جواد محدثي
رابطه با زندگي و نوع نگاه به آن هم، يكي از «رابطه»هاست، هم به تصحيح نيازمند است، هم به تكميل، هم گاهي به تغيير و نوسازي.
زندگي، بنايي است كه روي سرزمينِ «فكر» ساخته ميشود.
نوع نگاه به زندگي هم، بسته به انديشه و تفكرات و باورها و بينشهاي اوست. آيا بايد زندگي كرد، آن هم از نوع برگزيدهاش، يا «زندگي تحميلي» را پذيرفت، بدون هيچ پيششرطي از سوي خود؟
سخني را از «برشت» خواندهايم كه گفته است: «آنكه ميخندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.» ولي، آيا اين كلام حضرت علي(ع) زيباتر نيست كه: از غفلت برگرديد، از خواب برخيزيد، براي جابهجايي آماده باشيد و براي كوچ، رهتوشه برداريد: «تُوبوا مِنَ الغفلةِ و تَنَبَّهوا مِن الرَّقْدَةِ وَ تأهَّبوا لِلنُّقلةِ وَ تزوّدوا لِلرِّحلة».1
تا با چه نگاهي به زندگي بنگريم و چه عينكي به چشم زده باشيم و از كدام افق، به پهنه حيات نگاه افكنيم.
يك سؤال جدي: جايگاه انسان، در كدام نقطه از جهان آفرينش است؟ جهاني كه با همه وسعت و عظمت خيرهكنندهاش، هيچ جزء و عضو و اتم و كهكشان و حشره و پرنده و نهنگش، بيجا و بيربط نيست و همه، نقشي معين دارند.
جهان چون خدّ و خال و چشم و ابروست
كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست
در اين تشكيلات گسترده و پيچيده و منظم و حكيمانه، انسان چگونه مهره و دستگاهي است و جايگاهش كجاست و نقشش چيست؟ و اين «جا» را چه كسي تعيين ميكند و نقش «انتخاب» انسان براي «رزرو» جا و جايگاه در نظام هستي چيست؟
«چون كه انسان، با هدف، با انتخاب و برگزيننده است،
وز همين جا، جاودان زنده است و سازنده است،
من هم انسانم،
«بودن» خود را به دست خويش ميسازم،
من خمير هستيام را با دو دستِ انتخاب خويش،
نقشساز و شكلپردازم.»2
نوعِ زندگي، خانواده، همسر، فرزندان، روابط فاميلي، فعاليتهاي اجتماعي، تلاشهاي علمي، خودسازيهاي اخلاقي، ريشه در «نگاه» انسان دارد و رابطه نگاه با زندگي، رابطه مهندسي و بناست.
آنچه صندلي انسان را در كلاس آفرينش و در آموزشگاه زندگي تعيين ميكند، «ايمان و عمل» است. عمل هم تبلور باور و ايمان آدمي است و ايمان، زاينده عمل است و اين دو از هم تفكيكناپذيرند و اگر ايماني زايا نباشد، در ايمان و باور بودنش بايد ترديد داشت. ايمان و عقيده، گِره محكمي است كه فكر و دل انسان را با مجموعه عملكردهاي زندگي و ارتباطات اجتماعي پيوند ميزند. ايمان بيعمل، نه پذيرفتني است، نه قابل تحقق. عمل بدون ايمان هم نوعي نفاق و تظاهر و خودفريبي و مردمفريبي است. اگر موتور ايمان، ماشين وجود انسان را به حركت در نياورد، در نيمه راه ميماند و زندگي فلج ميشود و حيات، عقيم ميگردد.
باور روشن نسبت به مبدأ و معاد، فلسفه حيات، راز خلقت، تعهد انسان، زندگي او را از پوچي و بيهدفي ميرهاند و از «سطح»، به
«عمق» ميبرد و از «حال»، به «آينده» وصل ميكند و از انحصار در ماديات در ميآورد و «بعد معنوي» را هم به آن ميافزايد. از ديد باورمندان، دنيا و اقتصاد و ثروت و زيستن، «اصل» نيست، بلكه «وسيله» است. امكانات دنيوي تا جايي ارزشمندند كه بتوانند رهتوشه آخرت شوند و به امكانات اخروي تبديل شوند.
