کنار آمدن با زندگی

جواد محدثی

نسخه متنی
نمايش فراداده

خانواده و تربيت / زندگي رابطه‏ها «9» كنار آمدن با زندگي

جواد محدثي

رابطه با زندگي و نوع نگاه به آن هم، يكي از «رابطه»هاست، هم به تصحيح نيازمند است، هم به تكميل، هم گاهي به تغيير و نوسازي.

زندگي، بنايي است كه روي سرزمينِ «فكر» ساخته مي‏شود.

نوع نگاه به زندگي هم، بسته به انديشه و تفكرات و باورها و بينش‏هاي اوست. آيا بايد زندگي كرد، آن هم از نوع برگزيده‏اش، يا «زندگي تحميلي» را پذيرفت، بدون هيچ پيش‏شرطي از سوي خود؟

از كدام نگاه؟

سخني را از «برشت» خوانده‏ايم كه گفته است: «آنكه مي‏خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.» ولي، آيا اين كلام حضرت علي(ع) زيباتر نيست كه: از غفلت برگرديد، از خواب برخيزيد، براي جابه‏جايي آماده باشيد و براي كوچ، ره‏توشه برداريد: «تُوبوا مِنَ الغفلةِ و تَنَبَّهوا مِن الرَّقْدَةِ وَ تأهَّبوا لِلنُّقلةِ وَ تزوّدوا لِلرِّحلة».1

تا با چه نگاهي به زندگي بنگريم و چه عينكي به چشم زده باشيم و از كدام افق، به پهنه حيات نگاه افكنيم.

يك سؤال جدي: جايگاه انسان، در كدام نقطه از جهان آفرينش است؟ جهاني كه با همه وسعت و عظمت خيره‏كننده‏اش، هيچ جزء و عضو و اتم و كهكشان و حشره و پرنده و نهنگش، بي‏جا و بي‏ربط نيست و همه، نقشي معين دارند.

جهان چون خدّ و خال و چشم و ابروست

كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست

در اين تشكيلات گسترده و پيچيده و منظم و حكيمانه، انسان چگونه مهره و دستگاهي است و جايگاهش كجاست و نقشش چيست؟ و اين «جا» را چه كسي تعيين مي‏كند و نقش «انتخاب» انسان براي «رزرو» جا و جايگاه در نظام هستي چيست؟

«چون كه انسان، با هدف، با انتخاب و برگزيننده است،

وز همين جا، جاودان زنده است و سازنده است،

من هم انسانم،

«بودن» خود را به دست خويش مي‏سازم،

من خمير هستي‏ام را با دو دستِ انتخاب خويش،

نقش‏ساز و شكل‏پردازم.»2

جا و جايگاه

نوعِ زندگي، خانواده، همسر، فرزندان، روابط فاميلي، فعاليت‏هاي اجتماعي، تلاش‏هاي علمي، خودسازي‏هاي اخلاقي، ريشه در «نگاه» انسان دارد و رابطه نگاه با زندگي، رابطه مهندسي و بناست.

آنچه صندلي انسان را در كلاس آفرينش و در آموزشگاه زندگي تعيين مي‏كند، «ايمان و عمل» است. عمل هم تبلور باور و ايمان آدمي است و ايمان، زاينده عمل است و اين دو از هم تفكيك‏ناپذيرند و اگر ايماني زايا نباشد، در ايمان و باور بودنش بايد ترديد داشت. ايمان و عقيده، گِره محكمي است كه فكر و دل انسان را با مجموعه عملكردهاي زندگي و ارتباطات اجتماعي پيوند مي‏زند. ايمان بي‏عمل، نه پذيرفتني است، نه قابل تحقق. عمل بدون ايمان هم نوعي نفاق و تظاهر و خودفريبي و مردم‏فريبي است. اگر موتور ايمان، ماشين وجود انسان را به حركت در نياورد، در نيمه راه مي‏ماند و زندگي فلج مي‏شود و حيات، عقيم مي‏گردد.

باور روشن نسبت به مبدأ و معاد، فلسفه حيات، راز خلقت، تعهد انسان، زندگي او را از پوچي و بي‏هدفي مي‏رهاند و از «سطح»، به

«عمق» مي‏برد و از «حال»، به «آينده» وصل مي‏كند و از انحصار در ماديات در مي‏آورد و «بعد معنوي» را هم به آن مي‏افزايد. از ديد باورمندان، دنيا و اقتصاد و ثروت و زيستن، «اصل» نيست، بلكه «وسيله» است. امكانات دنيوي تا جايي ارزشمندند كه بتوانند ره‏توشه آخرت شوند و به امكانات اخروي تبديل شوند.

