جويا جهانبخش
در شماره پيشين به تفصيل از ضرورت و پيشينه دانش «نقد و تصحيح متون»، مفهوم تصحيح متون و عناصر دخيل در تصحيح متون سخن به ميان آمد. در تعريف مفهوم تصحيح متون گفتيم: دانش و فن تصحيح متون، در اصطلاح يك دسته از معلومات و روشها است كه هدف از تنظيم و به كار بستن آنها در مورد هر «متن»، «به دست دادن متني هر چه نزديكتر به متن اصلي است». همچنين عناصر بنيادين تصحيح متون كه عبارت بودند از: مواد و منابع، شايستگي و اهليّت مصحِّح و روش و شيوه استدلالي كار را شرح داديم. اكنون در ادامه اين نوشتار «روشهاي تصحيح متون» را برميرسيم:
در حوزه تصحيح متنهاي فارسي و عربي، عمدتا، چهار شيوه به رسميّت شناخته شده است:
1. شيوه تصحيح بر مبناي نسخه اساس؛
2. شيوه تصحيح التقاطي؛
3. شيوه بينابيْن؛
4. شيوه تصحيح قياسي.
در شيوه نخست، يك نسخه را اساس تصحيح قرار ميدهند و هر گاه نقص و نادرستي و اشتباه مُحرَزي در آن باشد، آن را به كمك ضبط نسخههاي ديگر مرتفع ميسازند.
در كاربَري اين شيوه، چند نكته بسيار مهم را حتما بايد ملحوظ داشت:
الف. زماني ميتوان از شيوه تصحيح بر مبناي نسخه اساس استفاده كرد كه يكي از نسخ برتري و امتياز معتنابهي بر ديگر نسخهها داشته باشد.
ب. همواره بهترين و صحيحترين نسخه بايد «اساس» قرار گيرد (كه لزوما «قديمترين» هم نيست).
ج. هرگاه نقص و نادرستي ضبطِ «اساس» مُحرَز شد، ضبط نسخهاي جانشين آن ميشود كه در «ردهبندي اعتباري» نسخ، بالاتر و معتبرتر تشخيص داده شده، و اگر ضبط آن نسخه هم فاسد بود، باز به نسخهاي بايد مراجعه كرد كه در ردهبندي مقام بعدي را دارد، و به همين ترتيب از شيوه «الأهمّ فالأهمّ» پيروي نمود.
د. تنها در صورتي ميتوان از ضبط نسخه اساس عدول كرد كه فَساد و نادرستي آن مُحرَز باشد؛ وگرنه به صِرفِ ضعف ضبط «اساس» و قوّت ضبط نسخه ديگر نميتوان ضبط اساس را فرو نهاد.
برخي شيوه تصحيح بر مبناي نسخه اساس را «معتبرترين شيوه نقد و تصحيح متون» دانستهاند. اين سخن تا حدودي مناقشهبردار است. ميتوان گفت اين شيوه در مورد بسياري از متون بهترين و كارآمدترين شيوه است و به همين سبب رواج و تداولِ فراوان يافته؛ ولي در مواردي هم نميتوان و نبايد از اين شيوه استفاده كرد.
نمونه را، وقتي كه هيچ نسخه مضبوط و معتبر درخورِ اعتنايي از متنِ مورد نظر وجود ندارد و هيچيك از نسخههاي موجود از حيث ضبط و اتقان و صحّت و اصالت، برتري كلّي بر ديگر نسخهها نداشته باشند، نميتوان از شيوه «تصحيح بر مبناي نسخه اساس» استفاده كرد؛ زيرا نسخهاي نيست كه شايستگي «اساس» بودن را داشته باشد.
در چُنين مواردي مصحّح بايد از ميانِ نسخههاي مختلف و با اجتهاد عالمانه، ضبطي را كه تناسب بيشتري با ذهن و زبان و موضوع مورد نظر پديدآورنده دارد، برگزينَد و در متن بگذارد. اين، شيوه تصحيحِ التقاطي است كه از «التقاط» و در هم ريختن چند نسخه غيرممتاز، يك متن نسبتا مُصَحَّح و مضبوط فراهم ميآورد.
