محمد نقيزاده
ريشه داشتن فكر و عمل انسان در جهانبيني و باورهاي او و وجود اصولي جهاني و مورد قبول همه جوامع، مفروضات مورد قبولي هستند كه به استناد آنها مقاله حاضر سعي در شناسايي تأثير تفكر ديني (بعنوان يك نوع جهانبيني) بر شكلگيري هنرمند (انساني كه به خلق آثاري ميپردازد) و بر آثار هنري وي دارد. اين كوششي است در جهت آشنايي با چگونگي هدايت و جهت دادن هنرمند و همچنين ويژگيهاي آثار وي در قالب اصول جهاني مطابق تفسيري كه تفكر ديني از آنها ارايه مينمايد.
كليد واژه: هنر، هنرمند، تفكر ديني، جهانبيني
انسان در فضاي نفس و آرمانهايي كه براي حيات و نهايت زندگي خويش قايل است زندگي كرده و اين آرمانها (اعم از مادي و معنوي يا اخروي و دنيوي و يا صعب الوصول و سهل الوصول) هستند كه فعاليتهاي انسان را شكل و جهت داده و به عبارت ديگر به آن معنا ميبخشند. به بيان ديگر نحوه نگرش انسان به عالم هستي به همراه آرمانها و تفسير او از زندگي كه با يكديگر رابطه متقابلي دارند هدايتكننده او در فعاليتهايش ميباشند. به اين ترتيب ميتوان گفت كه هر انساني چه بخواهد و چه نخواهد، چه بداند و چه از آن غافل باشد چه رسما اعلام كند و چه از بيان آن استنكاف ورزد، عمارت عُمر و فعاليتها و اعمال و رفتار خويش را بر اركاني استوار مينمايد كه از جهانبيني و نحوه نگرش او به عالم هستي و غايتي كه براي حيات قائل است، استخراج و استنباط شدهاند. به طريق اولي هنرمند نيز به عنوان كسي كه عمل او جلوهاي از توان خلاقيتي است كه در نهاد او به وديعه نهاده شده است از اين قاعده مستثني نميباشد. هنر به طور كلي معمولاً با عواملي چون هنرمند، اثر هنري، مكتب هنري و مخاطب مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرد. اگر چه كه ميتوان مباحث فلسفي و حِكَمي مبتني بر جهانبيني را در قالب «مكتب هنري» مورد بررسي قرار داد، ولي اين مباحث بسيار فراتر از آن هستند كه بتوان آنها را در قالب يكي از موضوعات مرتبط با هنر گنجانيد. اين مباحث همچون دريا و فضايي هستند كه جملگي مقولات و عوامل و از جمله مكتب هنري از آن تغذيه ميكنند، هنرمند در آن غوطهور بوده و با الهام از اصول و ارزشها و براساس معايير منبعث از آن ميانديشد و ابداع و ارزيابي ميكند، اثر هنري در جهت تجلي كالبدي و عينيت بخشيدن به ارزشهاي آن به وجود ميآيد و مخاطب نيز با درك و فهم ارزشهاي مستتر در آن با اثر هنري ارتباط برقرار نموده و آن را درك ميكند و البته هر چقدر كه به مباني نظري هنر و جهانبيني هنرمند آشناتر باشد امكان كسب حظ و بهره از هنر برايش فراهمتر خواهد بود.
با اين مقدمه كه به اجمال اهميت مباني نظري در خلق آثار هنري را تذكر ميدهد، نياز به ذكر مقدمهاي ديگر نيز ميباشد و آن بيان اين مطلب مهم است كه تفكر ديني به عنوان يك نوع و يك مرتبهاي از جهانبيني و مبناي روش زيست در طول تاريخ فضايي را براي هنرمندان فراهم نموده است كه بتوانند عاليترين مضامين معنوي و انساني را براي بشريت محسوس و مشهود نمايند. مراد از دين و تفكر ديني در اين بحث عبارت از باور و اعتقاد به ماوراءالطبيعه (غيب و نقش آن در ظهور عالم شهادت) و متأثر دانستن و متأثر داشتن جملگي فعاليتهاي انساني و ساحتهاي حيات از ارزشها و اصول اين تفكر در جهت دستيابي به آرمانهاي غايي حيات است كه تفكر ديني براي انسان تعريف مينمايد. تفكر ديني، دين را امري شخصي و فردي و منحصر و محدود به قلمروها و موضوعاتي خاص و يا انجام يك سري حركات عبادي نميداند. در واقع تحت حاكميت تفكر ديني قرار داشتن ضمن آنكه با تدين به معناي مصطلح آن كه عبارت از انجام اوامر و نواهي و محدود كردن دين در برخي امور معنوي و شخصي و فردي و عبادي است تفاوت ماهوي دارد، عامل وحدت بخشيدن به حيات و جهت دهنده به كليه فعاليتهاي انسان است. تفكر ديني اجازه ريشه دوانيدن دنياگرايي در جان انسان را نميدهد. مشكل بزرگ دنياي معاصر آن است كه در بهترين حالت كه خصومت با دين را نفي ميكند تدين را بجاي تفكر ديني نشانده است. تدين نميتواند سدي در مقابل نفوذ آراء غيرديني باشد. تدين معمولاً فريب موضوعاتي را ميخورد كه يا ظاهرا صبغه ديني نداشته و خود را خنثي معرفي ميكنند و يا اينكه اصولاً مباني نظري خويش را مخفي ميدارند، يعني اينكه هر كس با هر ديني ميتواند از آنها استفاده كند. در حالي كه تفكر ديني همچون محكي خللناپذير هر چيز را ارزيابي نموده و اصولاً به غيرديني بودن و يا به عبارتي فاقد فلسفه و حكمت و مباني نظري بودن هيچ چيز اعتقادي ندارد. بسياري مقولات با عنوان برون ديني بودن (حتي تفكر سكولاريستي) ميتوانند با تفاسير و معناي غيرديني خويش حتي زندگي، طرز فكر و آثار و اعمال و آرمانهاي متدينين را نيز تحت تأثير قرار دهند. توجه به اين نكته ضرورت دارد كه «سكولاريسم در صورتها و جلوههاي مختلف و از راههاي پيدا و پنهان ميآيد و در همه جا به سراغ همه چيز و همه كس ميرود و مخصوصا در تفسير كلمات قدسي جايي براي خود دست و پا ميكند. مأموران سكولاريسم هميشه منكران دين نيستند. سكولاريسم وقتي در جان يك ديندار سكني ميگزيند او را به بيديني نميخواند، بلكه تلقي ديني او را با مسلمات عصر تطبيق ميدهد.»(1) در حقيقت ميتوان ديندار بود و به روش جهانگراها (سكولارها) مشي كرد.
