استاد يعقوب جعفري
ر شماره هشتم از نشريه قرآني و ارجمندد ترجمان وحي (سال چهارم، پاييز و زمستان 1379) جناب استاد يعقوب جعفري صاحب آثار قرآن پژوهي عديده و تفسير كوثر، شرحي بر آيه 46 سوره ابراهيم(سوره شماره 14) به نام (بحثي پيرامون معناي «ان» در آيه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال») نوشتهاند و كوشيدهاند از اين آيه تفسير و ترجمهاي درست، با تمركز بر موقعيت حرف «اِن» كه آيا شرطيه است يا نافيه يا مخففه از ثقيله، به دست دهند. ايشان به مفسران و مترجماني كه «اِن» را وصليه / شرطيه و جمله را مثبت گرفتهاند، و تعداد شان هم بسيار بيشتر از آن است كه نقل كردهاند، ايراد گرفتهاند و جانب چند ترجمه (جمعاً دو ترجمه كهن و دو ترجمه معاصر) را كه ان را وصليه / شرطيه نگرفته و جمله را منفي ترجمه كردهاند گرفتهاند. به قول حافظ، گاه بايد نقدها را هم عيار گرفت، و حتي عيارها را و از آن مهمتر معيارها را هم ارزيابي جديد كرد. چه نيكو گفتهاند: «الحديد لا يُفلح اِلاّ بالحديد» كما بيش برابر با: «رستم را هم رخش رستم كشد». همچنين، به قول سعدي: «سوزني بايد كز پاي برآرد خاري».
ابتدا بهتر است كل آيه 46 سوره ابراهيم را عيناً و بدون ترجمه نقل و سپس موضع و محل نزاع و بحث را تحرير و تنقيح كنيم، و چنان كه خود استاد توصيه فرمودهاند به آراي بزرگان ـ اعم از قرائت شناس، نحوي، مفسر و مترجم ـ مراجعه نماييم و البته اگر نادرستي برداشت ايشان را ثابت نكرديم، اين حق و شايد هم تكليف علمي و اخلاقي ايشان است كه براي پرهيز از گمرهسازي و گمرهماني (اغراء به جهل) كه ممكن است بنده و همفكران و همرايانم گرفتار آن باشيم، در شماره (ها) ي بعدي همين نشريه پاسخ مرا كه نقدِ نقد خواهد بود مرحمتاً بياورند، زيرا آنچه مطلوب انسانِ حقيقتْ دوست و علم گراست، تحرّي حقيقت است؛ ديگر فرقي ندارد كه چه كسي از روي حقيقت غبار بزدايد يا پرده برافكند. اصل آيه با اعراب نحوي (حد اقلي كه باعث اشتباه چاپي نشود) از اين قرار است:
«وقد مكروا مكرَهم و عندَ اللّهِ مكرُهم و إِن كان مكرُهم لِتَزولَ منه الجبالُ» (ابراهيم، 46).
گفته شد كه ترجمهاي براي آيه كه متنازعةٌ فيهاست نقل نميكنيم، ولي در تأمل ثانوي به اين نتيجه رسيدم كه با نقل نكردن، تحرير محل نزاع و بحث و فحص دشوار ميشود. لذا ابتدا ترجمهاي كه به سياق نفي است و مورد قبول و حتي نتيجه اثبات (ها) و استدلالها و استناد استاد يعقوب جعفري است نقل ميشود و سپس ترجمهاي خلاف آن كه به سياق مثبت است. اولي را از ترجمه جناب آقاي دكتر ابوالقاسم امامي (چاپ دوم، نشر اسوه) و دومي را از ترجمه خود، ويراست دوم قطع رحلي، كه چهارمين طبع از اين قطع است، ميآورم.
1. ترجمه آقاي دكتر امامي: «نيرنگ خويش را زدند و نيرنگشان در نزد خداست، و نيرنگشان نه چنان بوده است كه كوهها از آن برفتند».
2. ترجمه خرمشاهي: «و به راستي كه نيرنگشان را ورزيدند و [كيفر] نيرنگشان با خداست. وگرچه كوهها در اثر نيرنگشان از جاي بروند».
جناب جعفري با ادب تمام، هشت ده ترجمه را تخطئه و مترجمان را به ضعف تحقيق و عدم مراجعه به منابع، سرزنش حكيمانه فرمودهاند، در صورتي كه مختار خود ايشان هم قابل تأمل است و به فحص و تحقيق بيشتري نياز دارد. حال اين مدعا در طي اين مقاله به نحوي مقنع يا غير مقنع، طرح خواهد شد «و ما توفيقي اِلاّ باللّه عليه توكّلت و اليه انيب».
مقدمتاً عرض كنم كه ذكر آراي قرائت شناسان، فايده ضمني و مقدماتي و غير نهايي دارد، زيرا هم جناب جعفري و هم بنده به قرائت يا روايت حفص از قرائت عاصم (اواخر قرن دوم هجري) كه در قرآن رسمي جهان اسلام هم به صورت قرائت معيارين (استاندارد) پذيرفته شده، پايبند هستيم و حاضر به عدول از آن حتي به قرائت هشت ـ ده تن از بزرگان كه نام برخي از آنها ياد خواهد شد، نيستيم. ابتدا از يك منبع جديد ياد ميكنم و سپس بلافاصله به منابع هزار و صد سال پيش به اين طرف برميگردم. نيز گفتني است كه ضبط / قرائت مصاحف چاپي و رسمي رايج در مغرب جهان اسلام (از جمله تونس، ليبي، مراكش و...) كه روايت قالون، و همچنين قرائت ورش را از نافع به رسميت ميشناسند و حتي مسئولان قرآني كشور عربستان كه به سختگيري در كار قرآن معروفند و قرآنهاي «الف دار» ايراني را مصداق تحريف قرآن ميشمارند، قرآنها يا مصاحف به روايت قالون و ورش را به زيباترين وجه و با خط جديدي از عثمان طه چاپ كردهاند، البته نه همان خطي كه روايت حفص از عاصم را در مصحف شام نوشته كه سپس به شكل «مصحف مدينه» تا كنون بيش از دويست ميليون نسخه از آن در طي درست بيست سال از آن منتشر شده است (از 1403 ق تا 1423 ق كه در اواخر اين سال هستيم كه مقارن با يكهزار و چهارصدمين سالگرد جمع و تدوين عثماني هم هست، چه مصاحف امام يا عثماني پنج / ششگانه در پيرامون ربع اول قرن هجري مدون و مرجع معيار قرار گرفته است كه خود به شرح و بحث مبسوطي نياز دارد و اين اشاره صرفاً براي جلب نظر نهادهاي قرآني كشور و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به عمل آمد).