يك سخن جالب از امير مؤمنان: «شما را فرمان مي‏دهم كه خوب آماده شويد، توشه زياد برداريد، براي ورود به مرحله و روزي كه بر چيزي وارد مي‏شويد كه از قبل فرستاده‏ايد و بر آنچه اينجا گذاشته‏ايد و رفته‏ايد پشيمان مي‏شويد و پاداشتان بر اساس چيزهايي است كه از پيش، ارسال كرده‏ايد.»3

حتي از سرمايه وجودمان، هر مقدار را كه بتوانيم به «ذخيره آخرتي» تبديل كنيم، بهره ما همان است، و گرنه، باقي از دست رفته است. اين هم حكمتي از فرموده‏هاي مولاست كه:

«خُذْ مِنْ نَفْسِكَ لِنَفْسِك و تَزوَّدْ مِن يومِك لِغَدِك ...؛4

از خودت براي خودت برگير و از امروزت براي فردايت توشه بردار!»

اين، همان مآل‏انديشي و به بهره‏وري رساندن «بذر وجود» است كه ويژه انسان و زندگي حكيمانه و عقلاني است و مرز ميان انسانيت و حيوانيت در همين‏جا و جايگاه، روشن مي‏شود، و گرنه فرو آوردن شأن انسان به مرتبه‏اي كه در خوردن و خوابيدن و كامجويي و توليدمثل خلاصه شود، ايجاد يك «آخور مدرن» است، براي حيواني انسان‏نما! خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت حيوان خبر ندارد، ز جهان آدميت طيران مرغ ديدي؟ تو ز پاي بند شهوت به در آي، تا ببيني طيران آدميّت رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت5 ميدان زندگي «نيما» گفته است: «براي خوب دويدن، ميدان لازم است.» ولي ... براي كسي كه به دويدن در ميدان نوعِ زندگي، خانواده، همسر، فرزندان، روابط فاميلي، فعاليت‏هاي اجتماعي، تلاش‏هاي علمي، خودسازي‏هاي اخلاقي، ريشه در «نگاه» انسان دارد و رابطه نگاه با زندگي، رابطه مهندسي و بناست. اگر موتور ايمان ماشين وجود انسان را به حركت در نياورد در نيمه راه مي‏ماند و زندگي فلج مي‏شود و حيات، عقيم مي‏گردد.

زندگي معتقد باشد و فلسفه حيات را، حركت در بستر بالندگي و كمال و نزديك شدن به هدف آفرينش بداند، نه آنكه «درجا زدن» را هم زندگي بداند و كمي آن سوتر از حال و مال را نبيند و نشناسد.

ميدان را هم بايد خودمان آماده كنيم، نه به انتظار آنكه ديگران براي ما «عرصه رشد» و «ميدان كمال» پديد آورند. «براي انسان فعال، هر هفته هفت «امروز» است و براي آدم تنبل، هر هفته هفت «فردا»!

به يك گزارش طنزآلود دقت كنيد:

«به كتابخانه دانشكده‏مان مي‏روم، تالار مطالعه مملو است. گوش تا گوش نشسته‏اند. چقدر تماشايي. آهسته مي‏گردم تا جايي براي نشستن پيدا مي‏كنم. روبه‏رويي مثل هروئيني‏ها چرت مي‏زند. چند تا هم آقاوار، سرهاي مباركشان روي ميز است و خواب جا مي‏كنند. بعضي هم چند دقيقه مي‏نشينند، يك پاراگراف مي‏خوانند، آنگاه جايشان را به ديگري مي‏دهند. ديگري هم ظرف پنج دقيقه مطالعه و كشف و شهود، اشباع شده به حدّ مطلوبيّت نهايي مي‏رسد، كتش را مي‏پوشد و خارج مي‏شود. بقيه هم كه قاعدتا پلي‏كپي‏هاي درسي‏شان را ورق مي‏زنند و به قدرت خدا يك صفحه غير درسي هم نگاه نمي‏كنند. صداي بسته شدن كتاب بغل دستي‏ام مرا متوجه مي‏كند. كلاسورها هم يكي پس از ديگري صدا مي‏دهد و آن را مي‏بندند. تالار، به سرعتي كه بچه‏هاي دبستاني از كلاس خارج مي‏شوند، خالي مي‏شود. ساعتم را نگاه مي‏كنم. پنج دقيقه به چهار را نشان مي‏دهد ... يك آگهي بر در و ديوار كتابخانه جلب توجه مي‏كند: «سرويس دانشكده در ساعت 4 آماده است تا دانشجويان عزيز و گرامي را براي ساعت 6 به ورزشگاه برساند.»6