واديِ هنر يكي از قلمروهاي حساسي است كه وجود تفكر ديني خويش و اهميت خود را به وضوح متجلي ميسازد. براي هنر هم همچون زيبايي و عشق و آزادي و عدالت تفاسير متفاوت و حتي متضادي ارائه ميشود. اينها جملگي درجات و مراتبي دارند. مراتب مادون آنها از خاك آغاز ميشود و به مراتب عاليهشان كه در حق تجلي مييابد ميرسند. به اين ترتيب هر كس بنا به تمايلي كه به ساحتي از حيات (انساني، مادي نفساني و روحاني) خويش دارد، در مقوله هنر (و زيبايي و عشق و عدالت) نيز به درجه و مرتبه معادل همان ساحت مايل است. به اين ترتيب آنكه بر ساحت مادي حيات و نيازهاي جسماني خويش متمركز است زيبايي ظاهري و دنيايي را طلب ميكند، و آنكه بر ساحت حيات روحاني و معنوي زندگي متمركز و مايل است، به كمتر از زيبايي معنوي و لقاء جمال الهي رضايت نميدهد: «فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك.»(2) تفكر ديني هنرمند را هدايت ميكند تا اثر هنري خويش را به وجهي و صورتي ارائه نمايد كه ضمن اشاره به خاستگاه مباني خويش، هنرمند و مخاطب را به فضايي هدايت كند كه خاستگاه ارزشهاست. تفكر ديني هنرمند را متعهد ميكند تا به اصول و مبادي معنويش پايبند باشد. از جانب ديگر هنر (به طور عام) ويژگيهايي را داراست كه در جهت القاء ارزشهاي موردنظر هنرمند به مخاطب ايفاي نقش مينمايند. هنر خلق شده در فضاي تفكر ديني و توسط هنرمند متأله نيز از اين قاعده مستثني نميباشد. در عين حالي كه ويژگيها و تأثيرات آن با ساير مراتب هنر كاملاً متمايز است. به اين ترتيب «تأثير فضاي معنوي و ديني بر شكلگيري شخصيت هنرمند» و به تبع آن «برخي ويژگيهاي خلق شده در اين فضا» توسط هنرمند معتقد موضوعات اصلي مورد بحث هستند كه در سطور آتي به آن اشاره خواهد شد.
بسياري مفاهيم و موضوعات (همچون زيبايي، عدالت، عشق، انسانيت، راستي، آزادي، هنر) مورد احترام و خواست فطري جملگي ملل و تمدنها و مكاتب فكري و اديان ميباشند و بسته به جهانبيني و فرهنگ و مباني فكري براي هر يك از آنها تعريفي ارائه ميشود كه با هم متفاوت و حتي گاهي متضاد هستند. براي نمونه در كنار احترام به اين مفاهيم و موضوعات از سوي حكيم متأله، كسي كه غيب و متافيزيك را انكار ميكند نيز به آنها احترام ميكند ولي تعريف اين دو از اين موضوعات كاملاً متفاوت است. به همين دليل سعي بر آن خواهد بود تا در اين قسمت به برخي از اين اصولي كه در فرهنگ ايراني به تبعيت از جهانبيني پايه آن، هنرمند را تحت تأثير خويش قرار داده و او را به خلق آثار هنري هدايت مينمايند اشاره شود. ضمن آنكه اين اصول نيز خود غالبا مورد خواست مكاتب مختلف هستند كه سعي بر تبيين نسخه ايراني آنها در پرتو تفكر ديني خواهد بود. در حقيقت، اصول زيراصولي هستند كه هنرمندِ تربيت يافته در تفكر ديني را (با تعريفي كه دين او از آنها دارد) تحت تأثير قرار داده و در شكلگيري شخصيت و هنر او ايفاي نقش مينمايند.
تعبد: تعبد از صفات الهي هنرمند (و هر كسي) است كه در فضاي تفكر ديني رشد نموده و فعاليت ميكند. تعبد موردنظر عبارت از ايمان قلبي و پذيرش اصول و اوامر و نواهي وحياني و نصب العين قرار دادنشان در خلق آثار هنري و اهتمام در معرفي جاذبه آنها به جامعه ميباشد. اين تعبد نه تنها با آزادي و نوگرايي و بقيه موضوعات مطرح در اين نوشتار كه به عنوان بارزههاي هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني به خلق آثار هنري ميپردازد هيچ گونه تضاد و تزاحمي ندارد كه فراتر از آن به دليل بعد معنوي آن كه زمينه آزادي و رهايي انسان از قيد و بندهاي مادي و رستن او از اسارت عالمِ خاك را فراهم ميآورد، بستر و فضاي رشد و تعالي انسان و تجلي معقول و حقيقي مفاهيمي چون آزادي و نوگرايي و ساير صفات مطلوب نيز ميگردد.
در اين وادي هنرمند متأله متذكر به اين موضوع است كه تعبد وي همانند عبادتش نفعي براي معبودش ندارد، بلكه جملگي فوايد مترتب بر آن مثل آزادي و آزادگي و احساس هويت و استقلال نصيب خودش خواهد شد كه به طريق اولي به نحو مناسب نيز آن را به جامعه خويش منتقل مينمايد.
اخلاص: خلوص هنرمند در پرتو تفكر ديني، جان و فكر و جسم هنرمند و همچنين اثر هنري او را از هر گونه ناخالصي، زشتي، پليدي و آلايش، پاك و خالص ميگرداند. اخلاص مورد نظر مشتمل بر خالص نمودن فكر و عمل از هر آن چيزي است كه با تفكر ديني و معنويت و عدالت و صداقت آن در تقابل باشند. ضمن آنكه هنر حاصل نه تنها تقويت اخلاص هنرمند كه توسعه و ترويج پاكي و اخلاص در جامعه را نيز در پي دارد.
در واقع سخن در اين است كه پاكي نه منحصر به پاكي ظاهري است، نه توصيهاي است براي سايرين، و نه حتي در مقولات نفساني و روحاني محدود ميشود، كه فراتر از همه اينها ضرورت و لازمه ايجاد فضا و شرايطي است كه بتوان در آن پاك زيست و ساحت هستي را نيز آلوده نكرد. به بيان ديگر پاكي و اخلاص هنرمند يكي از شروط اصلي خلق آثار پاك و پاككننده است.
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده شستشويي كن و آنگه به خرابات خرام
عدالتجويي: «هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايهداري مدرن و كمونيسم خونآشام و نابودكننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بيدرد و در يك كلام اسلام آمريكايي باشد.»(3) توجه به اين كلام كه از بطن تفكر ديني برخاسته است حكايت از لزوم توجه به عدالت و ظلم ستيزي به عنوان ركن اصلي فعاليتهاي هنرمندي دارد كه آثارش در فضاي تفكر ديني شكل ميگيرند. يكي از لوازم اصلي تفكر الهي و ديني داشتن، بجاي آوردن شرط امانت و جانشيني خداوند تبارك و تعالي در زمين است كه اهتمام در رعايت كردنِ اصول حاكم بر فعل و خلق الهي (كه از جمله مهمترين آن عدل است) در اعمال انساني يكي از جلوههاي آن ميباشد. توجه به اين امر ايجاب مينمايد تا هنرمند متأله به اين اصول توجه نموده و راههاي بكار بستن و تجلي كالبدي بخشيدن به آنها را به تبعيت از آفريدگار خويش كه او خلافتش را عهدهدار است، وجهه همت خود قرار دهد.
زيباگرايي: هنرمند ديني چيزي جز زيبايي پديد نميآورد. اين امر بدان معنا نيست كه او زشتيهاي عالم و عملِ انسانها را نميبيند، يا آنها را متذكر نميگردد و در پي شناسايي علل بروز و راههاي رهايي از آنها نيست. بلكه يكي از نقاط اصلي تمركز او محك زدن انسان و اعمال او با معيارهاي برآمده از تفكر ديني خويش، بررسي علل، بيان آن به جامعه، و ارائه راههاي رفع آنهاست. منتها در اين راه از سنت كلام الهي تبعيت ميكند كه داستان يوسف و عمل زشت همسر عزيز مصر را چنان بيان ميكند كه قصه يوسف احسن القصص ناميده ميشود. ضمن آن كه بيش از ترسيم فضاي زشت و آلوده، با قرار دادن انسان در فضاي زيبا و پاك و خالص ميتوان او را به تفكر و مقايسه دو فضا برانگيخت و اميدوار بود كه او زيبايي را برخواهد گزيد، كه بنا به تعبير مرحوم علامه طباطبايي «انسان مفطور به حب جميل است» و فطرتا دوستدار و خواهان زيبايي بوده و از زشتي و شرّ و پلشتي گريزان است.
