[سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع روحانیون و طلاب حوزه علمیه و ائمه جمعه و جماعات استان بوشهر]

مقام معظم رهبری

نسخه متنی
نمايش فراداده

سخنراني‌ در جمع‌ روحانيون‌ و طلاب‌ حوزه‌ي‌ علميه‌ و ائمه‌ي‌ جمعه‌ و جماعات‌ استان‌ بوشهر

(1370/10/11 )

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

بنده هم بسيار خوشحالم كه ساعتى را در خدمت شما برادران عزيز و ائمه‌ى محترم جمعه‌ى استان و علماى محترم بوشهر و بعضى بلاد ديگر اين استان هستم. آنچه كه در قدم اول در اين استان معلوم شد - اگرچه پيش از آن هم در طى گزارشها براى من تا حدود زيادى معلوم شده بود - اين بود كه بحمداللَّه هم در خود بوشهر و هم در ساير شهرهاى اين استان، ائمه‌ى محترم جمعه، يك حضور قوى و صحيح و روشنگر، همراه با همكارى و همفكرى با مسؤولان اجرايى استان دارند. همچنين طى گزارشها معلوم شد و معلوم بود كه بحمداللَّه نمازهاى جمعه در اين استان - هم در خود بوشهر، و هم در شهرهاى ديگر اين استان - از كيفيت مطلوبى برخوردار است و خطبه‌ها با محتوا و پُرمغزند. البته من نمى‌توانم ادعا بكنم كه از اوضاع روحانيت اين استان به قدر كافى مطلعم. آنچه كه اجمالاً در مجموع قضاياى اين استان فهميده‌ام، اين است كه روحانيت نقش خوبى داشته است؛ حق هم همين است.

گذشته‌ى اين شهر و اين استان از لحاظ علمى و دينى، گذشته‌ى خوبى است. علما و بزرگانى در اين‌جا بوده‌اند؛ چه مرحوم سيّد عبداللَّه بلادى(1) - كه از بزرگان علماى ايران در زمان خود است و من در آن سفر(2) هم از ايشان اسم آوردم - و چه علماى ديگر، و چه خانواده‌هاى علمى معروفى كه در اين‌جا بوده‌اند و كتابهايى در فقه و حديث و ديگر دروس تأليف كرده‌اند. از وضع دينى مردم هم مى‌شود اين را فهميد.

اگر در شهرى شجره‌ى علم دين، مستحكم و بارور و سايه‌افكن نباشد، روح دينى در مردم آن منطقه رشد نمى‌كند و دشمن زمينه‌يى براى نفوذ پيدا مى‌كند. چون مردم اين شهر و اين استان متدين و انقلابيند و در خدمت هدفهاى دينى قرار دارند، پس مى‌شود بروشنى فهميد كه تربيت عالم دين و نشر دانش دين و انجام تبليغ دين در اين استان، على‌وجهه صورت گرفته است. من اين را به شما تبريك مى‌گويم؛ اين حالت را مغتنم بشماريد و آن را تقويت كنيد و هر كسى از روحانيون در هر مركزى كه پُست و جاى اوست، همه‌ى وجود و همه‌ى همت خود را بر تبيين دين و تربيت دينى مردم بگذارد؛ البته «فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره».(3) اين، آن مطلبى است كه ابتدائاً لازم بود به مناسبت برداشت خودم از قضاياى اين استان عرض بكنم.

برادران عزيز و آقايان علماى محترم! اين لباس ما و شأن ما، هميشه داراى مسؤوليت بوده است. نه اين‌كه ما فرض كنيم زمانى را مى‌شود پيدا كرد كه در آن، عالم دينى از مسؤوليتهاى خطيرى كه فوق مسؤوليتهاى مردم معمولى بوده، فارغ بوده؛ نه، هميشه اين‌طور بوده است. اين به خاطر طبيعت علم است كه «صنفان من امّتى اذا صلحا صلحت امّتى و اذا فسدا فسدت امّتى»؛(4) كه اولش فقهاست، بعد هم امراست. تلفيق اين دو هم در زمان ما اتفاق افتاده است، كه واويلاست! پس، مسؤوليت سنگينى بر دوش كسانى كه اين دو را با هم داشته باشند، قرار دارد.