باري، مرجع يا منبع جديد كه خود نقل از كهنترين و مهمترين منابع قرائتشناسي و اختلاف قرائات ميكند كتابي است در 9 جلد كه جلد نهم فهارس است و هشت جلد اصلي كه ابتدا در كويت چاپ شده از سوي نشر اسوه وابسته به سازمان اوقاف در ايران به شيوه افست به طرزي شكيل تجديد چاپ گرديده است. آري در كتاب معجم القراآت القرآنية... گردآوري احمد مختار عمر و عبدالعال سالم مكرم، «إِن كان» را به صورت «أَن كان» از حضرت علي (ع) و عمر نقل كرده با ذكر منبع، و نيز به صورت «و ما كان...» از ابن مسعود، و باز و همواره با ذكر منبع يا منابع كه ما اختصاراً نميآوريم، «كان» را به صورت «كاد» [كه ميگويد در چاپي از كشاف به اشتباه به جاي «كاد»، «كان» آمده است] از حضرت علي (ع)، عمر، اُبَيّ [بن كعب]، عبداللّه [بن مسعود؟]، ابو سلمة بن عبدالرحمن، عكرمه، ابو اسحاق السبيعي، زيد بن علي [بن حسين بن علي = حضرت سجاد (ع)]، ابنعباس، عمرو بن دينار كه اكثرشان صحابياند. سپس به جاي «لِتزولَ»، ضبط و قرائت «لَتزولُ» از حضرت علي (ع) و عمر و تمامي كساني كه جز آنها در قرائت كلمه قبلي ياد كرديم به اضافه كسايي، ابنمحيصن، و حتي از اُبيّ بن كعب كه از كاتبان و حافظان وحي قرآني و صاحب مصحف شخصي و از كبار صحابه مصاحب هميشگي حضرت ختمي مرتبت بوده، به جاي «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال»، عبارت «و لولا كلمة اللّه لزالَ من مكرهم الجبالُ» را از دو منبع مهم نقل كرده است. همچنين «لتَزولَ» را هم بدون ذكر قاري يا رواي از بحر [المحيط] نقل كرده است.1
ابنخالويه (م [= متوفي] 375 ق) قرائت «و ان كاد مكرهم» را به حضرت علي (ع) و ابن مسعود و ابن عباس نسبت ميدهد. و قرائت «و ما كان مكرهم» را به ابن مسعود2.
ابوالحسن بن طاهر بن عبدالمنعم بن علبون المقري الحلبي (م 399 ق) هم قرائت «لَتَزولُ» را به كسايي نسبت ميدهد.3 همچنين: داني، ابو عمرو عثمان بن سعيد الداني (372 ـ 444ق) همين نسبت را به كسايي كه از قراء هفتگانه است تأييد و تكرار ميكند.4 و چه بسيار مؤلفان كتب قرائات متعرض اين معني شدهاند. حتي مفسران هم در بخش يا بحث مربوط به قرائت به آنها اشاره كردهاند. براي حسن ختام اين مبحث مقدماتي، يك قول از طبرسي در مجمع البيان و يك قول از معاصران ميآوريم تا به مستندات و مباحث اصليتر بپردازيم.
طبرسي در قسمت «القراءَه» ي تفسيرش چنين آورده است:
كسايي به تنهايي «لَتزولُ» خوانده است و بقيه «لِتزولَ» خواندهاند؛ و در شواذ از حضرت علي (ع) و عمر و ابن مسعود و ابي بن كعب قرائتِ «و ان كاد مكرهم لتزول» نقل شده است. همو در قسمت «الحجة»ي تفسيرش كه استدلال در وجوه قرائات است، چنين آورده است: ابوعلي گويد كسي كه «لِتزولَ» ميخواند در آن صورت «ان» را نافيه ميگيرد و شبيه اين عبارت قرآني ميشود كه «و ما كان اللّه ليُطلعكم علي الغيب»، و معنايش اين ميشود كه مكرشان به آن نميرسيد كه جبال از آن بركنده شود / از جاي برود. گويي كوهها در حكم و به مثابه امر [رسالت] حضرت رسول (ص)و دلايل و روشنگريهاي اوست. يعني مكرشان چنان نبود كه چيزي را كه متعلق به او و به استواري و پايداري كوهها در برابر نابودگران بود، از ميان ببرد. و آن كه «لَتزولُ» خوانده است، با اين قرائت «اِن» مخففه از ثقيله ميشود و حاكي از بزرگ شمردن مكر آنان [مخالفان] كه نقطه مقابل قرائت اول است، كه مانند قول ديگر خداوند ميشود كه فرموده است: «و مكروا مكرا كُبّارا»، يعني بيشك مكر آنان به خاطر بزرگي و سترگياش نزديك بود كه آنچه را چون كوهها استوار و پايدار بود، در برابر فشار و نيروي كسي كه قصد نابودي آن را دارد، از جا ببرد. و نظير اين بزرگشماري حريف / ماجرا در اين گفتههاي شاعر [ان] است؛ از جمله:
(آيا ملاحظه نكردهاي كه در سوك ابن لبيني حارث بن هشام چگونه آسمان شكافي آشكار برداشت؟)
و اين قول:
(جولان ـ ناحيهاي در شام - در مرگ سرورش حارث گريست و حوران ـ ناحيه ديگري در شام ـ از آن خاكسار و خوار شد.)
و اوس گفته است:
(آيا خورشيد، خورشيد نيمروز، نگرفت / چهره نپوشاند، و همراهش ستاره / ثريا و ماه فرونيفتادند؟)5
اين استدلال و استشهادهاي اخير طبرسي يادآور ابياتي از سعدي و حافظ است. سعدي گويد:
و حافظ گويد:
استاد دكتر محمد جواد شريعت در كتاب چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد پس از آوردن قرائت كسايي چنين مينويسد:
و همانا مكر اينان اگر به مكر او يعني نمرود ميرسيد باز هم بيفايده بود و سودي برايشان نداشت «و دليل او قرائت علي بن ابي طالب عليه السلام و ابن مسعود است»: «و ان كاد مكرهم لَتزولُ» به دال، و اين دليل بزرگ دانستن مكر آنهاست.
زجاج گفته است: «و ان كان مكرهم لتزول» معني نيكويي دارد و معني آن اين است كه [سپس قولي به عربي ميآورد كه ترجمهاش چنين است:] و [كيفر] مكرشان با خداوند است وگرچه مكرشان در نيرنگ و ترفند به از جاي در بردن كوهها هم برسد، خداوند عزّوجلّ دينش را ياري ميرساند و مكرشان از خداوند پنهان نيست...» و سپس قرائت مشهور را ميآورد و لام را لام جحد ميگيرد و سرانجام معناي آيه را به وجه منفي كه مراد جناب استاد جعفري است، ميآورد، و هر دو قول را از تفسير كشف الاسرار نقل ميكند، و سپس قول مجمع البيان را (كه نقل كرديم) ميآورد.6
ابن قتيبه (213 ـ 276 ق) در تأويل مشكل القرآن كه بيشتر اثري نحوي و لغوي است تا تفسير عادي و سوره به سوره، مينويسد: ...و قول خداوند «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» از باب بزرگشماري مكر آنان اين چنين فرموده است. و بعضي آن را «و ان كاد مكرهم» خواندهاند.7
ابو محمد مكي بنابيطالب قيسي (355 ـ 437 ق) هم به قول كسايي اشاره دارد، و «مكروا مكراً كبّارا» و «تكاد السّموات يتفطّرْنَ منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّا. ان دعوا للرحمن و لداً» (مريم، 90 ـ 91) را مؤيّد آن ميآورد. سپس از يك سو قرائت و ضبط اُبَيّ را ميآورد (كه پيشتر نقل شد) و قرائت «و ان كاد مكرهم» را از حضرت علي (ع) و عمر و ابن مسعود نقل ميكند و سپس قرائت مشهور و شرح بيان آن را ميآورد.8 همو در كتاب ديگرش همين مسئله را با توالي معكوس ميآورد و باز به قرائت حضرت علي (ع) و عمر [بدون ذكر ابن مسعود [اشاره و تصريح دارد و طبق آن «كاد» را در موضع «كان» تلقي ميكند9.