عزت: در فضاي تفكر معنوي، هنرمند فرد دينداري است كه تفكر معنوي، سراسر جهان و زندگيش را فراگرفته است، عزتي را براي خويش و جامعه و بشريت آرزومند است و آن را ترويج و تبليغ مينمايد كه عاري از هر گونه شائبه غرور و خودخواهي و منيت و تفاخر و علوِّ در زمين و بزرگي ظاهري و دنيوي است. عزت مورد نظر او در عين «فقر الي اللّه» و به بيان بهتر در نتيجه توجه به اين فقر به منصه ظهور ميرسد. اين عزت اجازه هيچ گونه تملق و چاپلوسي و نمايش روحيه كاسبكارانه و ماديگرايانه و بهرهگيري از آن را به هنرمند نميدهد. ضمن آنكه هنرِ برآمده از اين تفكر نيز مبين عزت هنرمند و معرفي كننده عزت مطلوب به مخاطب است. اين هنر عزت خويش را در تحقير ديگران، به خصوص ديگراني كه با او سر عناد و دشمني ندارند، جستجو نميكند.
معنويتگرايي: معنويتگرايي از بسياري جهات ميتواند موردنظر قرار گيرد كه در اين مختصر به جنبهاي از آن كه به نيازهاي انسان متوجه است اشاره ميشود. يكي از بارزترين ويژگيهاي هنر رايج در جهان ماديگراي تحت سلطه تفكر غيرديني (يا غيرمعنوي و حسابگر)، تهييج مشتهيات مادي انسان به منظور ايجاد نياز كاذب در جهت تقاضاي مصرف در جهت تأمين بازار براي توليدات صنعتي است. در واقع، هنر مورد نظر در بسياري زمينهها در خدمت سيستم سرمايهداري جهاني قرار ميگيرد. اين در حالي است كه هنرمند ديني به جملگي نيازهاي انسان در حد متعادل توجه داشته و تأكيد اصلي و بنيادين خويش را بر نيازهاي معنوي و روحاني كه معمولاً مغفول ميمانند قرار ميدهد. در عين حال از نيازهاي مادي و فيزيولوژيكي انسان نيز غافل نميماند، با اين تفاوت كه در اينجا نيازها را متذكر نشده و به عبارت ديگر در پي تهييج آنها نيست بلكه به دنبال هدايت آنها بوده و پاسخگويي به آنها به طريق انساني را جستجو مينمايد. براي نمونه، در حاليكه هنرمندي كه در خدمت سرمايهداري است موضوعاتي جنسي را دستمايه اصلي خويش براي تهييج مشتهيات مينمايد و يا حداقل ابايي در استفاده از آن به عنوان ابزاري براي بيان آراء خويش ندارد، هنرمند متأله بدون غفلت از اين نياز و اين موضوعات سعي در كنترل و هدايت آنها دارد. به تعبير مرحوم علامه جعفري تلمبه زدن به فوارهاي كه خود به خود جهشي بسيار زياد دارد صحيح نيست.(4) بلكه برعكس اين فواره نيازمند كنترل و هدايت است.
حقگرايي: از آنجايي كه در تفكر ديني، انسان كه جانشين خداوند در زمين است و اصولاً نقش جانشينياش ايجاب مينمايد تا اعمال خويش را به صفات فعل الهي متصف گرداند، اهتمام و تعهد هنرمند رشد يافته در اين مكتب و معتقد به اين تفكر نيز در جهت شناسايي اين صفات و تجلي بخشيدن به آنها ميباشد. علاوه بر آن ويژگيهايي كه در اين مقاله از آنها ذكري رفته است، حق بودن يكي از بارزههاي اصلي فعل الهي است كه به كرّات به آن اشاره شده است (حجر: 85، احقاف: 3 و...) اين اصل علاوه بر اثبات خويش، بسياري زمينهها و پديدههايي را كه در جهت مخالف و بر ضد آن عمل مينمايند نفي مينمايد. براي نمونه بازيچه بودن پديدهها و بطالت و بيهودگي آنها از وجوه بارز مخالفت و ضديت با حق بودن است كه اينها نيز صراحتا مورد اشاره قرار گرفتهاند (انبياء: 16، آل عمران: 191 و ص: 27) به اين ترتيب گرايش به حق و بيان آن به انحاء مختلف ويژگي بارز آثار هنرمندي است كه فضاي تفكر دينيهادي و راهنماي اوست. و طبيعي است كه اين طريق عاري از خطر و دشواري نخواهد بود.
يكي از بارزههاي دوران معاصر تمركز بر منافع گروهي و صنفي و حزبي است كه عليرغم كاربردهاي مفيدي كه ميتواند داشته باشد، در بسياري موارد سبب بيتوجهي به حقوق ديگران و حتي غفلت از برخي اصول و ارزشهاي انساني ميگردد. اما افراد دين باور در عين حضور در تشكيلاتي كه در جهت وحدت بخشيدن به جامعه و فراهم آوردن امكان كار گروهي عمل ميكنند از توجه به حقايق و اصول مطرح در آموزههاي ديني و الهي نيز غافل نميمانند و نمونههاي بارز اين موضوع را در انجمنها و صنوف تاريخي ايراني ميتوان مشاهده كرد كه سرمشق و پيشوا و مقتداي خويش را امام عليبن ابيطالب عليهالسلام ميدانستند. در حقيقت اين انجمنها با معرفي اين الگو و اسوه براي خويش، بر حقگرايي و عدالتخواه بودن خود اگر چه كه برخلاف منافع (ظاهريشان) باشد، تأكيد ميورزيدند.
كمالگرايي: ضرورت وفاداري به آرمانگرايي و اوج گرفتن به سمت آرماني كه تفكر ديني براي انسان معرفي ميكند، توجه و گرايش به كمال و اهتمام در طي مدارج و مراتبي است كه هر كدام از درجه و مرتبه مادون خود كاملتر باشند. در حقيقت ركود و ايستايي مخالف آرمانگرايي مطرح در تفكر ديني است. به همين دليل است كه ميتوان ادعا كرد كه تفكر ديني بشريت را به ملحوظ داشتن مرتبهاي فراتر از آنچه كه در مكاتب غيرديني (كه بر ظواهر امور استناد نموده و براساس دستاوردها و موضوعات كمّي شكل ميگيرند) مطرح است، ترغيب و هدايت مينمايد.