در زمانهاى گذشته هميشه اين‌طور بوده است؛ لذا ما علماى بزرگى را از ميان مسلمين ايران مى‌بينيم كه شؤون بسيار تعيين كننده‌يى در امر حركت تاريخ بر عهده گرفته‌اند. اگر به مبارزات دوران مشروطه و بعد از مشروطه و قبل از مشروطه و مبارزات علماى همين استان فارس و مبارزات و مجاهدات عجيب و بسيار برجسته‌ى مرحوم آسيد عبدالحسين لارى(5) و مبارزات علماى همين بوشهر خودتان، مثل مرحوم آسيد عبداللَّه بلادى و بعد حضور مراجع عظام تقليد در اغلب قضاياى مهم اين كشور و سپس مبارزات علماى ساير شهرها را در سرتاسر كشور نگاه كنيد، نقش تعيين‌كننده‌يى را از علماى بزرگ مشاهده خواهيد كرد.

البته ممكن است از ديگر علما نقشى ثبت نشده باشد؛ به خاطر اين‌كه عظمت آنها آن‌قدر نبوده است؛ والّا مثلاً مرحوم ميرزاى قمى (رضوان‌اللَّه‌ تعالى‌ عليه) (6)نقشش در دفاعى كه ايرانيها در مقابل تهاجم روسها مى‌كردند، مشخص است. ايشان آن «رساله‌ى عباسيه» را در جهاد نوشته است. يا مرحوم كاشف‌الغطاء (رضوان‌اللَّه‌ عليه) (7) كه در همان زمان، همين نقش را ايفا كرد و احكام بسيار مهمى را بيان نمود؛ و هلّم جرّا. اين نقش، زياد است؛ مگر آن وقتى كه علماى ما در انزوا قرار داشتند؛ يعنى مغلوبٌ على امرهم بوده‌اند و از طرف كسانى كه سررشته‌ى كارها در دستشان بوده، به آنها اعتنايى نمى‌شده است.

همين مجاهدتها و از خودگذشتگيها بود كه يك ذخيره‌ى تمام‌نشدنى را پديد آورد. البته همه چيز تمام مى‌شود؛ حتّى اين ذخاير آبرويى هم دير يا زود تمام مى‌شود؛ بسته به عمل ماست. علماى اسلام - بخصوص علماى شيعه در ايران - ذخيره‌ى عظيمى از حيثيت عمومى به وجود آوردند، كه آن ذخيره توانست اين انقلاب را به پيروزى برساند. اگر كسى خيال كند كه اين انقلاب عظيم با آن قدرت روحى و آن صلابت معنوى امام - كه آن‌طور كه ما ديده‌ايم و تجربه كرده‌ايم، در هزاران هزار انسان، يكى آن‌طور پيدا نمى‌شود - بدون آن اعتقاد معنوى عميق مردم ايران به علما - كه اين ذخيره، همين اعتقاد است - ممكن بود با همان رهبرى پيروز بشود، مطمئن باشيد اشتباه كرده است. اگر آن ذخيره‌ى ايمان عميق نسلهاى پى‌درپى نمى‌بود، هيچ دستى نمى‌توانست به صورت خلق‌الساعه چنين انقلابى را به وجود بياورد و به پيروزى برساند.

امام، يكى از همان سلسله‌ى اطياب بود؛ يكى از همان كسانى بود كه خود بر اين ذخيره، سهم بسيار عظيمى را اضافه كرد؛ به روحانيت و به رهبران اسلامى آبرو داد؛ اما از آن ذخيره، اين بزرگوار حداكثر استفاده را در جاى خود و به نحو صحيح انجام داد.

وقتى كه امام بزرگوار ما در سال 1341 نهضت را شروع فرمود، آن كسانى كه به نداى او پاسخ گفتند، از هزار نفر، يك نفر نمى‌شناخت اين مرد كيست. خيليها اسم ايشان را هم درست نمى‌توانستند تلفظ كنند، اما اجابت كردند؛ مى‌دانستند عالِم بزرگى است كه براى حفظ اسلام در قم سينه سپر كرده و ايستاده است. جاذبه اين بود: عالِم دين. بعد كه مردم با ايشان آشنا شدند و ايشان را شناختند، آن وقت آن پيوند عاشقانه‌ى بى‌نظير پديد آمد، كه در بين علماى ما چنين چيزى نبود و به اين آسانيها هم نخواهد بود. اين، آن ذخيره‌ى معنوى است.