ابوالبقاء عُكبري (538 ـ 616 ق) مينويسد:
«... و آن لام [در «لِتزولَ»] لام كي (تا آنكه) است. بنابراين درباره «ان» دو وجه ميتوان قائل شد. نخست اين كه به معني ما (= نه) است، يعني «ما كان مكرهم لازالة الجبال» (مكرشان توانايي نابود ساختن كوهها را ندارد) و اين تمثيل رسالت پيامبر (ص) است. دوم اين كه «ان مخفّفه از ثقيله است و معني عبارت از اين است: آنان مكرشان را ورزيدند كه آنچه را چون كوهها استوار است نابود سازند، و اين گونه مكر باطل / تباه است. و «لتزول» به فتح لام اول و ضم لام دوم هم خوانده شده است كه در اين صورت «ان» مخفّفه از ثقيله ميشود و لام براي تأكيد است. و در قرائت شاذي به فتح هر دو لام خوانده شده، و اين با سبك و سليقه كسي كه قائل به فتح لام «كي» هست موافق است. و «كان» در اين جا محتمل است كه تامّه باشد و محتمل است كه ناقصه باشد.»10
جمال الدين ابن هشام انصاري (م 761ق) نابغه نحو عربي، در مهمترين دانشنامه نحو (با تأكيد و تمركز بر «ادات») به نام مغني اللبيب، در همين كتاب، درباره اين آيه حرف و داوري تازهاي دارد كه بر خلاف پيشينيان و موافق نظرگاه مورد قبول راقم اين سطور، سهل است، بنده كه ارج و اعتبار علمي و نظر اجتهادي ندارم، موافق نظر مفسران بزرگي چون زمخشري و بيضاوي و بزرگان ديگري است كه نقل خواهد شد. مينويسد:
«بسياري از مردم گمان ميكنند كه در گفته خداوند تعالي «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» در قرائت غير كسايي، يعني به كسر لام اول و فتح لام دوم، لام جحود (نفي و انكار) است. ولي در آن جاي نقد و نظر است، چرا كه در اين جا نافي غير از «ما» و «لم» است و فاعلهاي «كان» و «تزول» هم با هم فرق دارند. آنچه به نظر من ميرسد اين است كه آن لام «كي» (تا آن كه، براي آن كه) است و ان شرطيه است. يعني جزا/ كيفر مكرشان با خداوند است و آن (جزا) بزرگتر و سهمگينتر از مكر ايشان است و گرچه مكرشان آماده و توانا باشد براي نابودسازي چيزهاي عظيم، كه در عظمت شباهت به كوه داشته باشد. چنان كه گويي: من شجاعتر از فلاني هستم، اگر چه بختيار نباشد. و گاهي «كانَ» قبل از لام جحود حذف ميشود، چنان كه در اين شعر:
مقاومةً ولا فردٌ لفردِ فما جمعٌ ليغلبَ جمعَ قومي
كه مراد «فما كان جمعٌ..» است...»11
معلوم نيست جناب جعفري، اين قول مهم، بلكه بسيار مهم ابنهشام را ديدهاند و نديده گرفتهاند و فقط براي اثبات نظر خود كه پس از «ان نافيه» گاهي به آمدن «اِلاّ» نيازي نيست، و «ان كان» برابر است با «ما كانَ» به اين مهمترين اثر / مرجع نحوي رجوع كردهاند. به گمانم اگر اين قول را و قول زمخشري را كه از بزرگان و ائمه ادباند ديده بودند، يا اصلاً مقالهشان را نمينوشتند يا تغيير عقيده ميدادند. ولي از همچو بزرگواري انتظار نميرود كه قول مرجوح بزرگاني از جمله زمخشري و علامه طباطبايي را بياورند و قول راجح آنان را ــ كه با نظرگاه مخالفان نظر ايشان يعني امثال بنده و دهها مفسر و نحوي و مترجم موافق است ــ نياورند و چنين وا نمايند كه گويي درباره قول مختار ايشان اجماع محصَّل قائم يا حاصل شده است. ابنهشام نابغه نحو عربي كسي است كه ابن خلدون، كه حدوداً نيم قرن پس از او درگذشته، در مقدمهي معروف خود او را «انحي من سيبويه» (نحويتر و نحودانتر از سيبويه [صاحب الكتاب] شمرده است.12 اقوال زمخشري و علامه طباطبايي و ديگر مفسران بزرگ را نقل / ترجمه خواهيم كرد، و سپس خيل عظيم مترجماني كه مانند بنده ترجمه كردهاند؛ با ذكر اين نكته كه بنده در ترجمه خود قطع رحلي، به اصطلاح، نيمچه مقالهاي درباره اين آيه دشوار و توجيه ترجمه مثبت آن آوردهام و ايشان آن را ملاحظه نفرمودهاند. در جاي خود به اين قول ولو اختصاراً اشاره خواهد شد.
زمخشري (م 538 ق) مينويسد:
«... و اگرچه مكر ايشان بزرگ باشد و به كمال شدت رسيده باشد. لذا زوال جبال (نابودي كوهها) را به خاطر سهمگيني و سنگيني فوق العاده آنها مثال زده است؛ يعني و اگرچه مكرشان براي نابود سازي كوهها كفايت كند؛ يعني تواناي چنين كاري باشد. و گاهي / بعضي «ان» را نافيه و لام را تأكيد گرفتهاند... كه با قرائت ابن مسعود كه «ما كان مكرهم» خواندهاست تأييد ميشود. و «لتزولَ» به لام ابتدا هم خوانده شده است كه در اين صورت معنايش چنين ميشود: واگرچه مكرشان از شدت به نحوي باشد كه كوهها بر اثر آن زايل گردد و از جاي بركنده شود...»13
و سپس قرائت «كاد» را مطرح ميسازد.