كيفيتگرايي: به جهت بنياد نهاده شدن تفكر ديني بر متافيزيك و معنويت آن، كساني كه با اين تفكر زيست و فعاليت ميكنند تمركز بر كيفيت معنوي و ارتقاء آن در حيات را وجهه اصلي همت خويش قرار ميدهند. در غير اين صورت، همانگونه كه در قرون اخير شاهد هستيم سيطره كميت بر همه چيز جوامع حاكم شده و پيروان اين تفكر براي كيفيت اصالتي قائل نيستند. اين كميتگرايي ناشي از سيطره علم (science)و نه توجه به حكمت، و نتيجه تسلط عقل حسابگر (ratio) و نه عقل كلي است كه بر فعاليتهاي بشري و از جمله هنر رايج حاكم شده است.»(5) «نيازي به گفتن نيست كه مدرنيسم كه براي بسياري مترادف با سكولاريسم است زندگي روزانه مسلمانان را در لباس و معماري و شهرسازي و تزئين و رژيم غذايي را تحت تأثير قرار داده است.»(6) اين را نيز ميتوان روشي هنرمندانه ناميد كه هر موضوع مورد نظري را به نحوي گيرا و جذاب و حتي به صورت يك شوك و رعشه بر جامعه تحميل نمود. ولي سؤال اينجاست كه بين بيان هنرمندانه موضوعي كه انسان را بيدار سازد با بيان هنرمندانه موضوعي كه انسان را به خواب ببرد، بين هنري كه معنويت حيات و غايت زندگي و چگونگي دستيابي به آن و عدالت و آزادي و زيبايي را بيان ميكند و هنري كه تهييج مشتهيات مادي و مصرف و حداكثر جنبههاي مادي زندگي را يادآوري ميكند تفاوتي نيست؟ در اينجاست كه تأثير تفكر ديني بر هنرمند، خويش را مينماياند و اثر هنري به گونهاي خلق ميشود كه بتواند كيفيت محيط و فضا و زندگي را ارتقا دهد و حداقل تفاوت كيفيت و كميت را و لزوم توجه به كيفيت را بيان نمايد.
اصلاحگري: هنرمند تربيت شده در فضاي تفكر ديني به تبع آرماني كه براي خويش و جامعه قائل است و در جهت اداي وظيفه در رسالتي كه در هدايت جامعه بشري براي خويش ميشناسد، همواره دست به خلق آثاري ميزند كه در جهت اصلاح و رفع فساد ايفاي نقش نمايد. با توجه به آرمان و غايت مطرح در تفكر ديني و پايانناپذيري سير كمالي آن، اصلاحگريِ كمالجويِ آن نيز طبيعتا متوقف نخواهد شد. اصلاحگريِ مورد نظر در بطن تفكر ديني نهفته است. و به همين دليل در كلام الهي عمل صالح بارها در كنار ايمان و بالنتيجه بعنوان يكي از بارزههاي اصلي آن ذكر شده است. (بقره: 25، عصر: 3 و...)
اصولگرايي: هيچ يك از موضوعاتي كه به نحوي به آزادي انسان و يا تحولات و تكامل فكري او اشاره دارند (مثل نوگرايي و آزادي) نافي اهميت اصول بنيادين مصرح در تفكر ديني نيستند. ضمن اينكه حتي اين موضوعات ظاهرا متقابل با اصولگرايي، كمك شايان توجهي به تبيين و وضوح اصولي مينمايند كه از سوي تعاليم وحياني معرفي شدهاند. به بيان ديگر موضوعاتي چون نوگرايي يا آزادي و ساير موضوعات ضمن آن كه امكان تفسير روزآمد اصول را فراهم ميكنند خود نيز در پرتو اصول معنوي و الهي معناي ويژهاي را به نمايش ميگذارند كه با معناي آنها در مكاتب غيرالهي و غيرديني متفاوت است.
در حقيقت سخن اين است كه اصول بنيادين تفكر ديني با اصولي كه به صورت فطري در همه انسانها به وديعه نهاده شده است تناقض و ضديتي ندارند. براي نمونه رابطه اصل ايمان به خالق با نوگرايي را در سطور زير ميتوان يافت: «انسان هنگامي كه درباره مقام شامخ ربوبي از اعماق وجدان ميانديشد و تمام منِ خود را در جريان دريافت الهي ميگذارد، كاملاً در مييابد كه هر لحظه با زندگي جديدي روبرو ميگردد، و در اين زندگاني جديد تازگي روح را احساس ميكند، و در اين تازگي روح، تازگي ارتباط و تماس با خدا را در مييابد.»(7)
آرمان گرايي: آرمانگرايي نيز از مقولات موردنظر جملگي مكاتب فكري و جوامع انساني است كه در هر مكتب و جامعهاي معناي مبتني بر جهانبيني رايج را دارد و تجلي آن در آثار جويندگان آن نيز از يكديگر متمايز است. براي نمونه آرمانگرايي مطرح در تفكر ديني در پي تحصيل لقاء الهي است، در حاليكه حتي متدينين ممكن است در مراحل پائينتري از اين آرمانگرايي خواهان بهشت الهي و رهايي از دوزخ باشند. منكرين حيات اخروي نيز به ظهور جامعهاي ايدهآل حتي براي نسلهاي بعد دل ميبندند، و حتي كسي ممكن است آرمانهايشان را در دستيابي به برخي آمال دنيوي محدود نمايد. به اين ترتيب ملاحظه ميشود كه آرمانهاي انسانها با يكديگر متفاوت و در طيف وسيعي از «خور و خواب و خشم و شهوت» تا وصول به قرب خالق هستي در نوسان است، و هر چه انسانها توسعه يافتهتر باشند آرمانهايشان نيز متعاليتر خواهد بود.
حاصل آن كه هنرمند تربيتيافته در فضاي تفكر ديني هم براي خود و هم براي بشريت آرمانها و اهدافي عالي قائل است كه دستيابي به آنها به سادگي ميسر نيست. ضمن آن كه اين آرمانها انسان ساز بوده و ضرورت دستيابي به آنها رشد انسان و ترقي او به سمت كمال و كسب كرامتهاي انساني ميباشد. در نتيجه آثاري كه توسط چنين هنرمندي خلق ميشوند، به انحاء مختلف به آرمان موردنظر اشاره داشته و در عين ترغيب انسان براي وصول به آن، راههاي طي طريق را نيز به او نشان ميدهند.
ميزانگرايي: اين موضوع به معناي باور به وجود معيارهايي براي خلق آثار هنري و براي ارزيابي آثار و آراء مباني آنهاست. در حقيقت وجود ميزان در فضاي تفكر ديني، هنرمند را از درافتادن در دام عواقب بيبندوباري (به نام آزادي) ميرهاند. هنرمند الهي هم براي خويش، هم براي موضوع، هم براي ابزار بيان، هم براي چگونگي بيان، هم براي روش استفاده از ابزار و هم براي ارزيابي نتايج مترتب بر نشر آثار هنري معيارهايي قائل است كه از تفكر و جهانبيني او برخاستهاند. در حقيقت او جهان و آثار هنري را از ديد و چشم ديگران (ساير مكاتب) نميبيند، تا خوبي و بدي آنها را نيز مطابق با آراء آنان ارزيابي كند. او با چشم خويش و با بصيرت الهي پديدهها را ارزيابي ميكند. اين نكته بنيادين مغفولي است كه گريبان گير بسياري جوامع و افراد به خصوص در ممالك جهان سوم ميباشد كه به ويژه در مقولاتي چون پيشرفت و توسعه و علم و هنر با معيارهاي غربي وضع خويش را ارزيابي ميكنند و در واقع خويش را از ديد بيگانه ميبينند. واضح است كه در صورت مغايرت معيارها با جهانبيني و فرهنگ بومي و مليِ جامعه نتيجه ارزيابي (مطلوب بودن يا نبودن آن) متضاد با نتيجهاي است كه با ارزياب توسط معيارهاي ملي به دست ميآيد.
