چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد
نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
باد آن غبار چون به مزار نبى رساند
يكباره جامه در خم گردون به نيل زد
پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش
كرد اين خيال وهم غلطكار كان غبار
هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال
او در دلست و هيچ دلى نيست بىملال