خوانندگان عزيز، آيا در قول زمخشري چيزي هست كه نظرگاه جناب جعفري را تأييد كند يا نظرگاه ما را تأييد نكند؟ پس چرا استاد جعفري و براي چه مقصودي به قول مرجوح او استناد ميكنند چنان كه گويي مؤيّد نظر ايشان است؟ البته انصاف را كه عدهاي از مفسران مانند طبري، شيخ طوسي و طبرسي از متقدمان، و بعضي از متوسطان (زماناً) و بعضي از متأخران قول ايشان را تأييد ميكنند كه جاي شگفتي است كه چرا به آنها ـ جز طبري و طبرسي ـ استناد نكردهاند. اما آن جا كه بزرگاني چون زمخشري و بيضاوي و ابنهشام و علامه طباطبايي در عين با خبري از اقوال علماي سلف «ان» را شرطيه ميگيرند و جمله را مثبت تلقي ميكنند، چه ميتوان كرد؟ اگر اجماع قاريان / مقريان و نحويان و مفسران و مترجمان بزرگ از قديم و جديد نظرگاه ايشان را تأييد ميكرد، ديگر نه زمخشري، نه ابنهشام، نه علامه طباطبايي و نه چندتن ديگر از كبار مفسران و نه مترجمان به اين راه نميرفتند؛ اگر چه ديديم كه ابنهشام از اقوال مخالفان خود خبر دارد ولي اجتهاد خود را عرضه ميدارد، و هكذا ديگران. حال در دنبال مقاله خواهيم ديد كه درباره «دراية القرآن» هم كه ايشان گفتهاند سياق و اقتضاي مقام هم به نفع نظرگاه مقبول و مختار ايشان است، چنين نيست و حتي عكس آن به سياق و اقتضاي مقام و مقال نزديكتر و با آن همخوانتر است و قول ايشان و بنده در اين باب، در دنباله مطلب، در جاي مناسب نقل خواهد شد و آخرين سنگر ايشان هم از دست خواهد رفت. البته به قول سعدي: «هر كس را عقل خود بكمال نمايد و فرزند بجمال». آري كسي از سايه خود بيشتر نميتواند بپرد و قضاوت نهايي با خوانندگان فرهيخته است، البته با بازخواني مقاله ايشان، و در پايان مقاله حاضر كه علاوه بر مفسران، قول عرفا و ادباي عظيمالشأني چون مولوي در مثنوي و تأييد شارحان آن و صفي عليشاه در ترجمه و تفسير منظومش بر / از قرآن مجيد در اين آيه نقل خواهد شد.
ابوالفتوح (نيمه قرن ششم هجري كما بيش معاصر با زمخشري) هر دو قول را نقل ميكند و در پايان ــ پس از ربط دادن آن به افسانه صعود نمرود به هوا با نشستن در محفظهاي كجاوه مانند كه در كف آن چندين عقاب / كركس گرسنه نگه داشته و در بالاي آن گوشتهايي آويزان كرده تا اينها به اميد رسيدن به آن و خوردن آن، شتابان بال ـ بال بزنند و مجموعاً به هوا روند، تا او با تير و كمانش، العياذ باللّه، به سوي خداوند تير بيندازد... الخ ــ مينويسد: «حق تعالي اين مكر را وصف كرد به آن كه به حدّي است كه كوه از او زايل شود، علي سبيل التوسّع و المبالغة.»14
بايد نظر به آن كه استناد ما در اين مقاله سنوي (به ترتيب سنه است) است، قول شاهفوربن طاهر اسفرايني (م 471 ق) صاحب تاج التراجم و قول سورآبادي (م 494 ق) را قبل از اقوال زمخشري و ابوالفتوح ميآورديم ولي همين اشاره، تدارك مافات را كفايت است.
اسفرايني (شاهفوربن طاهر) (م 471ق) كه تا امروز صاحب كهنترين تفسير شناخته شده و به چاپ رسيده فارسي ــ بعد از ترجمه تفسير طبري مكتوب در نيمه قرن چهارم، عصر سامانيان ــ است، در ترجمه و تفسير آيه مورد بحث چنين آورده است: «و خود مكر كردند ايشان مكرهاي خويش و نزديك خداي است مكر ايشان، و اگرچه مكر ايشان چنان بود كه بر خاست از جاي از آن كوهها».15
سورآبادي (م 494 ق). «... و بدرستي كه بسگاليدند سگالش ايشان ـ در هلاكت حق ـ و نزد خدا بود [به نظر راقم اين سطور بايد «بُوَد» بخوانيم] سگالش ايشان: يعني تدبير آن بود كه خداي كرد در هلاكت ايشان. و گفتهاند معناه: و عنداللّهِ مكافاتُ مكرِهم، و گفتهاند معناه: و يعلم اللّهُ مكرَهم و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ: بدرستي كه بود سگالش ايشان از بهر آن را تا از جا بشود از آن كوهها، يعني رسول و دين و حجّت كه آن چون كوهها است به استواري. و اين صفت اهلِ دارنَدوة است كه اهل مكه [= مشركان قريش] در آنجا بسگاليدند هلاكت رسول را و دين حق را؛ خداي تعالي آن را در نحر ايشان گردانيد كه آن گروه كه آن مجمع كردند همه به بدر هلاك شدند. و اگر لَتَزُولُ بنصب لام اولي و رفع لام ثانيه خواني، لام تأكيد باشد، اي [= يعني] بود مكرايشان چنانكه از صعبي آن خواست از جا بشود كوهها. و آن مكر نمرود بود كه وي بسگاليد حرب كردن را با خداي...16».
مثنوي جلال محمد بلخي معروف به مولوي (م 672 ق) را هم توسعاً و نزديك به تحقيقاً ميتوان در حكم تفسير قرآن كريم شمرد. اين را كسي ميگويد (اين بنده) كه با همكاري يكي از حافظان قرآن كريم و مثنوي پژوهان، جناب آقاي مهندس سيامك مختاري كتاب مفصّلي در 700 ـ 800 صفحه به نام قرآن و مثنوي تدوين كرده كه در حال حاضر در نشر قطره زير چاپ است و اميد ميرود كه ان شاء اللّه تا نمايشگاه بينالمللي كتاب در بهار 1382 منتشر شود. در اين كتاب تأثير و نفوذ آيات و عبارات قرآني به چهار وجه (تضمين، اقتباس، الهام، اشاره) به روشني گردآوري و عرضه شده است و تعداد آيات و عبارات اعم از واحد يا مكرر بالغ بر 4000 فقره است يعني دو سوم كل قرآن. پس آن سخن را به گزاف نگفتم. شيخ بهايي هم گفته است: مثنوي معنوي مولوي / هست قرآن در زبان پهلوي. استاد پدر روانشادم، حضرت آيت اللّه سيد ابوالحسن رفيعي قزويني ـ اعلي اللّه مقامهما ـ در پاسخ يكي از دوستداران و مقلدانش كه وقتي پرسيده بود: «حضرت آيت اللّه ببخشيد كه بيموقع مزاحم اوقات شريف شما شدم، چه مطالعه ميفرموديد؟» پاسخ داده بودند: «تفسير قرآن محمد بن حسين بلخي رومي» [و اين در حدود 50 سال پيش بوده، چون از قول مرحوم پدرم كه شاگرد ايشان بود، نقل كردم. و اين در زماني بود كه خواندن مثنوي، در عرف متشرعان، حتي براي حكما و فقهاي عظام، پسنديده نبود].
