ولي اين دو محتاج به هدايت و رهبري الهي هستند؛ يعني رهبري انبياي الهي بايد عقل و حس را تأمين كنند و آنها را به سوي كمال هدايت نمايند.

لذا، بر اساس اين نظريّه، انسان در تمامي حوزه‏هاي معرفتي نيازمند به وحي است و نه اين كه در پاره‏اي از معارف، عقل و حس بشر كفاف نيازهاي معرفتي او را بدهند و تنها در پاره‏اي ديگر محتاج به وحي باشد. بر اين اساس نسبت عقل دو گونه عملكرد دارد:

1. عملكردي كه در تولّي به ولايت تاريخي شيطان و جنود شيطاني است كه به توسعه‏ي عصيان منتهي مي‏شود؛ 2. عملكردي كه در تولّي به ربوبيت الهي است و طبيعتاً در تولّي به وحي تبلور پيدا مي‏كند.

بنابراين وحي عامل هماهنگي تمام معرفت‏ها است و تكامل و توسعه‏ي انديشه و تجارب بشري را به سوي حق بر عهده دارد. پس بر طبق اين نظريه «دين» بر تمامي شئون بشري ولايت داشته و «علم» در دامان نوراني وحي نُضج گرفته و به بلوغ لازم مي‏رسد.

بر اساس اين نظريه، علم ديگر كشف از واقعيت نيست، و ديگر آن كه علم به معناي «ابزارگرايانه» كه انسان را متصرف و مسلّط بر طبيعت مي‏كند ـ طبق نظر بيكن7 ، باركلي8، ماخ9، دوئم10 ـ نمي‏باشد11، بلكه معرفت برخاسته از اراده‏ي انساني است. به تعبير ديگر نوعي عمل براي رسيدن به مقصد خاصي است. در معرفت، قوه‏ي عملي، اصل است و نه قوه‏ي نظري. از همين رو «معرفت» به حق و باطل و نه صدق و كذب متّصف مي‏شود؛ يعني حقّانيت و بطلان، در ادراكات بشري راه مي‏يابد كه در اين صورت وحي و كلام الهي حقّ مطلق است و حقّانيتِ ديگر معارف بشري به هماهنگي با وحي تعريف مي‏شود، و به ميزاني كه وحي در ادراكات جريان پيدا مي‏كند و توسعه‏ي ادراكات عقلي و حسي بشر بر محور وحي انجام مي‏گيرد، به حقانيت نزديك‏تر مي‏شوند.

بنابراين «معرفت و علم» در نسبت بين تولّي و ولايت شكل مي‏گيرد؛ يعني در يك سوي وحي، ولايتِ انبياء و اوصياي الهي است و در ديگر سوي، تولّي انسان‏ها به اين ولايت الهيّه است كه در سايه‏ي اين تولّي، فرهنگ ولايت الهي در فرهنگ بشري جاري مي‏شود و بالطّبع سبقه‏ي حق به خود مي‏گيرد. پس منطق بازسازي انديشه‏هاي بشري، منطق بازسازي تولّي فرهنگي انسان‏ها به وحي مي‏باشند.12 بنابراين علم در اين نظريه، برخلاف دو نظريه‏ي قبلي، داراي پنج ويژگي مهم است:

1. جهت‏داري علم به دنيايي،

يا الهي از طريق حكومت اختيار بر اساس نظام انگيزه‏ها؛ 2.

ارتباط يافتن علوم بر اساس كارآيي مطلوب؛ 3.

رشد كيفي علوم؛ 4.

حقيقت‏نمايي علم؛ 5.

منحصر شدن علم به علوم تجربي.

بر اين اساس، علم به كمك عقل و حسّ بشر، ابزارهاي عيني و ذهني توسعه‏ي پرستش فردي و اجتماعي خداي متعال را فراهم مي‏نمايد.13 بر اساس اين انديشه، كارآمدي و عملكرد مستقل از تولّي به ولايت براي عقل، تعريف نمي‏شود. اول چيزي كه بر عقل و حسّ بشر اثر و تأثير مي‏نهد، انگيزه‏ي خود اوست و بعد از آن، نظام اجتماعي كه در آن مي‏انديشد و سپس نظام تاريخي كه در آن تنفّس مي‏كند.

البته اختيار انسان است كه انديشه را، يا به حوزه‏ي ولايت باطل و يا به حوزه‏ي ولايت حق، گره مي‏زند و او را در مسير خدمت به توسعه‏ي حق، يا باطل قرار مي‏دهد. بنابراين براي ابزار شدن عقل و حسّ انساني براي توسعه‏ي حق در عالم به تبعيت از وحي، هرگز به معناي تعطيلي عقل و حسّ انسان نمي‏باشد، بلكه عملكرد عقل و حسّ بشر، در تولّي به ولايت اجتماعي و تاريخي شكل مي‏گيرد.