هر عالمى از علماى بزرگ كه آمد، چيزى بر آن ذخيره افزود. ميرزاى شيرازى(8) و شيخ انصارى(9) و آخوند خراسانى(10) و آشيخ عبداللَّه مازندرانى(11) و آسيّد محمّدكاظم يزدى(12) و آشيخ ميرزا محمّدحسن آشتيانى(13) و مرحوم مدرّس(14) و مرحوم آيةاللَّه كاشانى(15) و مرحوم آيةاللَّه بروجردى(16) و ديگران، برگى بر اين دفتر افزودند و اين كتاب مفصل و مطولِ پُر از فضايل دين و افتخارات علماى دين پديد آمد؛ اين شوخى نيست. اين، زمينه‌ى پيروزى اين نهضت بود؛ و اين متعلق به گذشته است.

و اما امروز. امروز همان تكاليف و مسؤوليتهاى سنگين بر دوش من و شماى روحانى هست، مع شى‌ء زائد. ما بايد چند چيز را بدانيم، تا بر اساس آن بفهميم كه حركت ما چه‌قدر بايد دقيق و حساس باشد:

اول، اصل مسؤوليت عالم دين است. مسؤوليت عالم در مقابل كسانى كه محتاج به علم او هستند، «لتبيّننّه للنّاس و لا تكتمونه»(17) است. خود اين بيان، اول تبيّن و فهميدن لازم دارد. ما بايد بفهميم، تا بتوانيم آنچه را كه فهميده‌ايم، تبيين كنيم. پس، كسب فهميدن هم براى ما واجب و ضرورى و اجتناب‌ناپذير است. ما بايد روزبه‌روز بر خودمان اضافه كنيم. آنچه كه ما مى‌دانيم، در مقابل آنچه كه نمى‌دانيم، يك پَر كاه در مقابل صحراها و كشتزارها هم نيست. آنچه كه ما مى‌دانيم، چيست؟ هر كتابى كه آدم باز مى‌كند، مى‌بيند سيل مطالب در اين كتابها هست، كه آن ظرف خالى ما محتاج آن است. كو عمق؟ كو استعداد؟ كو توفيق براى اين همه فهميدن؟ به‌هرحال، ما بايد تلاش كنيم.

ما در مقابل آنچه كه بايد بدانيم، و نسبت به معارفى كه مردم ما محتاج آن هستند، چيزى نمى‌دانيم. ما بايد درس بخوانيم و مطالعه كنيم. حالا من نمى‌خواهم در اين‌جا تكليف درس خواندن بكنم؛ بايد با مطالعه و تحقيق و تأمل و تفكر، بر خودمان بيفزاييم، تا بتوانيم بيان كنيم. پس، يك تكليف، تكليف تبيين است، كه همه‌ى علما آن را داشته‌اند.

تكليف دوم - كه باز ما در آن با علماى دوره‌هاى قبل شريك هستيم - تكليف مجاهدت براى مردم است. اگر انقلاب پيروز هم نشده بود، اين تكليف بود. هميشه علماى ما براى مردم كار و تلاش مى‌كردند، زحمت مى‌كشيدند، فقرا را پاسدارى مى‌كردند، به آنها رسيدگى مى‌كردند؛ دأب و روش علما اين بود. نمى‌خواهيم بگوييم كه اين از آن عامهايى است كه تخصيص نخورده و استثناء ندارد؛ خير، اين‌طورى نيست. دأب اصلى بر اين بود كه به فقرا و طبقات ضعيف كمك كنند و براى حفاظت از آنها، در مقابل زورگو بايستند، در مقابل خان بايستند، در مقابل سلطان بايستند. اصلاً علماى ما - بخصوص علماى شيعه - هميشه به اين معنا معروف بوده‌اند.