باري جناب مولوي در دفتر اول مثنوي ميفرمايد:
آيا شك داريد كه مولوي با آن انس ژرف و شگرف كه با قرآن كريم داشته، آيه مورد بحث را به همان گونه كه نظر ما هم هست دريافته؟ در هر حال به عنوان شاهد و قرينه، نظر شارحان مثنوي را نقل ميكنيم:
شادروان استاد بديع الزمان فروزانفر در شرح مهم خود، پس از توضيح دادن كلمه اقلال كه جمع «قلّه» است مينويسد: «تفسير آن همان است كه درين ابيات ملاحظه ميفرماييد».18
يكي ديگر از بهترين شرحهاي زمانه دراين زمينه، شرح دوست و برادر دانشورم استاد كريم زماني است. ايشان در شرح بيت سوم اين ابيات مينويسد: «خداوندي كه جليل و شكوهمند است، نيرنگ آنها را چنين وصف كرده است: «ستيغ كوهها از نيرنگ آنان به رفتار آيند.» و دنبال آن آورده است: «مصراع دوم مقتبس از آيه 46 سوره ابراهيم است.» [و پس از آوردن آيه در ترجمه آن مينويسد]: «و نيرنگ خود بكار بستند و حال آنكه همه نيرنگهاشان به نزد خداست، گرچه كوهها از آن به رفتار آيند.»19
استاد دكتر محمد استعلامي نيز در تصحيح و شرح خود از / بر مثنوي نوشته است: «مكرهايي به كار بردند كه ميتوانست كوه را از جا بركَنَد، مكرهايي كه به فرموده پروردگار ميتوانست قلههاي كوهها را به حركت درآورد».20
صفي عليشاه(1251 ـ 1316 ق) در تفسير منظوم خود بر قرآن كريم، كه قسمت به قسمت آيات را ميآورد و زير آنها ابتدا به صورت بين السطور ترجمه منثور به دست ميدهد: «و بدرستي كه حيله كرد مكرشان را و نزد خداست جزاي مكرشان واگر چه بود مكرشان كه زايل شود از آن كوهها.»، در بخش ترجمه و تفسير منظوم چنين آورده است:
علامه طباطبايي، قُدِّس سره الشريف، اوّلين و اساسيترين معناي مورد نظر خود يا برداشتش از آيه را پس از آن كه «ان» را وصليه [= شرطيه] گرفته و گفتهاند:
«... خداوند چيره بر مكر آنان است و هم به آن عالم و هم به دفع آن قادر است، اعم از اين كه مكرشان كمتر از اين شدت يا با اين شدت باشد»، چنين آوردهاند: «معنايش چنين است: براي شما بيان ميداريم كه با آنان چه كرديم، و حال از اين قرار است كه آنان آنچه در توانشان بود مكر ورزيدند، حال آن كه خدا بر مكرشان چيره است، وگرچه مكرشان سهمگين / سترگ باشد كه مايه نابودي كوهها شود». سپس با عبارت رُبّما قيل (گاه هست كه گفته ميشود) گفتهاند كه بعضي «ان» را نافيه گرفتهاند كه با قرائت ابن مسعود (و ما كان مكرهم) تأييد ميشود. ولي بلافاصله به دنبال آن گفتهاند: «و هو معني بعيد» (و اين معناي دور از ذهني است).22
بسيار مسرت بخش و حاكي از روح و روحيه انصاف علمي است كه جناب جعفري همين قول را به صورت خلاصهتر از علامه طباطبايي نقل كرده است، اما نميدانم، چرا توجه كافي نفرمودهاند كه اين قول خلاف مقصود ايشان، و منظور نظر ما را ثابت يا تقويت ميكند.
مراجعه به تفاسير را اگر ادامه دهيم، از حد و حجم اين مقاله فراتر ميشود. پس به ترجمهها روي ميآوريم و فقط گزارش ميدهيم با استقصاي ناقص كه طبعاً جز كمبود فرصت، ناشي از در دست نداشتن همه و تمامي ترجمههاي فارسي يا انگليسي است، لاجرم به آنچه فعلاً دسترسپذير است اكتفا ميشود.
در اين جا مناسب است كه نوشته پيشين خود را درباره اين آيه كه در گفتار مترجم در مؤخّره ترجمه خود از قرآن كريم در قطع رحلي كه همراه با حواشي و ضمايم و واژهنامه و انواع فهارس و كتابنامه بسيار مفصل است، به تلخيص و با نقل معني بياوريم:
نحو و معناي اين آيه معركه آراي مفسران است... اغلب مفسران از جمله طبري، طوسي، طبرسي، امام فخر و ميبدي و ابوالفتوح [كه اكنون ميافزايم در يكي يا ارجح اقوالش] با اين بيان موافقند. اما دو مفسر بزرگ يعني زمخشري و بيضاوي «ان» را شرطيه گرفتهاند. «دليل عقلي بر صحت معناي مورد نظر زمخشري و بيضاوي [و چه بسيار بزرگان كه نقل كرديم و خواهيم كرد] اين است كه بايد مكر كافران و منكران و معاندان سترگ باشد تا سركوب خداوند آن را و جزا دادنش در قيامت، موجه و وجيه باشد. وگرنه اگر بفرمايد كه آنها مكرشان را ورزيدند و مكرشان چندان مهم هم نبود و ما كيفر آنان را خواهيم داد از نظر بلاغت اشكال دارد. چنان كه اگر ما بگوييم: رستم ديو سفيد را از پاي درآورد، و ديو سفيد هم چندان زور و تواني نداشت، اين درواقع و در نهايت كاهشدهنده قدر و قدرت رستم ميشود. مؤيد قرآنياش اين است كه در جاي ديگر در سخن گفتن از مشركان و مخالفان مشابه با همين مشركان و معاندان ميفرمايد: و مكروا مكراً كُبّاراً (سوره نوح، آيه 22) يا در جاي ديگر در داستان يوسف و براي نشان دادن ارج و اعتبار پاكدامني و پرهيزكاري ورزيدن حضرت يوسف (ع)، از زبان شوهر زليخا، در زماني كه حقيقت امر و توطئه و فتنه انگيزي زنش بر او آشكار ميشود، چنين آمده است: «انّه مِن كيدكنَّ ان كيدكنَّ عظيم»، (بيشك اين از نيرنگ شما زنان است و نيرنگ شما زنان [بس] بزرگ است) (سوره يوسف، آيه 28).23
قرار بود حسن تعليل جناب جعفري يا «دراية القرآن»ي را كه به خرج دادهاند، نيز نقل كنيم. ايشان در اواخر مقاله كه درواقع جمع بندي هم دارد، در اين باب چنين آوردهاند:
«از مجموع اين سخنان روشن شد كه اكثريت قاطع مفسران و ادبا «إِن» را در آيه مورد بحث و بنابر قرائت مشهور نافيه گرفته و تنها چند نفر وصليه [= شرطيه] بودن آن را احتمال دادهاند. البته با توجه به قرائتي كه گفتيم اين احتمال بسيار ضعيف است و سياق آيه نيز آن را نفي ميكند، زيرا آيه در مقام دلداري و تسلّي خاطر پيامبر نازل شده است، تا آن حضرت از مكر و نيرنگ كافران هراسي نداشته باشد؛ و اين مقام مقامي است كه بايد نيرنگ آنان كوچك شمرده شود، و روشن است كه اين مفهوم با نافيه بودن «إِن» سازگار است. اما اگر آن را وصليه يا براي تأكيد بگيريم، در واقع مكر آنان بزرگ شمرده شدهاست؛ يعني مكر آنان به گونهاي است كه ممكن است كوهها را از بين ببرد. يكي ديگر از قرائني كه نفي را تأكيد ميكند، قرائت ابن مسعود است كه آيه را چنين خوانده است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» كه قطعاً براي نفي است».24