در كاربَري اين شيوه بايد توجّه داشت كه:
1. منظور از «اجتهادِ عالمانه»، اعمال ذوق و پسند شخصي و يا ترجيح بلامرجّح نيست؛ بلكه به كاربستن و به دست آوردن قرائن و دلائل قابل اعتماد محتوايي و زباني و سبك شناختي است كه نشان دهد احتمال اصالت كدام ضبط بيشتر است و ضبط چه نسخهاي با زبان و سبك تحرير و موضوع مورد نظر مؤلّف تناسب بيشتري دارد.
2. تصحيح التقاطي، از حيث دامنه وسيعي كه به «اجتهاد علمي» ميدهد، محتاج دقّت و اهليّت و احتياط و صَرفِ وقتِ فراوان، و تتبّع و جست و جوي بيحدّ و مرز در منابع و متوني است كه كوچكترين قرينهاي براي اختيار و انتخاب ضبط صحيح به دست ميتوانند داد.
3. تصحيح التقاطي غير از تصحيح «ذوقي» و دلبخواهي است. ذوق و دريافتي كه در تصحيح التقاطي دخالت ميكند، ذوق تربيت شده و فرهيختهاي است كه بر اثر ممارست در متنْپِژوهي و خو گرفتن به زبان و بيان و اساليب نويسندگان قديم، خصوصا نويسنده متن مورد نظر، ميتواند ضبط اصيل را از غير اصيل بازشناسد (و حتّي در مواردي بتواند الفاظ مورد نظر ماتن را به حدس و قياس مقرَّر دارد ـ كه اين مرحله كاركردِ ذوق فرهيخته، وارد «تصحيح قياسي» ميشود).
از بهترين و موفّقترين نمونههايتصحيح التقاطي، يكي نفثة المصدورِ شهاب الدّين محمّد خرندزي زيدري نَسَوي است كه چون دستنوشتي كهن و معتبر و صحيح از آن به دست نبوده، شادروان دكتر اميرحسن يزدگردي (1308 ـ 1365 ه·· .ش) آن را با صَرفِ زماني ده ساله به روش التقاطي تصحيح كرده است.
تصحيح به شيوه بينابين، در حقيقت آميزهاي از «شيوه تصحيح بر مبنايِ نسخه اساس» و «شيوه تصحيح التقاطي» است.
كاربردِ اين شيوه تصحيح، در جايي است كه نسخه ارجح نه آنقدر ممتاز است و بر نسخههاي ديگر رجحان دارد كه مبنا و «اساس» علي الاطلاق قرار گيرد و نه آنقدر كمْرجحان كه همسان و همپايه ديگر نسخهها قلمداد شود و داخل در تصحيح التقاطي گردد. در اين شيوه، نسخه اَرجَح را به عنوان «اساسِ نِسْبي» ـ و نه «اساسِ مطلق» ـ مبنا قرار ميدهيم و لذا آن اندازه كه در «شيوه تصحيح بر مبناي نسخه اساس» بر حفظ ضبط اساس و عُدول نكردن از آن، پايفشاري ميكرديم، پايفشاري نميكنيم.
بدين ترتيب، شيوه بينابين از قوّت اجتهاد شيوه التقاطي، و احتياطِ شيوه تصحيح بر مبناي نسخه اساس، و دقّتي روششناختي كه مستلزم حركت در مرز دو شيوه پيشگفته ميباشد، ناگزير است.
تجربه نشان داده كه شيوه بينابين در مورد كثيري از متنهاي فارسي و عربي پاسخگو و كارآمد است.
شيوه تصحيح قياسي معمولاً در جايي است كه تنها يك نسخه از اثري بازمانده و آن هم چندان صحيح و مضبوط نيست، به كار ميرَوَد. در اين شيوه، پژوهشگر از قوّه حدس و قياس در تشخيص ضبطهاي صحيح بهره ميبَرَد. بديهي است كه اين توانِ حدس در سايه ممارست در متنْپژوهي به دست ميآيد و قياس از راهِ بَرسنجيدن و مقايسه متونِ مربوط با متنِ مورد نظر.
در مواردي هم كه شيوه كلّي تصحيح متن، بر مبناي نسخه اساس يا التقاطي يا بينابين است ولي ضبط هيچ يك از نسخهها صحيح نيست، باز بايد در همان محدوده به «تصحيح قياسي» دست زد.