مى‌دانيد كه از لحاظ عقيده‌ى فقهى، يك تفاوت كوچك اين‌جا بين علماى برادران اهل سنتِ ما با ما هست، و آن اين است كه آنها هر حكومتى را واجب‌الاطاعه مى‌دانند؛ اما شيعه اين‌طورى نيست. شيعه هميشه خارى در چشم حكومتهاى باطل بوده و اوضاع نابسامان را تحمل نمى‌كرده است. البته آن برادران اهل سنت هم در موارد خاصى مبارزات فوق‌العاده و جالبى با حكومتهاى ظلم و طاغين داشته‌اند، كه ما نمونه‌هايش را در كشورهاى ديگر و بعضاً در اين كشور سراغ داريم و مى‌شناسيم؛ اما اين دأب علماى شيعه و علماى اماميه بود كه با ضعفا خوب بودند و به آنها كمك مى‌كردند و با حكومتهاى طاغوت و قدرتمندها درمى‌افتادند. اين هم از جمله وظايفى است كه ربطى به اين ندارد كه حالا انقلاب پيروز شده بود، يا نشده بود؛ حكومت اسلامى بود، يا نبود؛ تكليف ما و بناى ما بر اين بود.

همين استان شما همين‌طور بوده است. آن روزى كه انگليسيها در زمان محمّد شاه قاجار در بوشهر پياده شدند، براى اين‌كه او هرات را زير فشار قرار داده بود، اين‌جا اهرم فشارى براى او به وجود آمد. چه كسى در مقابل اينها ايستاد؟ چه كسى به امثال رئيس‌على فتوا داد و برايشان بيان كرد و تشويق كرد و تحريض كرد و به مردم دلگرمى و قدرت داد؟ غير از علما چه كسانى بودند؟ آنها در مقابل زورگوها و قلدرها مى‌ايستادند. اين تكليف هميشه‌ى ماست و بايد آن را رعايت كنيم.

تكليف ديگرى كه ناشى از انقلاب است، اين است كه ما بايد آبروى انقلاب را حفظ كنيم. من يك وقت در صحبتى، ماجرايى را نقل كردم؛ نمى‌دانم شما آقايان شنيده‌ايد يا نه. مولوى(18) در مثنوى قضيه‌يى را نقل مى‌كند و مى‌گويد در يك شهر كافرنشين، محله‌ى مسلمان‌نشينى بود. دخترى از خانواده‌ى مسيحى، عشق اسلام در دلش افتاد و عاشق اسلام شد. او خواست مسلمان بشود، اما پدر و مادر مانع بودند. به پدر و مادر و خانواده اعتنايى نمى‌كرد و به كليسا هم ديگر نمى‌رفت. پدرِ مسيحى، ماند كه در كار اين دختر چه بكند. مؤذن مسلمانى، تازه به آن محل آمده بود و با صوت ناهنجارى اذان مى‌گفت. اين مسيحى رفت به اين مؤذن بدصدا پول داد و گفت با صداى بلند اذان بگو؛ آن مؤذن هم با صداى بلند اذن گفت. اين دختر در خانه نشسته بود، يك وقت ديد صداى ناهنجار منحوسى بلند شد. گفت اين چيست؟ پدر گفت چيزى نيست، اين مؤذن مسلمانهاست كه دارد اذان مى‌گويد. گفت عجب! مسلمانها اين‌طوريند؟ نتيجتاً عشق اسلام از دل او رفت!(19)

خدا مى‌داند كه از اول انقلاب، من در موارد متعددى به ياد اين داستان افتاده‌ام و تنم لرزيده است. ما بايد مواظب اين جهت باشيم؛ مبادا آن مؤذن بدصدايى باشيم كه دلها و عشقها و شوقها و عواطف و كششهاى به اسلام را - كه امروز زياد هم هست - با عمل نسنجيده و با كار بد خودمان، تبديل به نفرت بكنيم. اين، آن چيزى است كه گذشتگان ما لااقل به اين شدت دچار آن نبودند؛ اما من و شما دچار آن هستيم، و من بيشتر از شما دچارم. هر كس كه در اين نظام فعالتر و بارزتر است، بيشتر دچار اين قضيه است. بايد در رفتار خودمان، در كردار خودمان، در گفتار خودمان، در سلوك خودمان مواظب باشيم كه اين‌طورى نشود.