در پاسخ بايد به چند نكته ــ كه ان شاء اللّه جدلي نبوده و روشنگر و براي همان غايت قصوي و هدف والا يعني تحري حقيقت باشد ــ اشاره كنم:
1. آيا مكر مكاران و بدخواهان حضرت رسول (ص) و منكران ايشان عمدتا كفار / مشركان قريش و صناديد آن مثل ابوجهل و ابوسفيان و ائمة الكفر و رؤساي منافقان كه در سراسر دوران بعثت و هجرت از هيچ آزار و كارشكني و سوء قصد كوچكترين مضايقه نداشته بلكه بزرگترين كوشش را داشتهاند «ناچيز» بوده؟ اگر بگوييد آري، خواهيم گفت: طبق صريح آيات و عبارات قرآني چندين بار حضرت حق در مقابل اين مكر كوه شكاف و فوق الطاقه آنان براي آن كه حضرت رسول (ص) را حفظ فرمايد دخالت فرموده است، چه با گسيل داشتن سه تا پنج هزار فرشته در جنگ بدر، و چه با فرستادن وحي كه حضرت (ص) را از سوء قصدها و عقبههاي بسياري آگاهانده است؛ از جمله باخبر ساختن حضرت (ص) از اين كه دشمنان ميخواهند آسيا سنگي از بالاي بام بر سر ايشان در رهگذر بيندازند. يا آگاهانيدن از اين كه گوشت گوساله / گوسفند بريانِ يهوديان در ماجراي فتح خيبر زهرآگين است، كه حضرت (ص) پيش از اعلام وحياني، لقمهاي (چند) تناول كرده بودند، لذا چند روزي بيمار شدند. يا داستان شعب ابوطالب كه شهره آفاق است. يا داستان شكست خوردن مسلمانان از همين مكاران خدانشناس، يا در داستان واقعي اجيركردن مشركان و معاندان، چشم زن قهاري از طايفه بني اسد را كه به شورچشمي معروف بودند كه با نگاهي (كه امثالش را ابن خلدون شاهد عيني بوده و در مقدمهاش نقل ميكند) شتر يا گاو يا گوسفند را از پا درميانداختهاند، و او آغاز چشم زدن به حضرت (ص) كرده و حال حضرت (ص) در اثر اين امر غريب خارق العاده و البته واقعي رو به وخامت نهاده بوده تا حضرت حق با فرستادن وحي، ايشان را از معركه، بلكه دور از جناب ايشان حتي مهلكه نجات ميدهد. يا تعويذگر بودن دو سوره آخر قرآن، يا باز در همان اشاره به موقعيت بسيار خطير مسلمانان در جنگ احزاب كه «هنالك ابتلي المؤمنون وزلزلوا زلزالاً شديداً» (احزاب، 11).
بي شك، استاد سيرهدان و قرآن پژوهي چون ايشان ميدانند كه بر اثر آزارهاي پياپي و خطرناك همينان بود كه درست در شبي كه عدهاي مختلف القبيله توطئه و سوء قصد به جان حضرت (ص) و قصد هجوم بردن به خانه ايشان در مكه و كشتن حضرت (ص) را در بستر خواب داشتند، حضرت (ص) به امر وحياني مأمور شدند، پس از آن كه مولاي متقيان حضرت علي (ع) را امر به خفتن يا وانمود به خفتن در فراش خود فرمودند، شبانه و مخفيانه از مكه به در شدند و آهنگ مدينه كردند و اين همان سرآغاز واقعه مهم هجرت از مكه به مدينه است. يا ميدانند كه حضرت (ص) فرمودهاند «شيبتني سورة هود»؛ سوره هود با نظر به امر الهي كه «فاصدع بما تؤمر» (دعوتي را كه مأمور آن شدهاي آشكار كن) مرا پير كرد. اين همه حاكي از چيست؟ طبق منطق جناب جعفري خداوند همواره ميبايست سهمگيني مسائل و مشكلات و مصايب دعوت و رسالت ايشان و مخالفتهاي چندين گونه و چندين گانه منكران و معاندان را كه داستان افك را هم ساختند، ناچيز جلوه ميداد كه روحيه ايشان و اصحاب يا مسلمانان صدر اول ضعيف نشود. خير، مشكل و مشكلات چندان بالا گرفته بود كه ــ چنان كه شمهاي گفته و اشاره شد و شرح و تفصيلش در كتب سيره و تفسير و حديث و حتي تواريخ و مغازي آمده ــ خداوند خود دخالت مستقيم ميكند.
يك مورد ديگر از اين كه خداوند مهمات امور را به تعارف برگزار نميكند، عتابها و خطابهايي است كه نظير «عفا اللّهُ عنك لم اذنت لهم» يا «عبس و تولي» يا ده ـ پانزده مورد ديگر («و لو تقوَّل علينا بعض الأقاويل...» + «فلعلك تارك بعض ما يوحي اليك...» و غيره) در قرآن كريم آمده و چون بحثش بسيار حساس است و در ترجمه توضيحدار خود شرح و بيان كوتاه و مفيدي براي هر مورد آوردهام و البته مفسران بزرگ فريقين بهتر و بيشتر آوردهاند، و نيز نظر به آن كه ما شيعيان اثنا عشري بيش از اهل سنت در تنزيه الانبياء و پاكشماري ساحت مقدس حضرت مصطفوي (ص) كوشا و معتقد هستيم، لذا در اين مسئله بيش از اين درنگ نميكنم.
دلداري مورد نظر ايشان آن گونه كه ميگويند، يعني با پرده پوشي، درست نميشود. البته پيش قدرت خداوند، مكر هر ماكر و مكار و طعن هر طاعن و خصومت هر خصم يا خصماني كوچك است. اما در مورد آزار و اذيتهاي قوم نوح (ع)، ايشان را (حضرت نوح عليه السلام را) ميفرمايد: «ومكروا مكراً كُبّاراً». در اين جا هم منطق و حكمت الهي دگرگون نميشود و در قرآن شاهديم كه به هنگام عسرت، نوح، موسي و ديگر انبيا و مرسلين خود را نصرت ميدهد، نه اين كه خطرها و مكرهاي متوجه به آنان اندك بوده. از آن شگفتآورتر اينكه جناب جعفري از خداوند انتظار دارند كه خطر خطير را حقير جلوه دهد، در صورتي كه چند جا خداوند ميفرمايد: اگر تو را درنمييافتيم، گويي اندك تمايلي براي مماشات با آنان مييافتي، يا از اين سرزمين (حجاز) آواره شامات و فلسطين و درواقع تبعيدت ميكردند. اينها چندان آشكار و براي مأنوسان با قرآن چندان مأنوس است كه ديگر به شماره آيه و نام سوره اشاره نميكنم يا نكردهام. هر كدام بهتان است يا نادرست گفتهام، بفرمايند تا با 20 ـ 30 سند مستند سازم.