يك سخن جالب از امير مؤمنان: «شما را فرمان ميدهم كه خوب آماده شويد، توشه زياد برداريد، براي ورود به مرحله و روزي كه بر چيزي وارد ميشويد كه از قبل فرستادهايد و بر آنچه اينجا گذاشتهايد و رفتهايد پشيمان ميشويد و پاداشتان بر اساس چيزهايي است كه از پيش، ارسال كردهايد.»3
حتي از سرمايه وجودمان، هر مقدار را كه بتوانيم به «ذخيره آخرتي» تبديل كنيم، بهره ما همان است، و گرنه، باقي از دست رفته است. اين هم حكمتي از فرمودههاي مولاست كه:
«خُذْ مِنْ نَفْسِكَ لِنَفْسِك و تَزوَّدْ مِن يومِك لِغَدِك ...؛4
از خودت براي خودت برگير و از امروزت براي فردايت توشه بردار!»
اين، همان مآلانديشي و به بهرهوري رساندن «بذر وجود» است كه ويژه انسان و زندگي حكيمانه و عقلاني است و مرز ميان انسانيت و حيوانيت در همينجا و جايگاه، روشن ميشود، و گرنه فرو آوردن شأن انسان به مرتبهاي كه در خوردن و خوابيدن و كامجويي و توليدمثل خلاصه شود، ايجاد يك «آخور مدرن» است، براي حيواني انساننما! خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت حيوان خبر ندارد، ز جهان آدميت طيران مرغ ديدي؟ تو ز پاي بند شهوت به در آي، تا ببيني طيران آدميّت رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت5 ميدان زندگي «نيما» گفته است: «براي خوب دويدن، ميدان لازم است.» ولي ... براي كسي كه به دويدن در ميدان نوعِ زندگي، خانواده، همسر، فرزندان، روابط فاميلي، فعاليتهاي اجتماعي، تلاشهاي علمي، خودسازيهاي اخلاقي، ريشه در «نگاه» انسان دارد و رابطه نگاه با زندگي، رابطه مهندسي و بناست. اگر موتور ايمان ماشين وجود انسان را به حركت در نياورد در نيمه راه ميماند و زندگي فلج ميشود و حيات، عقيم ميگردد.
زندگي معتقد باشد و فلسفه حيات را، حركت در بستر بالندگي و كمال و نزديك شدن به هدف آفرينش بداند، نه آنكه «درجا زدن» را هم زندگي بداند و كمي آن سوتر از حال و مال را نبيند و نشناسد.
ميدان را هم بايد خودمان آماده كنيم، نه به انتظار آنكه ديگران براي ما «عرصه رشد» و «ميدان كمال» پديد آورند. «براي انسان فعال، هر هفته هفت «امروز» است و براي آدم تنبل، هر هفته هفت «فردا»!