بديهي است بهرهوري از اين حدس و قياس چيزي است از جنس همان «اجتهاد علمي» كه در گفت و گو از تصحيح التقاطي ياد كرديم، و نه تصحيح ذوقي و دلبخواهي. به همين سبب «تصحيح قياسي» محتاج اهليّت و تخصّص و ممارست و احتياط و دقّت فوقالعاده است.
باز از همين روي، حتي مصحّحان و محقّقانِ خبير و كاردان، حتّي المقدور ازتصحيح قياسي پرهيز ميكنند و جز به هنگام ضرورتِ تمام به سراغ آن نميروند.
با عنايت به اوصاف، اقتضائات و كاربَريهاي هر يك از چهار شيوه پيشگفته، ناگفته پيداست كه در مواجهه با يك متن، ما مختار نخواهيم بود كه هر شيوهاي را براي تصحيح آن برگزينيم، بلكه يك شيوه و تنها يك شيوه از چهار شيوه پيشگفته، با آن متن متناسب خواهد بود.
هنر مُصَحِّح در آن است كه اوّلاً با تفطّن و تفرّس نسبت به آن متن و نسخهشناسيِ آن، شيوه متناسب را معيّن كند و اختيار نمايد، ثانيا با توجّه به مقتضيات متن، به پارهاي تصرّفات در آن شيوه و اجتهادِ روشْشناختي دست يازد.
هر يك از متون اقتضائات بيروني و دروني گوناگون و سرگذشت منحصر به فرد دارند و لذا بيشترينه متون را نميتوان دقيقا در يكي از چهار قالب روشي جاي داد، بلكه بايد به تناسب متن، قدري روش را منعطف ساخت.
از اينجا است كه هر مصحح بايد در روش شناسي تصحيح نيز صاحبنظر باشد (همان گونه كه هر فقيه بايد اصولي نيز باشد). همچُنين از همين جا پديدار ميشود كه چهار شيوه پيش گفته در حقيقت روشهاي «مادر» و كلّي هستند، وگرنه به تعداد متون ـ و به تناسب مقتضياتشان ـ روش تصحيح متون وجود دارد!
يك معناي كليدي كه در همه اين روشها دخالت و بر همه اعمال مصحّح سيطره دارد، «امانت» است كه از مفهوم تصحيح متون منتج ميشود؛ زيرا ـ چُنان كه گفتيم ـ مصحّح «مُنْشِد» و «ناقل» است، نه «منشي» و فقط در محدودهاي حقّ تصرّف دارد كه متن موجود را از آنچه هست به نوشته نويسنده اصلي نزديكتر گردانَد. همين و بس.
البته، دائره مفهوم «امانت» نسبت به متون مختلف و دستنوشتهاي گوناگون، قبض و بسط مييابد؛ بدين معنا كه في المثل در يك دستنوشت فارسي سده پنجم هجري حتّي برخي از ريزترين و باريكترين خصائص رسم الخطّي هم بايد توسّط مصحّح حفظ و گزارش شود، در حالي كه در اكثر قريب به اتفاق نسخههاي پس از عصر صفويّه چُنين تقيّدي لازم نيست، زيرا عمده خصائص رسم الخطّي اين دوران اهميت متنْشناختي ندارند.
متأسفانه مفهوم «امانت» در عين آن كه يكي از مهمترين و كليديترين و محوريترين مفاهيم بنيادين تصحيح متون است، در عمل، از آسيبپذيرترين مفاهيم نيز هست و اي بسا مصلحتبينيها يا غفلتها كه گاه و بيگاه بر ذهن و قلم مصحّحان غلبه كرده و «امانت» را مخدوش ساخته.
نمونه را، مصحّحي نسخهشناس كه به تصحيح يك شرح فارسي ـ قصيده بُرده ـ دست يازيده است، يكجا كه شارح در قرائت و فهم واژهاي دچار اشتباه شده بوده است، سخن او را به حاشيه بُرده و خود به انشايِ قسمتي از متن پرداخته است!
طبعا مصحح دانشمندِ متن، بدين سبب به تصرّف در آن دست يازيده است كه نميخواسته خوانندگان و نوآموزان در آموختن شرح قصيده بُرده دچار اشتباه شوند، ولي در عين حال، از وظيفه اصلياش كه احيا و نقل و انشادِ سخن شارح بوده است، عدول نموده و به جاي اين كه «مصحح» باشد، خود «نويسنده» و «شارح» شده.