و اين ... ترسيمي از نگاههاي مختلف به زندگي است و ميداني كه افرادي در آن مي‏دوند، اما رو به كجا؟ مي‏روند، اما با چه هدف و انگيزه؟ مگر هر كس مي‏رود، مي‏رسد، و مگر هر كس مي‏دود، مي‏برد؟

در ساحل زندگي

نحوه كنار آمدن با زندگي متفاوت است.

اگر زندگي را به دريايي تشبيه كنيم، عده‏اي كنار اين دريا مي‏نشينند و نگاه مي‏كنند و اندكي با سر انگشتان خويش با آبِ لب دريا يا رودخانه بازي مي‏كنند و كمي دست‏هايشان خيس مي‏شود.

عده‏اي هم جامه در آورده و خود را به آب مي‏زنند و در درياي زندگي غوطه مي‏خورند و به عمق مي‏روند و مرواريد صيد مي‏كنند و از اين شناگري لذت مي‏برند و دريا را با همه وجود، لمس مي‏كنند، كاملاً خيس مي‏شوند، با امواج هم‏آغوش مي‏شوند. آيا درك اين دو گروه از «آب» و «دريا» يكسان است؟ زندگي هم همين گونه است. بعضي با نوك زبانشان، آن هم با احتياط، زندگي را مي‏چشند، بعضي هم زندگي را با تمام وجود، لمس مي‏كنند و در فضاي حيات، تنفس مي‏كنند، زير و بم آن را مي‏شناسند، و تازه مي‏فهمند كه زندگي واقعي جاي ديگر است و آنچه در اين مرحله دارند، پوسته‏اي از زندگي است «وَ اِنّ الدّار الآخرة لَهِيَ الحيوانُ لو كانوا يعلمون».7 اگر مي‏دانستند، زندگي «سراي آخرت» است و اگر كسي به اين نتيجه برسد كه دنيا «مسافرخانه» است و «خانه» در آخرت است، نوعي ديگر زندگي و عمل مي‏كند. به فرموده حضرت امير(ع):

«اِنّكم اِلي عِمارة دارِ البَقاء اَحْوَجُ مِنكم اِلي عمارةِ دار الفناءِ».8

شما به آبادسازي خانه بقا و جاوداني، نيازمندتريد از آباد ساختن خانه فنا.

راستي ... چه نوع رابطه‏اي با زندگي داريم و با آن چگونه كنار آمده‏ايم؟ اگر جاي ما گلستان است، چرا به قفس، قناعت مي‏كنيم و اگر كار ما تربيت روح است، چرا فقط به «بدن‏سازي» مشغوليم؟


  • گه قيد هوي، گاهي در دام هوس باشد پس سير گلستان‏ها، از آنِ چه كس باشد؟ از چاه برآور سر، كاين بانگ جرس باشد9 اي يوسف كنعاني! غافل ز چه در چاهي؟

  • حيف است چو من مرغي، محبوس قفس باشد گر بلبل خوش‏خوان را، منزل بود اين گلخن اي يوسف كنعاني! غافل ز چه در چاهي؟ اي يوسف كنعاني! غافل ز چه در چاهي؟

زندگي، مجموعه‏اي از رابطه‏هاست، رابطه با خويش، رابطه با خدا، رابطه با عمل، رابطه با آخرت، رابطه با پاداش‏ها و كيفرها، رابطه با انسان‏ها و جامعه، با اين مجموعه، چگونه كنار آمده‏ايم؟

1 ـ غررالحكم، ج3، ص349.

2 ـ جواد محدّثي، برگ و بار، نشر بوستان كتاب، ص270.

3 ـ غررالحكم، ج3، ص47 (اِنّي آمركم بِحسن الإستعداد ...).

4 ـ همان، ص441.

5 ـ كليات سعدي، ص790.

6 ـ آذرخش، نشريه دانشجويي دانشكده اقتصاد.

7 ـ عنكبوت، آيه 64.

8 ـ غررالحكم، ج3، ص63.

9 ـ نوغاني (بهار شعر و ادب، ص28).