كلگرايي: كلگرايي (holism) كه به عنوان نوعي نگرش به پديدههاي موجود در عالم هستي، در مقابل جزءگرايي (atomism) رايج در تفكر مدرنيستي مدتي است با قدرت تمام در بسياري مقولات علمي (فيزيك و رياضي و طبيعيات و فلسفه) مطرح ميباشد، در حقيقت جلوهاي از وحدت يا وحدت در كثرتي است كه از ادوار بسيار دور توسط حكماي الهي مطرح بوده است.
رواج تفكر جزء گرايانه كه هر پديدهاي را مستقل از ساير پديدهها مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داده و نتايج حاصل را به عنوان روشي براي برخورد با آن پديده مطرح مينمايد، در مقابل تفكر كلگرايانه كه به تأثير متقابل پديدهها و نتايج حاصل از اين تأثيرات توجه دارد رنگ باخته است. اين امر به خصوص در مقوله محيط زيست و پديدههاي طبيعي به وضوح رخ نموده است.(8) كلگرايي كه در واقع بارقهاي از وحدتگرايي حكماي متأله است در قلمرو هنر نيز كاربردي وسيع دارد، چرا كه مباحثي چون ويژگيها و برآيند اثرات اجزاء متشكله هنرها، رابطه هنرها با يكديگر، تأثير جهانبيني و فرهنگ در شكلگيري هنر، تأثير هنر بر فرآيند تكاملي فرهنگ و جهانبيني، و وحدت بين انسان و محيط و فرهنگ و آثار او را كه امروزه (حتي از نظر علم تجربي نيز) اموري غيرقابل انكار هستند، در بر ميگيرد، طبيعي است كه هنرمند متأله كليتي را مدنظر قرار داده و تأثيرات متقابل اين دو عالم بر يكديگر را درك نموده و به انحاء مختلف آن را با مخاطب خويش در ميان مينهد.
رمزگرايي: رمزگراييِ هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني كار ميكند، موضوعي اختياري و از روي تفنن نميباشد. بلكه به جهت ماهيت معنوي و غيرمادي موضوعات و مفاهيم مطرح، هنرمند ناچار به استفاده از زبان و ابزاري است كه توسط آنها بتواند مضامين معنوي و روحاني را تجلي كالبدي و عيني بخشيده و به وسيله آنها با مخاطب رابطه برقرار كرده و مفاهيم موردنظر خويش را به وي القاء نمايد.
سمبلها و رموز در تفكر ديني علائمي قراردادي كه به سهولت قابل تغيير باشند نيستند، بلكه پديدههايي هستند كه در دورانِ طولانيِ عمر بشريت شكل گرفتهاند. بسياري از آنها نيز استنتاجي مستقيم و بيواسطه از متون مقدس ميباشند. سمبلها با نشانهها (آن گونه كه در دوران معاصر رواج داشته و البته به اشتباه سمبل يا نماد نيز ناميده ميشوند) سنخيتي نداشته و به موضوعات و مضامين معنوي اشاره دارند. در واقع سمبلها ابزار مادي بيان مفاهيم معنوي و غيرمحسوس هستند كه هنرمند و مخاطب او به آنها باور دارند.(9)
نوگرايي: با ذكر اين نكته كه از نظر اين نوشتار بين «نوگرايي» مطرح در تفكر ديني و الهي با گرايش به «مدرنيسم» و «تجدد»ي كه در دوران معاصر مدنظر بوده و براساس مكاتب فكري غيرديني شكل گرفته است تفاوت ماهوي و بنيادين (و حتي تضاد) وجود دارد(10)، هنرمند متأله همواره در پي بيان «نو» و در حقيقت كشف بطون و زواياي جديدي از حقايق معنوي و ارائه آن به جامعه خويش است. اين سخن به معناي آن است كه به جهت ثابت بودن و البته صعوبت شناخت و درك حقايق عالم كه نيازمند مراقبه و تزكيه و سير در آفاق و انفس و يافتن صلاحيت لازم است، به علاوه وجود جلوههاي متفاوتي كه از اين حقايق كه خود جلوهاي از حقيقت مطلق هستند، هر گونه و هر ميزاني از نوگرايي كه اِعمال گردد كسالتآور و يكنواخت نبوده و شباهتي بين آثار متفاوت (الاّ در اصول) نخواهد بود. همانگونه كه غزليات حافظ و مولوي و سنايي و سعدي يك حقيقت واحد و تجليات آن حقيقت را به زبانهاي متفاوتي بيان كردهاند.
در واقع نوگرايي مدنظر، عبارت از بيان سير هنرمند در عالم معنا و درك و مكاشفه او از حقايق عالم ميباشد، كه با نفي گذشته و فرهنگ كه مدرنيسم مبلّغ آن است و به طريق اولي با مدگرايي و خودنمايي رايج و از خودبيگانگي و تقليد قرابت و نسبتي ندارد. در حقيقت نوگراييِ مطرح در تفكر ديني پاسخي مناسب به روح جستجوگر انسان و به دليل مراتب و درجات معنوي است كه بر عالم هستي حاكم است. ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه نوگرايي منحصر به هنر نبوده و در همه مقولات حتي ايمان (و البته با معايير خاص خويش) نيز مطرح است به طوري كه «اگر ايمان و علاقه شما نتواند محصول عالي تازهجويي روح شما بوده باشد، هوا و هوسها و جوش و خروشهاي حيواني آسياب متحرك روح شما را اشغال خواهد كرد.»(11)
انسانگرايي: با تذكر اين نكته كه انسانگرايي مطرح در تفكر ديني كه انسان را اشرف مخلوقات و خليفةاللّه ميداند با انسان مداري (humanism)مطرح در تفكر مدرن كه بشر را جايگزين خداوند در زمين ميداند تفاوت ماهوي دارد. انسانگرايي هنرمند در تفكر ديني در پي جستجوي راههايي است كه بشريت را به ارزش خويش، به رابطهاش با عالم وجود، به اهداف غايي حياتش، و به چگونه ره سپردن در راه مستقيمي كه ضلالت و گمراهي ندارد متذكر سازد. هنرمند بيشتر از آن كه به فكر رفاه و خوشبختي دنيايي و حتي سعادت اخروي انسانها باشد، به وحدت حيات انسان و غيرقابل تفكيك بودن ساحتهاي حيات ميانديشد. او به اين فكر نيست كه مثلاً ديني (چون اسلام) هم دين دنياست و هم دين آخرت، يا هم به ماديت توجه دارد و هم به معنويت، بلكه فراتر از اينها آن را گوهر واحد و يگانهاي ميداند كه بين دنيا و آخرت و ماديت و معنويت مرز و جدايي قائل نيست. در تفكر ديني عملي ظاهرا دنيايي ميتواند بار معنوي قوي داشته باشد و بالعكس عملي ظاهرا ديني (و حتي عبادي) ميتواند عامل ضلالت گردد (ماعون: 6).
آزادي: دين و تفكر ديني آزادگي و حريت و استقلالي را براي هنرمند به ارمغان ميآورد كه هيچ عاملي ياراي خدشه به آن را ندارد.