يكي از معمولترين و متداولترين بيامانتيها در طبع و نشر متون كهن مغفول نهادن «شَكْل» و «اعراب» دستنوشتهاي مهم در تصحيح متن است.
نمونه را، چند سال پيش طبع پاكيزه و محقّقانهاي از ارشاد شيخ مفيد ـ قدس سره ـ به اهتمام يكي از مؤسسات معتبر تراثي انتشار يافت. يكي از دستنوشتهاي مورد استفاده در اين تصحيح مورَّخ 565 كه به سال 566 هم با نسخه سيد ضياء الدين ابوالرّضا فضل اللّه راوندي ـ قدس سره ـ مقابله گرديده مُعْرَب و مشكول است. يك دستنوشت ديگر هم كه مورّخ 575 است و با «نسخة مولانا الامام ضياء الدين قدس اللّه روحه» (شايد: همان راونديِ پيشگفته) نيز مقابله گرديده است، مورد استفاده بوده كه آن هم مُعْرَب و مَشْكول است. باري، يك امتياز بزرگ ديگر هم در نسخه مورخ 565 هست، و آن اين كه منقول است از نسخهاي كه بر شيخ ـ رضوان اللّه عليه ـ خوانده شده بوده است. با اين همه، مؤسسه مزبور بيشترينه عبارات كتاب را بيشَكْل و اعراب به طبع رسانده و بدين ترتيب شَكْل و اعراب بيشترينه حجم نسخهها مسكوت مانده است. شرط امانت آن بود كه طابعان صحيح و سقيم شَكل و اعراب چنين نسخههاي كهني را نيز، همه جا، گزارش كنند، به ويژه در جايي كه يكي از نسخهها از روي دستنوشت مقروء بر شيخ كتابت شده.
براي گُزاردِ شرط «امانت» در تصحيح متون، علي الخصوص بايد به تفاوت «زبان» و «رسمالخط» توجه و تفطّن كامل داشت؛ زيرا فوت كوچكترين خصيصه زباني هم بيترديد نافي امانت است؛ و خصائص زباني، بر خلاف خصائص رسمالخطي، از هر دوره و هرگونه باشند، جزءِ لا ينفكّ متن محسوب ميشوند و اهمال و فرونهادنشان تصرف ناروا در متن است.
يكي از مدّعيان طبع امينانه متون فارسي، با اين استدلال كه «بد» ريخت و گونه ديگري از «به» (ي حرف اضافه) است، به خود اجازه داده بود تعابيري چون «بدين» و «بدان» را تبديل كند به «به اين» و «به آن»!
اين طابع غافل بود كه «بد» و «به» اگر چه از يك ريشه و به يك معنايند ولي دو ريختِ زبانيِ مختلفاند با نام و نشان سبكشناختي و پرونده تاريخي مستقل؛ لذا كار او تصرّف در متن به شمار ميرود.
در مواردي مثل «آنْچ» (/ «آنچه»)، «آنْك» (/ «آنْكه») و... شايد بتوان، گاه، اختلاف را صرفا رسم الخطّي به حساب آوَرْد، ولي در مواردي هم بيگمان نميتوان چنين كرد.
نمونه را، ناصرخسرو گفته است:
در اينجا ـ چُنان كه وزنِ شعر مُبَيَّنْ ميدارد ـ «آنچ» همان «آنچه» نيست كه كاتب «آنچ» نوشته باشد، بلكه مسلّما خود شاعرِ «آنْچ» گفته و «آنچه» نگفته و نميگفته است (چون سخنِ منظومِ او از هنجار بيرون ميشده!)
بنابراين از كجا ميتوان يقين داشت كه در موارد ديگر هم، همه «آنْچ»ها را «آنچه» و همه «آنْك»ها را «آنكه» تلفّظ ميكردهاند و ناهمسانيِ موجود صرفا رسم الخطّي بوده است؟
يكي از شؤون بسيار مهم «امانت» در تصحيح متون، در هم نياميختن تحريرهاي مختلف يك متن است.