وظيفه‌ى مهم ديگرى كه امروز بر عهده‌ى علماست، اين است كه به موقعيت جمهورى اسلامى و آنچه كه دشمن درصدد آن است، توجه كنند. دشمن يك لحظه حاضر نيست اسلام و جمهورى اسلامى را تحمل كند. شما ببينيد امروز در دنيا چه مى‌كنند. در اين چند روزى كه انتخابات الجزاير(20) شروع شده، من گاهى كه اين خبرها را مى‌شنوم، مى‌بينم واقعاً اسلام در مقابل اين قدرتهاى طاغوتىِ مستكبر عالم چه‌قدر مظلوم است. هرجا اسلام را اندكى احساس مى‌كنند، بى‌محابا بر آن مى‌تازند. حالا الجزاير كه هنوز اعلان جمهورى اسلامى نكرده است. بعضيها هم از ميان خودشان پيدا شدند و از ترس آن‌كه مبادا دشمن خيلى حساس بشود، گفتند كه نه، ما فلان‌طور نمى‌شويم؛ ما فلان چيزها را ملاحظه مى‌كنيم؛ كه مبادا دشمنان حساس بشوند و بگويند اينها هم مثل جمهورى اسلامى شده‌اند! با وجود اينها، چون يك حركت مردمى در جهت اسلام اتفاق افتاده است، در تمام اقطاب قدرت دنيا يك حالت وحشت و سراسيمگى به وجود آمده است، كه اگر بتوانند، نگذارند.

ببينيد در اين چند سال با ايران چه كردند. آنچه توانستند، ضربه حواله كردند. حالا بعضى از آن ضربه‌ها اصلاً وارد نشده و نخورده و خداى متعال ضربه را برگردانده است؛ بعضى از آن ضربه‌ها هم خورده، اما اثرى نكرده؛ بعضى هم اثرهاى كم‌عمقى كرده؛ بعضيها هم بالاخره صدمه‌يى زده؛ ليكن دشمن كوچكتر و كمتر از آن بوده است كه بتواند ما را از پا بيندازد. ما اگر توجه بكنيم، دشمن ناكام خواهد شد؛ ولى اگر ما غفلت بكنيم و بيدار نباشيم، دشمن ناكام نشده و موفق خواهد شد.

چه كسى گفته كه باطل هيچ‌وقت در دنيا قادر نخواهد بود كه به حق ضربه بزند، يا موقتاً آن را از بين ببرد؟ كدام قانونى اين‌چنين مى‌تواند باشد؟ آن چيزى كه در قانون الهى است، اين است كه در نهايت، حق پيروز خواهد شد؛ در نهايت، باطل سرنگون خواهد شد؛ اما چه كسى گفته است كه در اثناى راه، باطل فرصت پيدا نخواهد كرد كه حق را مورد ضربات خود قرار دهد و حتّى آن را از ميدان خارج كند؟

البته يك قانون ديگر هست: اگر به خاطر حق، مبارزه انجام بگيرد، هيچ باطلى قادر نخواهد بود جلو بيايد. اگر مبارزه و مجاهدت بشود، خداى متعال كمك و هدايت مى‌كند؛ اما اگر مجاهدت نشود، اگر بى‌كار بنشينيم، اگر هوشيارى بخرج ندهيم، اگر در سنگر بخوابيم، آيا باز هم دشمن نمى‌آيد سنگر ما را فتح كند؟ چه كسى چنين چيزى را گفته است؟ ما بايد تلاش كنيم، تا دشمن ناكام بشود. اگر ما تلاش نكرديم، دشمن كامياب خواهد شد؛ و نستجير باللَّه من ذلك. ما نبايد بگذاريم در زمان ما و با مسؤوليت ما و روى دوش ما، اين‌چنين شود. به همين خاطر، تكليف علما از اين جهت هم بسيار مهم است.

البته سِمه(21) و خواسته‌ى علماى دين عبارت بود و عبارت است و بايد باشد از بى‌رغبتى به ظواهر و مظاهر فريبنده‌ى دنيا؛ اين را ما بايد از ياد نبريم؛ اين خيلى مهم است. والّا دنياى لذيذ و چرب و شيرين كه اشتهاآور است و انسانى را كه داراى احساسات است، به خود جذب مى‌كند، چنانچه در اختيار هر كسى قرار گرفت، دودستى آن را خواهد چسبيد. اگر ما آن را دودستى چسبيديم، واقعاً فرق ما با ديگران چيست؟ در حالى كه عالِم دين بايستى تفاوتهايى داشته باشد.