پس در اين نظريه‏ي سوم، معرفت به عمل تعريف گرديد و به كشف واقع، و ديگر آن‏كه زماني كه اراده‏ي انساني وارد فضاي دانش‏هاي حسي و تجربي بشر مي‏شود، لاجرم از بستر «نظام انگيزش» انساني عبور مي‏كند.

بنابراين ما محتاج منطق معرفت‏شناسانه‏ي جديدي هستيم كه در آن بتوان عملكرد قواي حسّي، تجربي و عقلي را در هماهنگي با وحي تعريف نمود. همين نظام منطقي است كه مي‏تواند معرفت وحياني را مبنا قرار دهد و بر پايه‏ي اين معرفت‏ها نظام معرفتي انسان را شكل دهد. در اين حال، ديگر وحي در كنار عقل، حس و تجربه‏ي بشري نخواهد بود، بلكه محور هماهنگ‏سازي كلّ قوا مي‏باشد. از اين منظر، خردورزي و خردگرايي مستقل، نه بر پايه‏ي پست‏مدرن، بلكه بر اساس فرهنگ نظام تولّي و ولايت مورد نقد قرار مي‏گيرد و «معرفت» به تولّي و ولايت حق و باطل تفسير مي‏شود و حق و باطل جايگزين صدق و كذب مي‏گردد. لذا در باب معرفت ديگر نبايست به دنبال صدق و كذب بود، بلكه بايد در تمامي حوزه‏ها از حق و باطل سراغ گرفت.14

1. Ordinary Language Philosophy.

2. «عقل و اعتقاد ديني» (مايكل پترسون و ديگران)، احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، طرح نو، چاپ اول 1376 ص 366 تا 368.

3. كيان شماره‏ي 8 «مقاله‏ي عقيده و آزمون» دكترعبدالكريم سروش. و نيز ر.ك: «دين و علوم كاربردي» عليرضا پيروزمند، اميركبير، ص 111 تا 113.

4. بنابراين مبنا ـ طبق تعريف منطقيّون در مقدمه‏ي منطق صوري ـ علم عبارت است از «صورة حاصلة من الشي‏ء عند العقل» و «حضور مجرّد لمجرّد» طبق اين تعريف از علم، بايد انتظار كشف حقيقت هست‏ها را بدون ارتباط منطقي قبلي، يا بعدي با «بايد» خاص از آن داشت: در نتيجه معرفت‏شناختي بر تعريف فوق مترتب است: 1. جدابودن ماهيت موضوعات از يك‏ديگر؛ 2. كامل بودن علم.

ر. ك: «شرح منظومه‏ي ملاهادي سبزواري» چاپ قديمي، انتشارات مصطفوي، ص 8؛ حاشيه‏ي «ملاعباس بر تهذيب‏المنطق تفتازاني» چاپ قديمي ص 9؛ «آموزش فلسفه»ي محمدتقي مصباح يزدي، جلد اول ص 137.

5. مهندس بازرگان، دكتر عبدالكريم سروش، مجتهد شبستري و مهدي حائري يزدي از طرفداران اين نظريه «دين حداقل» هستند كه جهت دستيابي به مدعاهايشان مي‏توان به كتب ذيل مراجعه كرد:

«آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء» مهندس بازرگان، ص 35 به بعد؛ «ايدئولوژي و دين دنيوي» عبدالكريم سروش، كيان شماره‏ي 31؛ «حكمت و حكومت» مهدي حائري يزدي، ص 178 به بعد؛ «مجله‏ي راه نو» مصاحبه با مجتهد شبستري، ش 19 «بازتاب دين‏شناسي در آزادي» محسن كديور، روزنامه‏ي ايران 25/12/75.

6. بر مبناي كاشفيت علم و آگاهي.

7. F.bacan.

8. Bearkeley.

9. Mach.

10. P.Duhem.

11. فرانسيس بيكن در تعريف علم مي‏نويسد: «علم همان سيطره، تسخير و غلبه بر طبيعت است و اگر غير از اين باشد فايده‏اي دربر ندارد.

12. براي مبحث علم و جايگاه آن ر.ك:

(رنه گنون) «مقاله‏ي علم قدسي و ناسوتي» سيدمحمد آويني، نامه‏ي فرهنگ ش 13؛ «علم» انتشارات دفتر فرهنگستان علوم اسلامي قم، 1372؛ (نور ثواب) «منطق علم و رشته‏هاي ديگر معلومات بشري» ص 144 به بعد «علم و ايمان» عبدالكريم سروش ص 33.

13. ر. ك: «دين و علوم كاربردي» ص 178 «رساله‏ي علم و دين».

14. ر. ك: «حكومت ديني و ولايت فقيه» محمدمهدي ميرباقري، موءسسه‏ي فجر ولايت، البته بايد توجه داشت كه مسلّماً ايجاد يك روش تنظيم كه متضمن برقراري ارتباط منطقي بين علم و ارزش حاكم بر اجتماع باشد، بدون تأسيس «خاستگاه فلسفي» آن ميسور نيست.