آزاديِ هنرمند متأله، آزادي از قيد و بندهايي است كه بسياري از انسانها را به راحتي اسير ميكنند. روح و معناي هنرمند است كه آزاد است و حتي اگر ظاهرا در بند ظاهري باشد، حتي زندانبانان او معترفند كه نتوانستهاند روح او را به زنجير كشند. نمونه بارز اين آزادگي را در زندگي سراسر آزادگي حضرت موسيبن جعفر عليهماالسلام ميتوان ديد كه نه تنها نتوانستند كوچكترين خدشهاي به آزادي روح آن بزرگوار وارد كنند كه حتي او بود كه بنديان دنيا (و آزادهاي ظاهري) را نيز به بند خود و خداي خود گرفتار كرد. هنرمند متأله جز براي خداي خود و جز در راه او و رضاي او گام بر نميدارد. در حقيقت آزادي موردنظر هنرمند رشد يافته در فضاي ديني، در عين عبوديت حق تعالي به ظهور ميرسد. در حالي كه آزادي مطرح در فضاي غيرديني آزادي انسان از انسانيتي است كه خالق او برايش مقرر كرده است. يعني اينكه هر عملي مجاز است. رشد اين وجه از آزادي عكسالعملي در برابر وضعيتي بوده كه در بسياري جوامع وجود داشته و عدهاي برده عدهاي ديگر بودهاند. به بيان ديگر مقابله انسانها با تبعيضات ناروا به صورت تفريطي وضعيت قبل يعني به صورت آزادي مطلق و بيقيد و شرط ظاهر شده است.(12)
اميدبخشي: در جهت ترويج تفكر ديني و معرفي مراحل زندگاني و حياتي كه اين تفكر براي انسان قائل است، هنرمندِ پيروِ اين تفكر نيز، از اين نكته غافل نميماند كه اولاً مراحل حيات و جايگاه هر كدام در فرايند حركت انسان را به مخاطب معرفي كند، و ثانيا هيچ گاه هيچ كس را از امكان وصول به فلاح و رستگاري مأيوس نميكند. بلكه بالعكس آن چه كه به بشريت معرفي ميكند اميد و راههاي وصول به سعادت است. او در عين حالي كه متعهدانه راههاي ناصواب را معرفي ميكند چگونگي بازگشت از آنها و به عبارت بهتر چگونگي اصلاح مسير را با تذكراتي انسان ساز و نه انسان سوز با مخاطب در ميان مينهد.
هدايت: از آن جايي كه براي جملگي موضوعات و آداب و اوامر و نواهي (مذكور در اديان و به ويژه در اديان ابراهيمي و بالاخص در اسلام كه بنا به اعتقاد پيروانش كه اتفاقات تاريخي نيز آن را تأييد نموده است آخرين دين الهي است) ميتوان در هر مقولهاي از حيات و زندگي مصداق خاصي يافت، جستجوي معنا و مصداق آنها در مقوله هنر نيز يكي از منابع فكري هنرمندي است كه در فضاي تفكر ديني فعاليت ميكند. براي نمونه هنرمند با احساس رسالت و اداي تكليف و وظيفهاي كه در قبال جامعه خويش دارد، سعي بر بيان نكات و مطرح نمودن موضوعاتي خواهد داشت كه با ارتقاء آگاهي و دانش جامعه به هدايت جمعي منجر شود. به اين ترتيب معرفي نيكيها و بيان زشتيها و البته تبيين راههاي بهرهگيري يا احتراز از آنها به همراه بيان عواقب مترتب بر آنان از محركهاي اصلي فعاليت هنرمند متأله است. در اين وادي هنرمند هيچ گروه يا قشري از جامعه را مغفول نميگذارد. در واقع او همانند مقتداي خويش (كه رحمة للعالمين است) جملگي انسانها و آحاد جامعه خويش را مدنظر داشته و به ارتقاء آگاهي و دانش و هدايت آنان توجه دارد. اين توجه شامل همه گروههاي سني، اقشار اجتماعي، مدارج مختلف علمي، صنوف، اقوام، و جنسيتهاي مختلف ميگردد. زيرا غافل شدن از هر بخشِ هر يك از گروهها سبب ميگردد تا آنان براي دريافت آگاهي و اطلاعات به منابع ديگر رجوع نمايند، و اين امري است كه بسياري جوامع معاصر با آن مواجه هستند.
شجاعت: شجاعت فضيلتي اخلاقي است كه حد تعادل قوه غضبيه بوده و به همراه فضايل عفت و حكمت بروز فضيلت عدالت(13) را در انسان و جامعه به منصه ظهور ميرساند. تفكر ديني كه سبب ميشود تا انسان با اتكاي به حضرت حق از احدي نهراسد و حقيقت را بيان نموده و آن را پيروي كند، زمينهساز بروز شجاعتي است كه به حقگرايي و صداقت و ساير صفات پسنديده منجر ميشود.
شجاعت هنرمند متأله، نه تنها در طول تاريخ، كه امروزه بيشتر از هر زمان ديگر اهميت و راهگشايي خويش را نمايانده است. دوران معاصر دورهاي است كه چوب تكفير كاسبكاران و مدگرايان و ماديگرايان و خرافه پرستان، در لباس و به نام علم و عقل و تجربه و توسعه و پيشرفت بيش از هميشه و بسيار بيرحمانهتر و سبعانهتر از قرون وسطي انسانهاي آزاده معنويتگرا را تهديد ميكند. و به همين دليل است كه شجاعت مصلحان و هنرمندان ضروريتر از هر زمان ديگري است كه اين شجاعت تنها در پرتو زيستن در فضاي تفكر معنوي ديني به منصه ظهور ميرسد.
حضور: هنرمند تربيت شده در فضاي تفكر ديني، از جهات بسياري به موضوع حضور توجه دارد. اولين مورد، احساس و باور به حضور حقتعالي و اهتمام در نمايش اين حضور است كه در ميان مسلمين سابقهاي طولاني دارد: هنر (همانند علم) در عالم اسلام در فضايي تنفس كرده است كه خدا در همه جاي آن حضور داشت. علم و هنر بر پايه توحيد استوار بودند. هنرها و علوم مدرن، به عكس، در جهاني سير ميكنند كه خدا در هيچ جاي آن نيست، و اگر هست با علوم (و هنرها) بيارتباط است.(14) مورد دوم حضور و همراهي هنرمند با اقشار مختلف جامعه به منظور شناخت و درك بهتر مسائل در جهت يافتن راههاي منطقي بيان موضوعات و برقراري ارتباط با جامعه است. در مرحله ديگر هنرمند در معرفي و يا به عبارتي حاضر نمودن و در پيش چشم داشتن اصول و ارزشهاي الهي براي خويش و جامعه اهتمام ميورزد. به اين ترتيب حضور الهي در آثار او (مخفي يا پيدا) مشهود است. اين بحث را شايد بتوان در سلوك چهارگانه عارفان(15) جستجو نمود كه نهايتا حضور عارف در ميان مردم به همراه حضرت دوست است. به اين ترتيب حضور هنرمند تربيت شده در تفكر ديني در ميان جامعه خويش به همراه احساس و باور و ايمان به حضور خالق است.