بحمداللَّه و به فضل الهى، بر اثر مجاهدتى كه در اين سيزده سال انجام گرفته، امروز پايه‌هاى نظام قرص و محكم است. يك روز اميدوار بودند كه نگذارند پايه‌هاى نظام رشد كند؛ يك روز اميدوار بودند كه نگذارند ريشه بدواند؛ يك روز اميدوار بودند كه در يك موقعيت طوفانى بتوانند آن را بكَنند. طوفانى‌ترين موقعيتها - يعنى جنگ - را بر ما تحميل كردند. جنگى كه دولتى را به جان يك كشور انقلابى بيندازند، بعد هم همه‌ى دنيا كمكش كنند، چيز عجيبى است. بعضى از آنها تقاصشان را پس دادند، بعضى هم بيشتر پس خواهند داد.

همين يوگسلاوى‌يى كه امروز مى‌بينيد اين‌طور دچار آن آتش جنگى(22) - مثل لبنان - است، اينها همان كسانى بودند كه در تبليغات خود به ما مى‌گفتند كه مگر شما وحشى هستيد؛ چرا با مذاكره مشكل جنگ را حل نمى‌كنيد؟! اين در حالى بود كه عراق هنوز در خاك ما بود! البته جلوى رويمان كه جرأت نمى‌كردند اين حرفها را بزنند؛ در تبليغاتشان آن را بيان مى‌كردند! در حال حاضر وضعيت همان كشور به گونه‌يى است كه به جان يكديگر افتاده‌اند و مردم دو استان از يك كشور، در حال زد و خورد هستند؛ افرادى كه نژادشان يكى است - بسياريشان از نژاد اسلاوند - زبانشان يكى است، سوابق تاريخى و فرهنگيشان يكى است! اين از آن كشورهايى است كه در دوران جنگ، هم از لحاظ تسليحاتى، و هم بيشتر از لحاظ تبليغاتى، دل آن كسانى را كه وارد بودند، خيلى خون كرد؛ همين كشورى كه الان اين‌طور زير آتش جنگ، شهرهايش با خمپاره زده مى‌شود؛ يعنى نزديك شهرها مى‌روند و با خمپاره‌ى 60 و خمپاره‌ى 81 همديگر را مى‌زنند؛ اين‌قدر اين جنگها تو در تو و نزديك به هم است! بنابراين، خيلى تلاش كردند و اميدوار بودند كه در اين موقعيتهاى طوفانى، بلكه نظام اسلامى ما از بين برود.

موقعيت طوفانىِ بزرگتر، رحلت امام (رضوان‌اللَّه‌ تعالى ‌عليه) بود. به اين موقعيت، خيلى چشم دوخته بودند. سالها مى‌گفتند كه وقتى امام نباشد، خيلى كارها خواهد شد، خيلى چيزها عوض خواهد شد! حضور مردم، قدرت مردم، يكپارچگى مردم و علما، و حضور هشيارانه‌ى آنها در صحنه، اين جوانان، اين قشرهاى مختلف، اين اميد را هم روى اينها بست.

امروز بحمداللَّه از لحاظ استحكام، مى‌توان گفت كه دشمن كمترين اميدى ندارد. نظام بحمداللَّه مستحكم است، برنامه‌ريزى خوب است و دولت قوى است. ما معممان در هرجا كه هستيم، بايستى حركت خودمان را به تناسب نياز موقعيت، شتاب بدهيم؛ تبليغ دين، كار صحيح، حفظ وحدت و يكپارچگى كه در روحيه‌ى مردم اثر مستقيم مى‌گذارد؛ همين چيزى كه در اول عرايضم عرض كردم.

گاهى در بعضى از شهرها ديده مى‌شود كه بين بعضى از مسؤولان، يا بعضى از اهل علم، يا بعضى از اصحاب و شؤون مختلف، اختلافاتى وجود دارد؛ مردم نه حال نماز جمعه، نه حال نماز جماعت، نه حال راهپيمايى، نه حال كارهاى گوناگون را دارند؛ اصلاً دلمرده‌اند. وحدت و اتفاق و هماهنگى و نزديكى به هم، به مردم شور و نشاط مى‌دهد. اين‌جا بحمداللَّه اين‌طور است؛ ما بايد اين را هرچه بيشتر كنيم.