به يك گزارش طنزآلود دقت كنيد:
«به كتابخانه دانشكدهمان ميروم، تالار مطالعه مملو است. گوش تا گوش نشستهاند. چقدر تماشايي. آهسته ميگردم تا جايي براي نشستن پيدا ميكنم. روبهرويي مثل هروئينيها چرت ميزند. چند تا هم آقاوار، سرهاي مباركشان روي ميز است و خواب جا ميكنند. بعضي هم چند دقيقه مينشينند، يك پاراگراف ميخوانند، آنگاه جايشان را به ديگري ميدهند. ديگري هم ظرف پنج دقيقه مطالعه و كشف و شهود، اشباع شده به حدّ مطلوبيّت نهايي ميرسد، كتش را ميپوشد و خارج ميشود. بقيه هم كه قاعدتا پليكپيهاي درسيشان را ورق ميزنند و به قدرت خدا يك صفحه غير درسي هم نگاه نميكنند. صداي بسته شدن كتاب بغل دستيام مرا متوجه ميكند. كلاسورها هم يكي پس از ديگري صدا ميدهد و آن را ميبندند. تالار، به سرعتي كه بچههاي دبستاني از كلاس خارج ميشوند، خالي ميشود. ساعتم را نگاه ميكنم. پنج دقيقه به چهار را نشان ميدهد ... يك آگهي بر در و ديوار كتابخانه جلب توجه ميكند: «سرويس دانشكده در ساعت 4 آماده است تا دانشجويان عزيز و گرامي را براي ساعت 6 به ورزشگاه برساند.»6
و اين ... ترسيمي از نگاههاي مختلف به زندگي است و ميداني كه افرادي در آن ميدوند، اما رو به كجا؟ ميروند، اما با چه هدف و انگيزه؟ مگر هر كس ميرود، ميرسد، و مگر هر كس ميدود، ميبرد؟
نحوه كنار آمدن با زندگي متفاوت است.
اگر زندگي را به دريايي تشبيه كنيم، عدهاي كنار اين دريا مينشينند و نگاه ميكنند و اندكي با سر انگشتان خويش با آبِ لب دريا يا رودخانه بازي ميكنند و كمي دستهايشان خيس ميشود.
عدهاي هم جامه در آورده و خود را به آب ميزنند و در درياي زندگي غوطه ميخورند و به عمق ميروند و مرواريد صيد ميكنند و از اين شناگري لذت ميبرند و دريا را با همه وجود، لمس ميكنند، كاملاً خيس ميشوند، با امواج همآغوش ميشوند. آيا درك اين دو گروه از «آب» و «دريا» يكسان است؟ زندگي هم همين گونه است. بعضي با نوك زبانشان، آن هم با احتياط، زندگي را ميچشند، بعضي هم زندگي را با تمام وجود، لمس ميكنند و در فضاي حيات، تنفس ميكنند، زير و بم آن را ميشناسند، و تازه ميفهمند كه زندگي واقعي جاي ديگر است و آنچه در اين مرحله دارند، پوستهاي از زندگي است «وَ اِنّ الدّار الآخرة لَهِيَ الحيوانُ لو كانوا يعلمون».7 اگر ميدانستند، زندگي «سراي آخرت» است و اگر كسي به اين نتيجه برسد كه دنيا «مسافرخانه» است و «خانه» در آخرت است، نوعي ديگر زندگي و عمل ميكند. به فرموده حضرت امير(ع):
«اِنّكم اِلي عِمارة دارِ البَقاء اَحْوَجُ مِنكم اِلي عمارةِ دار الفناءِ».8
شما به آبادسازي خانه بقا و جاوداني، نيازمندتريد از آباد ساختن خانه فنا.
راستي ... چه نوع رابطهاي با زندگي داريم و با آن چگونه كنار آمدهايم؟ اگر جاي ما گلستان است، چرا به قفس، قناعت ميكنيم و اگر كار ما تربيت روح است، چرا فقط به «بدنسازي» مشغوليم؟
زندگي، مجموعهاي از رابطههاست، رابطه با خويش، رابطه با خدا، رابطه با عمل، رابطه با آخرت، رابطه با پاداشها و كيفرها، رابطه با انسانها و جامعه، با اين مجموعه، چگونه كنار آمدهايم؟
1 ـ غررالحكم، ج3، ص349.
2 ـ جواد محدّثي، برگ و بار، نشر بوستان كتاب، ص270.
3 ـ غررالحكم، ج3، ص47 (اِنّي آمركم بِحسن الإستعداد ...).
4 ـ همان، ص441.
5 ـ كليات سعدي، ص790.
6 ـ آذرخش، نشريه دانشجويي دانشكده اقتصاد.
7 ـ عنكبوت، آيه 64.
8 ـ غررالحكم، ج3، ص63.
9 ـ نوغاني (بهار شعر و ادب، ص28).