صداقت: هنرمند متأله كه يكي از ابعاد رسالت خويش را در آگاهي دادن به جامعه خويش ميداند، در عين حالي كه موضوعات مورد نياز جامعه را به وي گوشزد مينمايد از هر گونه بزرگنمايي يا كوچكنمايي موضوعات احتراز ميورزد. آثار صادق اگر چه آثاري هستند كه هم چون آئينه به بيان بيكم و كاست پديدهها ميپردازند، اما به دليل ماهيت هنرمندانهشان آينده ره سپردن در راه موجود را نيز به جامعه تذكر داده و راههاي اصلاح و تقويت زيبائيها و نيكيها را نيز فرا راه مخاطبين خود قرار ميدهند. در واقع صداقت هنرمند را هم در بيان موضوعات، هم در شيوه بيان، هم در هدايتها، و هم در بيان اهميت هر موضوع ميتوان مشاهده كرد. صداقتگرايي هنرمند متأله سبب نميشود تا به بهانه صداقت و لزوم بيان واقعيات به جزئيات پرداخته و موضوعات اصلي جامعه را مغفول بگذارد. تعهد به صداقت، هنرمند را از هر گونه ريا و فريب مصون داشته و به همين دليل هنرمند صادق اعتماد مخاطب را نيز جلب مينمايد. هنرمند متأله صادق است چون خدايش چنين خواسته است:
طبيعتگرايي: طبيعتگرايي موردنظر در تفكر ديني نه مبتني بر تكرار و تقليد از طبيعت و نه عكسالعمل مشكلاتي است كه در اثر بيتوجهي جوامع مدرن به آن به صورت تخريب و ظهور فاجعههاي زيست محيطي بروز نموده و بالنتيجه عدهاي را به سوي اقدام براي حفاظت از طبيعت هدايت نموده است. طبيعتگرايي در تفكر ديني عبارت از نگرش به طبيعت به عنوان آيات الهي، به عنوان ابزار شناخت، به عنوان منابع و تجليگاه قوانين حاكم بر عالم هستي، و به عنوان الگو براي دريافت اصولي است كه زيبايي طبيعي را به وجود آورده و عامل بقا و تداوم حيات عالم هستي ميباشند.
علاوه بر چنين نگرشي به طبيعت، عناصر طبيعي همواره به عنوان نماد و سمبل و آيه و راهنماي هنرمندان ايفاي نقش نمودهاند.
«زير بيدي بوديم.
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم، گفتم:
چشم را باز كنيد، آيتي بهتر از اين ميخواهيد؟»(16)
بومگرايي: اگر چه كه به جاي واژه بومگرايي، استفاده از تعابيري چون استقلال، خودباوري، خودكفايي، و امثالهم نيز ممكن بود، ولي اصطلاح بومگرايي از آن جهت برگزيده شد تا ضمن توجه دادن به تعابير فوق در قالب آن، بتوان از تعبيري نو نيز كه اخيرا رايج شده است استفاده نموده و جوانب آن در تفكر ديني را روشن نمود. مفهوم موردنظر براي بوم عبارت از مجموعه محيط طبيعي، انسان، فرهنگ و از همه مهمتر باورها و جهانبيني انسان ميباشد. به اين ترتيب بومگرايي در درجه اول بايد متوجه باورها و جهانبيني بوده و بهرهگيري از منابع و ابزار را بر پايه مباني نظري و معيارهاي منبعث از آن انجام دهد و تنها اين روش است كه ميتواند به استقلال، خودباوري و خودكفايي منتهي شود. در اين جاست كه وظيفه خطير هنرمند در آگاهي دادن به جامعه و ترغيب آنان به خودباوري و رهايي از خود بيگانگي و احساس حقارت در مقابل بيگانه روشن ميشود. يكي از نتايج مثبت بومگرايي تقويت هويت جمعي و ملي جامعه در جهت ايجاد حس وحدت و يگانگي و رهايي از خود بيگانگي است.(17)
همان گونه كه ميتوان براي هنرمند اهدافي را قائل شد كه نگرش او و فعاليتهايش را جهت و شكل ميدهند. تأثير آن اهداف در آثار هنري و يا به عبارتي تجلي آرمانها و اصول جهانبيني هنرمند در هنر وي نيز امري در خور توجه است. علاوه بر ظهور زيبايي، تعادل، وحدت، توازن و ساير صفات منبعث از ويژگيهايي كه براي هنرمند متأله بيان گرديد، در آثار هنري خلق شده توسط هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني فعاليت ميكند، صفات ديگري را نيز ميتوان ذكر كرد كه اهم آنها به شرح زير است. با اين توضيح كه در جهت احتراز از تكرار مطالب، توضيح ويژگيهاي فوق و يا به عبارتي مطالعه تجلي بارزههاي هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني به خلق آثاري ميپردازد در هنر وي به بخش قبل مقاله (بارزههاي هنرمند در فضاي تفكر ديني) و ساير منابع ذي ربط ارجاع ميشود.
هويت: بحث هويت و اهميت آن يكي از مهمترين مباحثي است كه بشريت به انحاء مختلف به آن متوجه است. هويت معنوي و فرهنگي و انساني و ملي و فردي و جمعي و ظاهري مراتب مختلفي از هويت هستند كه افراد و جوامع گوناگون به انحاء متفاوت بر يك، چند و يا جملگي آنها تمايل داشته و البته تعاريف خاصي نيز براي آنها قايل هستند. تفكر ديني نيز به نوبه خود براي مراتب و انواع مختلف هويت، تعريف و معنا و اهميت خاص خود را قائل است كه با تعاريف مطرح در تفكرات و مكاتب غيرديني كاملاً متفاوت است. هنرمند متأله ضمن آن كه هويت فردي خويش و مخاطبانش را مورد توجه قرار ميدهد، هرگز آن را به معناي بريدگي از جامعه و تفاخر و به طور اجمال فردگرايي رايج (individualism) كه حاصلي جز احساس غربت و از خودبيگانگي و بحران هويت(18) ندارد تلقي نمينمايد. هويت جمعي موردنظر وي نيز متقابلاً به معناي نفي اهميت آحاد جامعه و اصالت كامل جمع نميباشد. هنرمندي كه آثار خويش را بر مبناي تفكر ديني ارائه مينمايد براي سرزمين و وطن آن چنان اهميتي قائل است كه در بدو امر بسيار متعصبانه به نظر ميرسد، ولي در عين حال اين اهميت دادن به معناي غفلت از ساير جوامع انساني و بيمسئوليتي در قبال آن چه كه در ساير سرزمينها ميگذرد نيست. يكي از ويژگيهاي بارز مراتب مختلف هويت در اين وادي صبغه معنوي و فرهنگي آنهاست كه به خصوص در مقايسه با هويت مطرح در مكاتب مادي اين تمايز به نحو بارزي نمود دارد.
اصالت: آثار و نتايج فعاليتهاي انساني معمولاً تحت دو عنوان اصلي «اصيل» و «تقليدي» قابل دستهبندي هستند. با توجه به مباحثي كه در مورد تأثيرپذيري آثار انساني از جهانبيني پديدآورنده آثار مطرح شد، اهميت اصالت داشتن و غيرتقليدي بودن ابداعات و ساختههاي انساني روشن ميشود، تقليد از آن جهت ناپسند بوده و لااقل مطلوب تلقي نميشود كه حاصل تفكرات ديگران را به بياني ديگر (و حتي گاهي كاملاً مشابه شكل قبلي) ارائه مينمايد. ناپسندي تقليد (و به خصوص تقليد كوركورانه و جاهلانه و از روي خودبيگانگي و احساس حقارت) به حدي است كه نفي بسياري موضوعات به استناد تقليدي بودن آنها انجام ميشود. براي نمونه افلاطون با استناد به تقليدي بودن «هنر» (شعر و نقاشي)، آن را براي اهل مدينه فاضله نفي مينمايد. او معتقد است كه: «در مورد هر چيز سه فن هست: موضوع يكي به كار بردن آن چيز است، موضوع فن دوم ساختن آن است، و موضوع فن سوم تقليد آن. بنابراين يگانه معيار قابليت وزيبايي و درستي هر چيز، اعم از اين كه آلتي باشد يا عملي يا موجودي جاندار، هدفي است كه آن چيز، خواه به دست آدمي و خواه به دست طبيعت، براي آن ساخته شده است.»(19) او عمل هنرمندان را جزء فن سوم (تقليد) شمرده و نتيجه ميگيرد كه «همه شاعران، اعم از هومر و ديگران، چه در مورد قابليت انساني و چه در ديگر موارد، فقط اشباح و سايههايي به ما مينمايند و از درك قابليت راستين و ديگر حقايق ناتوانند.»(20) در واقع او تقليد را از آن جهت مذموم ميشمارد كه عاري از حقيقت و اصالت و راستي است.