در ميان نويسندگان و شاعران پيشين بسانِ بسياري از امروزيان ـ مرسوم و معمول بوده است كه نوشتار يا سروده خويش را بازخواني ميكرده و در آن تجديدنظر مينمودهاند. گاه اين تجديدنظرها در حدّ تبديل چند كلمه و مانند اين بوده و گاه از اين حد فراتر رفته و تحرير دوم يا سومي از يك متن را بحاصل آورده است.
نمونه را، نجم الدين دايه (رازي) خود، مرصاد العبادش را مورد بازنگري قرار داده و در آغاز و انجامش دست برده و آن را با پارهاي آرايشهاي لفظي همراه ساخته است؛ در نتيجه، ما امروز، دو تحرير متفاوت از مرصاد العباد ميشناسيم كه هر دو فراهمآورده دستِ خود نجم الديناند.
گاه نيز تحرير ثانيِ كتاب را شخصي جُز پديدآورنده اصلي كتاب فراهم ميآورده است؛ چُنان كه صَفوَة الصّفاء ابن بزّار را ميرابوالفتح حسيني عربشاهي، صاحب تفسير شاهي ـ قدس سره ـ احتمالاً با پارهاي ملاحظات سياسي با صبغهاي متشيّعانه بازنويسي كرده است.
به هر روي، تحريرهاي مختلف يك اثر، حتي اگر به دست خود صاحب اثر فراهم شده باشند، معلول انگيزهها و ادوار مختلف نگارش ميباشند و هر يك هويّتي مستقل دارند؛ پس، در آميختن «تحرير»هاي متفاوت روا نيست و هر «تحرير» را بايد يك متنِ مستقل قلمداد كرد؛ تنها ميتوان از يك تحرير به عنوان منبع فرعي و كمكي براي تصحيح تحرير ديگر سود جُست (آن هم باز به شرطي كه زمينه اختلاط تحريرها فراهم نشود).
متأسفانه بسياري از تصحيحها كه به دست مصححان خاوري انجام ميشود، از حيث دقّت و امانت ـ از اين گونه كه ياد شد ـ ، كاستيهاي فراوان دارد.
اين بيدقّتي برخي از طابعان و محقّقان خاوري در ضبط نص و اخذ آن از مخطوطات و اعلام تفاوتهاي به ظاهر ريز و جزئي، در مقابل سختكوشي برخي از خاورشناسان باختري در اين باب ـ كه حتي گاه به افراط كشيده شده ـ ، سبب گرديده است اين دقّت و امانت يكي از خصال تحقيق و تصحيح خاورشناسانه باختري قلمداد شود. هر چند اين گونه مطلقْانگاري هم درست نيست.
در روزگاري كه ما در آن به سر ميبريم، نشر و تصحيح متون، گستره كَمّيِ فراوان يافته است. به قول خاورشناس روسي، اكيموشكين (O.F.Akimushkin)، «... در حال حاضر دركشورهاي شرقي علاقه فزايندهاي به تاريخ و فرهنگ ملّي و بومي مشاهده ميگردد. اين پژوهشگران به ميراث فرهنگي ـ ادبي و هنري ملّت خويش كه به صورت متون اسناد مكتوب باقي ماندهاند، توجّه فراواني ميكنند و طبيعي است نقش رشته متنشناسي بيش از پيش از اهمّيّت برخوردار شده چرا كه هدف رشته متنشناسي عبارت است از كشف اين آثار گرانبها و توجيه علاقه فراوان مردمان شرقي به گنجينههاي ملّي خويش.»
در چنين وضع و حالي معالأسف بسياري از مشتغلان به كارهاي متنْپژوهي، از دانش و آموزش و اهليّت و صلاحيت كافي برخوردار نيستند و حتي خطورت شأن نقد و تصحيح متون را نميشناسند. حقيقت آن است كه معمولاً تصحيح و احياي يك متن كهن، به نحو شايسته، كار سترگي است كه بيش از تأليف و نگارش آن متن، محتاج دقّت و عنايت و جهد است؛ چُنان كه جاحظ نيز گفته:
و لربّما أرادَ مؤلّف الكتاب أَنْ يُصْلِحَ تحريفا أو كلمةً ساقطة، فيكونَ إنشاءُ عشرِ ورقات من حُرِّ اللّفظ و شريف المعاني أَيْسَرَ عليه من إتمام ذلك النقص حتّي يردَّه إلي موضعه من اتّصالِ الكلام.