2. نكته آخر اين كه ايشان با عدول روش ـ شناختي، به قول ابن مسعود كه مخالف مصحف رسمي جهان اسلام و قرائت مقبول فريقين است، به عنوان قرينه استناد ميكنند، حال آن كه ما قرائت وجيه و پذيرفتني حضرت مولي الموحدين علي بن ابيطالب عليهماالسلام و چند تن ديگر از كبار صحابه و قرآن شناسان و كاتبان و حافظان وحي و صاحبان مصحف را كه به جاي «كان»، «كاد» خواندهاند، به عنوان قرينه براي اثبات پذيرفتنيتر بودن قول خود نميگيريم، زيرا روشن است كه قبول قرائتهاي ديگر در ترجمه تالي فاسد دارد.
در بخش پاياني فقط از مترجمان فارسي و انگليسي نام ميبريم كه مطابق برداشت اين جانب برداشت كرده و «إِن» را وصليه / شرطيه گرفته و جمله را مثبت ترجمه كردهاند.
مقدمتاً عرض ميكنم ايشان در ميان همه ترجمههاي فارسي قديم و جديد چهار قول موافق نظرگاه خود بيشتر نيافتهاند. حتي اگر بيشتر از چهار مورد باشد، در مقابل نزديك به چهل مورد كه مخالف نظرگاه و برداشت ايشان و موافق نظرگاه و برداشت بنده و همفكران بنده است، رنگ و رمقي ندارد.
الف) ترجمههايي از مترجمان فارسي كه جمله را شرطي و فعل را مثبت ترجمه كردهاند، از اين قرارند:
1) شادروان قمشهاي 2) شادروان پاينده 3) شادروان رهنما 4) جناب عبدالمحمد آيتي 5)جناب محمد خواجوي 6) شادروان مجتبوي (در طبع و ويرايش اول ترجمه خود، چنان كه خود آقاي جعفري هم به اين امر تصريح كردهاند). 7) جناب مسعود انصاري 8) جناب دكتر علي اصغر حلبي 9) جناب محمد مهدي فولادوند 10) جناب دكتر سيد علي موسوي گرمارودي (كه ترجمهشان قريب الانتشار است). 11) آيت اللّه مكارم شيرازي 12) آيت اللّه علي مشكيني (با ويرايش جناب حسين استادولي). 13) خود آقاي حسين استاد ولي كه ترجمه ايشان هم قريب الانتشار است و در سه ويرايش خود از سه ترجمه (قمشهاي، مجتبوي ــ طبع اول ــ و ترجمه آيت اللّه مشكيني) ميتوان از رأي و نظر ايشان باخبر شد كه در هر سه مورد و با ترجمه خودشان چهار مورد، موافق نظرگاه اين بنده ــ إِن شرطيه و جمله مثبت ــ ترجمه كردهاند. 14) جناب كاظم پورجوادي 15) شادروان محمد كاظم معزّي 16) شادروان داريوش شاهين 17) آقاي جلالالدين فارسي 18) ترجمه مندرج در تفسير تاج التراجم (اسفرايني كه نقل شد). 19) ترجمه سورآبادي در تفسيرش كه نقل شد. 20) ترجمه قرآن ري مكتوب به سال 556، تصحيح دوست قرآن پژوه كاردانم جناب آقاي دكتر محمد جعفر ياحقي 21) فرهنگنامه قرآني زير نظر همين دوست دانشمند / جناب ياحقي در 5 جلد، ذيل كلمه «زوال» كه در 12 ـ 15 مورد متفقاً فعل را مثبت آورده است. اين منبع را كه بر مبناي 142 نسخه خطي است بايد در حكم 12 ـ 15 مورد حساب كرد، ولي ما همان يك مورد حساب ميكنيم. 22) تفسير حسيني اثر ملاحسين واعظ كاشفي كه همان مواهب عليّه است كه بيتي هم بر وفق نظرگاه ما آورده است. 23)تفسير عربي / فارسي / تركي بسيار دلنشين و معتبر و متين اسماعيل حقي برسوي (اهل بورسه) (م 1137 ق) كه نامش روح البيان است، ج 4 / ص 435. 24) شادروان حكمت آلآقا 25) جناب سيد كاظم ارفع 26) جناب علي اكبر سروري 27) جناب احمد كاويانپور 28) جناب عباس مصباح زاده 29) جناب محمود صلواتي.
ب) ترجمههاي انگليسي (كه شرطي و مثبت ترجمه كردهاند):
30) 1) جورج سيل G. Sale 31) ن. ج. داوود N. J. Dawood 32) آرتور ج·· . آربري A. j. Arberry(اسلام شناس بزرگ كه استاد مسلم عربيت بود و فارسي نيز خوب ميدانست و ترجمهاش از مهمترين و دقيقترين ترجمههاي انگليسي به شمار ميآيد. 33) مير احمد علي (ترجمه شيعي با يادداشتهاي تفسيري آيت اللّه آقا حاج ميرزا مهدي پويا يزدي). 34) محمد مارمادوك پيكتال M. M. Pickthall (اسلام شناس انگليسي مسلمان شده كه ترجمهاش جزو بهترين ترجمهها شمرده ميشود). 35) م. ح. شاكر M. H. Shakir (ترجمه شيعي ديگر كه در ايران (قم) هم مانند ترجمه آربري و پيكتال تجديد چاپ شده است). 36) محمد اسد M. Asad(اسلامشناش يهودي اسلام آورده). 37) ت. ب. اروينگ T. B. Irving (زبان شناس امريكايي مسلمان = حاج تعليم علي) (ترجمه متين و معتبر او را كه به انگليسي امريكايي است، انتشارات سهروردي در تهران، با افزودن متن مقدس قرآن كريم تجديد چاپ كرده است). 38) ترجمه بسيار معروف و معتبر عبداللّه يوسف علي با داشتن 6264 فقره يادداشت، كه به دستور ملك فهد به عنوان بهترين ترجمه انگليسي در مدينه در شمارگان بسيار بالا تجديد چاپ شكيلي كردهاند. 39) ماجد فخري (كه در ايران او را به عنوان مورخ فلسفه ميشناسند و تاريخ فلسفه اسلامي يك جلدي او به فارسي ترجمه شده است و اين بنده هم دو فصل آن را ترجمه كردهام ـ طبع مركز نشر دانشگاهي). 40) و حسن ختام را از جناب آقاي دكتر فضل اللّه نيكآيين هموطن دانشمند و قرآن شناسمان كه مطلقاً يكي از بهترين ترجمههاي انگليسي شاعرانه انگليسي را از قرآن كريم در سال 2000 ميلادي منتشر كردهاند و با استقبال جهاني مواجه شدهاند، نام ميبريم.