بعضى از شما برادران، در نيروهاى مسلح هستيد. اين‌جا بحمداللَّه، هم پايگاههاى نيروى دريايى هست، هم نيروى هوايى هست، هم ارتش هست، هم سپاه هست، و با شماها و با مردم ارتباط دارند. آقايانى كه در اين بخشها مشغول كار هستند، منظم، مرتب، عميق، سنجيده، حساب‌شده، متناسب با موقعيت و مطابق با مقتضاى حال عمل كنند و آنچه را كه بايد و شايد، ان‌شاءاللَّه از دين استخراج كنند. روى قرآن تكيه كنيد؛ قرآن بسيار مهم است. بر روى نماز و حضور مردم در نمازهاى جماعت هم تأكيد كنيد.

آينده بحمداللَّه آينده‌ى خوبى است. آنچه كه ما در افق آينده مى‌بينيم، اين است كه به فضل الهى دشمن در دنيا محاصره خواهد شد. سعى كردند ما را در منطقه محاصره كنند؛ اما خداى متعال از اطراف اينها را محاصره خواهد كرد؛ «يغشيهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم»؛(23) حالا نمونه‌هايش را در اين‌جا داريد مشاهده مى‌كنيد؛ اين بيدارى اسلامى از اين قبيل است؛ اين تلاشى كشور اتحاد جماهير شوروى سابق از اين قبيل است؛ اين اختلافات داخلى و نژادى و قومى در اروپا از اين قبيل است. ما آرزوى جنگ براى كسى نمى‌كنيم؛ اما كار خدا تماشايى است!

سنت الهى آن وقتى عمل خواهد كرد كه ما در جاى خودمان محكم و استوار ايستاده باشيم؛ اصل قضيه اين است. علماً، عملاً، قولاً، فعلاً، سياسياً، اجتماعياً، فردياً، جمعياً بايستى در آن‌جايى كه ما هستيم و پُست ماست - هرجا پُست ماست، هر جا مأموريت و مسؤوليت ماست - محكم و همراه با فداكارى و همراه با كم‌توقعى بايستيم و كار خودمان را بكنيم و خداى متعال هم ان‌شاءاللَّه كمك خواهد كرد و بركاتش بر ما نازل خواهد شد؛ همچنان كه بحمداللَّه تا حالا اين‌طور بوده است؛ همچنان كه مژده‌هاى امام (رضوان‌اللَّه‌ تعالى‌ عليه) اين را نشان مى‌داد. ايشان هم هميشه عقيده‌شان اين بود - بنده شنيده بودم - كه عاقبت و افق را خيلى خوب و روشن مى‌ديدند؛ دست قدرت الهى را همراه مردم مى‌ديدند و اميدوار بودند. حالا وقتى نگاه مى‌كنيم، مى‌بينيم كه واقعاً همين‌طور است كه ايشان بارها فرمودند و به همه‌ى ما ياد دادند.

اميدواريم كه خداوند اين قابليتها را براى ما زياد كند و اين ملت را مشمول رحمت و فضل خود قرار بدهد و ان‌شاءاللَّه شما آقايان محترم را مشمول تفضلات و توفيق و تأييد خود قرار بدهد.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

1) وى در سال 1291 ق در شهر نجف متولد شد. نُه‌ساله بود كه به همراه پدرش به شهر بوشهر آمد و در اين شهر تحصيلات حوزوى خود را آغاز كرد. در سال 1311 ق راهى نجف اشرف شد و مدت سه سال در اين شهر اقامت گزيد. او نزد اساتيد و مراجع بزرگوارى همچون مرحوم آيةاللَّه آخوند و مرحوم آيةاللَّه محمّدكاظم خراسانى به گذراندن دوره‌ى خارج فقه مشغول شد و چون از هوش و استعداد بالايى برخوردار بود، در سال 1324 ق به درجه‌ى اجتهاد نايل آمد. در سال 1326 ق در اوج نهضت مشروطيت در ايران به بوشهر بازگشت و ضمن تدريس‌علوم اسلامى، مردم را به همكارى در استقرار نظام مشروطيت تشويق و ترغيب نمود. در آستانه‌ى جنگ جهانى اول، او به عنوان برجسته‌ترين رهبر روحانى و مذهبىِ مخالف اهداف انگليس در بوشهر و نواحى جنوب ايران به شمار مى‌آمد و طى فتوايى كه صادر كرد، دفاع از كشور را واجب اعلام نمود: «... دولت جبار و ستمگر انگليس قصد حمله به خاك ما را دارد؛ بر ما واجب است كه از خود دفاع كنيم». وى از همان ابتدا با حركت ضد اسلامى رضاخان مخالفت كرد و در اين زمينه مرتباً با مرحوم آيةاللَّه مدرس در تماس بود. ايشان از جمله‌ى معدود علما و روحانيون بزرگ ايران بود كه در دفاع از حجاب اسلامى، علاوه بر تأليف رساله‌هايى، نقشه‌هاى شيطانى رضاخان را با شهامت افشاء مى‌كرد. آيةاللَّه بلادى سرانجام به دليل سكته‌ى قلبى در سال 1372 ق در بوشهر وفات يافت؛ كه پيكر وى پس از سه سال امانت در بوشهر، در سال 1374 ق جهت دفن به نجف اشرف منتقل گرديد و در منطقه‌ى وادى‌السّلام اين شهر به خاك سپرده شد.

2) اين سفر در تاريخ 28/5/1362 انجام گرفت.

3) نهج‌البلاغه، كلمات قصار، ش 73

4) تحف‌العقول، ص 50

5) وى در سال 1264 ق در نجف اشرف متولد شد و در آن‌جا تحصيلات خود را ادامه داد و در درس خارج حاج ميرزا محمّدحسن مجدد شيرازى حضور يافت؛ سپس به سامره مهاجرت نمود و از محضر اساتيدى چون شيخ محمّدحسين كاظمى و شيخ لطف‌اللَّه مازندرانى و شيخ محمّد ايروانى و شيخ حسينقلى در فقه و اصول و ساير علوم دينى بهره‌ى فراوان برد و به درجه‌ى اجتهاد رسيد. در سال 1309 ق بر حسب تقاضاى اهالى لار به آن‌جا رفت و مدت بيست‌وپنج سال در آن سامان مرجع تقليد و ملجأ عموم مردم بود. در آغاز مشروطيت، پرچم مشروطه و آزادى را برافراشت و به آزاديخواهان پيوست و با ظلم و استبداد به مبارزه برخاست. در جنگ بين‌الملل اول كه انگليسيها آهنگ تصرف شيراز و لار كردند، ايشان حكم جهاد داد و مردم را به مبارزه با تجاوزگر ترغيب و تشويق نمود؛ تا اين‌كه پس از عمرى مبارزه و مجاهده، در سال 1342 ق دار فانى را وداع گفت.

6) 1231 - 1151 ق.

7) 1228 - 1154 ق.

8) 1312 - 1230 ق.

9) 1281 - 1214 ق.

10) 1329 - 1255 ق.

11) قرن نهم ق.

12) 1338 - 1247 ق.

13) 1319 - 1248 ق.

14) 1316 - 1249 ش.

15) 1340 - 1264 ش.

16) 1340 - 1253 ش.

17) آل‌عمران: 187

18) 672 - 604 ق.

19)

  • گفت دختر چيست اين مكروه بانگ من همه عمر اين چنين آواز زشت خواهرش گفتش كه اين بانگ اذان باورش نآمد بپرسيد از دگر چون يقين گشتش رخ او زرد شد از مسلمانى دل او سرد شد

  • كه به گوشم آمد اين دو چار دانگ هيچ نشنيدم درين دَير و كُنشت هست اِعلام و شعار مؤمنان آن دگر هم گفت آرى اى پدر از مسلمانى دل او سرد شد از مسلمانى دل او سرد شد

«مثنوى معنوى، دفتر پنجم»

20) ر. ك: پاورقى 1 - بيانات‌ در ديدار خانواده‌هاي‌ شهداي‌ هفتم‌ تير (08/04/1370)

21) نشان، علامت

22) كشور يوگسلاوى در اثر بروز جريانات استقلال‌طلبانه، در معرض تجزيه قرار گرفت و مناطقى كه سابق بر اين، بِزور ضميمه‌ى اين كشور شده بودند، روند جدايى‌طلبى در پيش گرفتند؛ كه در اين ميان، يوگسلاوها نيز با توسل به زور، به جنگ با اين پديده برخاستند. در بحران بوسنى و هرزگوين، صربها به بدترين فجايع در نيمه‌ى دوم قرن بيستم دست زدند و جنايات زيادى عليه مسلمانان اين منطقه - كه بعدها مستقل شدند و از سوى سازمان ملل متحد به رسميت شناخته شدند - مرتكب گرديدند.

23) عنكبوت: 55