گناه بخت من است اين گناه دريا نيست كه بيش از اين تفسير و ترجمه فارسي و انگليسي در اختيار ندارم. در پايان، خدمت استاد يعقوب جعفري، خالصانه و مخلصانه عرض ميكنم، كه خوب است در نظر خود با امعان جديد، بازانديشي فرمايند. به قول حافظ: «گو در اين كار بفرما نظري بهتر از اين». با سپاس از ايشان كه با نگاشتن مقالهشان فتح باب براي طرح يك معضل قرآني فرمودهاند، اگرچه تكميلش با قلم بنده يا ديگران، يا با نظر و مقاله بعدي ايشان باشد.
1. معجم القراآت القرآنية، با مؤلّفان و مشخصاتي كه نقل شد. (چاپ افست از سوي انتشارات اسوه، در 8 جلد، جلد سوم، ص 242 ـ 243.
2. مختصرٌ في شواذِّ القرآن من كتاب البديع، لابن خالويه، عني بنشره ج. برجشتراسر (القاهرة، المطبعة الرحمانية، 1934 م) ص 69.
3. التذكرة في القراآت الثمان، لابي الحسن بن طاهربن عبدالمنعم بن غلبون المقري الحلبي، دراسة و تحقيق ايمن رشدي سويد، 2 ج (مصر، مكتبة التوعية الاسلامية، بيتا) ج 2، ص 393.
4. التيسير في القراآت السبع، تأليف ابي عمرو عثمان بن سعيد الداني، عني بتصحيحه اوتوپرتزل.
5. مجمع البيان في تفسير القرآن، لمؤلفه الشيخ ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي (قرن 6)، وقف علي تصحيحه... الحاج السيد هاشم الرسولي المحلاتي (بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379 ق / 1339 ش) 10 ج در 5 مجلد، ج 3، ص 322.
6. چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد [تأليف] دكتر محمد جواد شريعت (تهران، معاونت پژوهشي سازمان تبليغات اسلامي، 1370) ص 343 ـ 344.
7. تأويل مشكل القرآن [تأليف عبداللّه بن مسلم بن قتيبه]، شرحه و نشره السيّد احمد صقر، ط 2 (القاهرة، دارالتراث، 1393 ه·· 1973 م) ص 171.
8. كتاب الكشف عن وجوه القراآت السبع و عللها وحججها، لمؤلّفه ابي محمد مكي بن ابيطالب القيسي، تحقيق محيي الدين رمضان. 2 ج، ط 4 (بيروت، مؤسسة الرسالة 1407 ه·· / 1987 م) ج 2، ص 27 ـ 28.
9. مشكل اعراب القرآن، لابي محمد مكي بن ابي طالب القيسي، تحقيق حاتم صالح الضامن، 2 ج، ط 3 (بيروت مؤسسة الرسالة، 1407 ه·· / 1987 م) ج 1، ص 407 ـ 408.
10. املاء ما منَّ به الرّحمن من وجوه الإعراب والقراآت في جميع القرآن، تأليف ابو البقاء عبداللّه بن الحسين بن عبداللّه العُكبري، تصحيح و تحقيق ابراهيم عطوه عوض، ط 2، 2 ج در يك مجلّد (قاهره، مكتبة مصطفي البابي، 1389 ه·· / 1969)، ج 2، ص 70 ـ 71.
11. مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، لجمال الدين ابن هشام الانصاري حقّقه و علَّق عليه: مازن المبارك [و] محمد علي حمداللّه. راجعه سعيد الافغاني، ط 3 (دمشق، بيروت، دارالفكر، 1971 م) ص 279.
12. قول كامل او در آغاز طبع و تصحيح مهم مغني كه مشخصات آن در يادداشت شماره 11 ذكر شد، آمده است.
13. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، للامام محمود بن عمر الزمخشري، وبذيله اربعة كتب... رتبه و ضبطه و صححه مصطفي حسين (بيروت، دارالكتاب العربي، بدون تاريخ) ج 2، ص 565.
14. روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، مشهور به تفسير شيخ ابوالفتوح رازي، تأليف حسن بن علي بن محمد بن احمد الخزاعي النيشابوري، به كوشش و تصحيح دكتر محمد جعفر ياحقّي ـ دكتر محمد مهدي ناصح، 20 جلد (مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي، سالهاي مختلف) جلد 11 (1367 ش) ص 296 (و قبل از آن).
15. تاج التراجم في تفسير القرآن للأعاجم، ابوالمظفر شاهفوربن طاهربن محمد اسفرايني، [5 جلد كه تاكنون، و دقيقتر تا 1374، فقط سه جلد آن منتشر گرديدهاست.] تصحيح نجيب مايل هروي [و] علي اكبر الهي خراساني، 3 جلد [از 5 جلد] (تهران، ميراث مكتوب [و [شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374) ج 3، ص 1170.
16. تفسير سورآبادي «تفسير التفاسير»، ابوبكر عتيق نيشابوري مشهور به سورآبادي، به تصحيح سعيدي سيرجاني، 5 ج (تهران، فرهنگ نشر نو، 1381)، ج 2، ص 1243 ـ 1244.
17. مثنوي معنوي، مولانا جلال الدين محمد بلخي رومي معروف به مولوي، بر اساس نسخه قونيه، مكتوب به سال 677 ق، و مقابله با تصحيح و طبع نيكلسون، تصحيح، مقدمه و كشف الابيات از قوام الدين خرمشاهي، چاپ چهارم (تهران، انتشارات دوستان، 1379) ص 55 = دفتراول، ابيات 950 ـ 952.
18. شرح مثنوي شريف، جزو نخستين و دوم از دفتر اول، مشتمل بر شرح ابيات از 1 تا 1912، تأليف بديع الزمان فروزانفر، چاپ اول 1346 ـ 1347، چاپ دهم [اين شرح مهم و ناقص را كه تمامت دفتر اول را هم دربرنميگرفت، استاد دكتر سيد جعفر شهيدي به كمال به همان سبك، شرح كردهاند كه در ده جلد منتشر شده است]، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1380) ج 1، ص 376.
19. شرح جامع مثنوي معنوي، تأليف كريم زماني، دفتر اول، چاپ هفتم (تهران، انتشارات اطلاعات، 1378) ص 329.
20. مثنوي، مقدمه و تحليل، تصحيح متن بر اساس نسخههاي زمان مولانا و نزديك به زمان او، مقايسه با چاپهاي معروف مثنوي، توضيحات و تعليقات جامع، فهرستها از دكتر محمداستعلامي، 7ج (تهران،زوار،باهمكارينشرسيمرغ،چاپچهارم،1372) ج1، ص258.
21. تفسير قرآن صفي عليشاه [ چاپ جديد با حروفچيني جديد=] چاپ اول (تهران، انتشارات منوچهري، 1378) ص 392 ـ 393.
22. الميزان في تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ج 12، چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1396 ق، ص 86.
23. قرآن كريم، ترجمه، توضيحات و واژهنامه از بهاء الدين خرمشاهي، چاپ اول، تهران 1374، چاپ چهارم [از قطع رحلي، كه هفت چاپ در سه قطع ديگر هم همزمان داشته است[ 1381 (تهران، انتشارات نيلوفر [و] جامي) گفتار مترجم، ص 638.
24. ترجمان وحي، شماره 8، سال چهارم، پاييز و زمستان 1379، ص 8.