موضوع اصالت نه تنها به غير تقليدي بودن ايدهها و آراء و حتي چگونگي و روش بيان آنها مربوط است، كه به غير تقليدي (و ملي و بومي) بودن ابزار بيان اثر هنري نيز مربوط ميشود. براي مثال خلق آثار هنري مبتني بر تفكرِ توحيدي با ابزار و سبكها و روشهاي شركآلود نميتواند بيانگر اصالت اثر هنري باشد. چنانچه مسلمين نيز در ابتداي امر بسياري هنرها رايج تمدنهاي هم زمان خويش را براي بيان باورهاي خود به كار نگرفتند(21) كه نمونههاي آن پيكرتراشي و تصويرگري هستند. اين در عين حالي است كه بسياري اشكال و موتيفها (و حتي مباحث فلسفي) را از سايرين اخذ نمودند و با استحاله آنها به آن صبغهاي اسلامي بخشيدند، كه نمونههاي بارز آن را در معماري و فلسفه ميتوان مشاهده كرد. بنابراين به اين اصل مهم بايد توجه كرد كه هر نوع هنري براساس جهانبيني پايهاش روش و زبان خاص خود را طلب مينمايد و هر ظرف و روش و ابزاري براي هر نوع هنري مناسب نيست.
چند بعدي بودن: بسيار شنيده ميشود كه در تعريف يا توجيه آثار هنرمندان بزرگ و نامآوري همچون غزل سرايان عارف اين موضوع كه آثار آنها مورد توجه انسانهايي با باورها و جهانبينيهاي مختلف ميباشد، به عنوان چند بعدي بودن اين آثار معرفي ميگردد. بدون ورود در مباحث مرتبط با ميزان و كيفيت اين موضوع، در اين جا تنها به اين نكته اشاره ميشود و يا به عبارتي اين نكته نيز به عنوان معنايي ديگر براي چند بعدي بودن مطرح ميشود كه اين آثار با استفاده از جنبه مادي و جسماني و پائينترين مرتبه يك موضوع يا شيء، اعلاترين مرتبه آن را مدنظر دارند. مثلاً وقتي كه عرفا از عشق و شراب و شاهد و طرب و ميخانه و امثالهم سخن ميگويند، ممكن است كه تنها مصاديق دنيوي آنها به ذهن خاكيان و مبتلايان به دنيا متبادر شود، ولي براي جويندگان حقيقت و عارفان باللّه مفاهيم و مصاديق معنوي و روحاني و اخروي اين اسماء و موضوعات تداعي ميشود.
در حقيقت اين چند بعدي بودن مصداق بارز رمزگرايي است كه براي بيان و تجسم مفاهيم معنوي چارهاي جز بهرهگيري از آن نيست. «معني شعر سمبليك اين نيست كه مثلاً وقتي ميگويد شراب، از شراب معني ديگري اراده كند. نه، از شراب، شراب اراده ميشود. ولي شراب را وقتي كه توصيف ميكند، هدفش از توصيف شراب چيز ديگر است.»(22) به اين ترتيب مفاهيمي همچون زيبايي و عشق و عدالت وجود دارند كه مورد توجه و علاقه جملگي ابناء بشر هستند. اين مفاهيم در عين حال مراتبي را واجد بوده و يا به عبارتي نزد افراد مختلف معنايي خاص خود را دارند كه اين معنا نشأت گرفته از ساحت و قلمرويي از حيات است كه يك نفر بر آن متمركز بوده و زندگي خويش را در جهت نيل به آن سپري مينمايد. مثلاً نه كسي كه بر جنبه مادي و ارضاء نيازهاي فيزيولوژيكي خويش متمركز است از زيبايي بيزار است و دوست داشتن و دوست داشته شدن را مذموم ميشمارد و نه كسي كه در اعلا درجه توجه به بعد معنوي حيات خويش است. ولي معناي اين مفاهيم نزد اين دو كاملاً متفاوت است. بالنتيجه آن اثر هنري كه به اين مفاهيم اشاره داشته و البته به طور صحيح از آنها در شكلگيري خويش از آنها بهره ميگيرد مورد توجه همه است. يكي از فوايد مترتب بر چنين هنري اين است كه حتي كساني كه بر بعد مادي حيات متمركز هستند به آنها توجه نموده و به تدريج متذكر به مباني معنوي و متوجه به ساحتهاي ديگر حيات نيز ميشوند.
جامعيت: به تبعيت از تفكر وحدتگرايانهاي كه حاصل زيست در فضاي تفكر ديني است، جملگي مقولات و موضوعات به طور متعادل و توأمان مورد توجه هنرمند هستند. جامعنگري به ويژه در منابع و ابزار و قلمروهاي دروني انسان ايجاب مينمايد تا تمايزي مخرب و مزاحم ميان عوامل هدايتگر انسانها وجود نداشته باشد. به اين ترتيب ضديتي ميان عشق و عقل وجود ندارد. همان گونه كه حكماي متأله همچون ابنسينا و سهروردي و ملاصدرا و سايرين بر اين امر تأكيد داشتهاند و عقل استدلالي را حتي براي بيان موضوعات و مفاهيم فلسفي كافي نداشته و به دريافتهاي شهودي نيز قايل بودهاند. چنانچه حافظ نيز در عين توجه به عشق در مقابل عقل، فرزانه و عاقل شدن را عاقبتي فرخنده ميداند.
اهميت دريافتهاي شهودي حتي از طرف دانشمندان علوم رياضي و فيزيك همچون انيشتين نيز مورد تأكيد قرار گرفته است.(23)
عفاف: در بسياري جوامع مضامين جنسي يكي از موضوعات مورد توجه كساني است كه مدعي هنرمندي بوده و تمركز بر اين امر را در جهت كسب شهرت، ايجاد زمينه مصرف و نياز كاذب، و جلب نظر بسياري كسان به كار ميگيرند. امروزه كه ابزار صوتي و تصويري و سيستمهاي اطلاعرساني و آثاري كه به نام هنر از طريق آنها معرفي ميشود، گسترش يافتهاند، اين گونه آثار نيز امكان حضور بيشتري در جوامع يافتهاند. سوء استفاده از زنان و كودكان به همراه ناآگاهي و فقر و تمركز بر اميال و غرايز مادي كه از هر جانب انسان معاصر را مستقيم و غيرمستقيم تحت سلطه و تأثير قرار دادهاند به عنوان ابزارهاي تبليغاتي براي معرفي مدها و محصولات جديد در جهت افزايش مصرف مورد استفاده قرار ميگيرند. هنرهاي مختلف نيز در خدمت اين تبليغات بر يكديگر سبقت ميجويند، و عرصه را بر هنرمندان متعهدي كه دغدغه انسان و انسانيت و عاقبت او را در دل دارند تنگ نمودهاند. يكي از اصليترين راههاي مبارزه با وضع حاضر و اصلاح آن فراهم آوردن امكان فعاليت براي هنرمنداني است كه در فضاي تفكر ديني فعاليت ميكنند و ساحت هنر خود را به زشتيهاي رايج نميآلايند.
نكته مهم قابل ذكر آن است كه تمركز بر اين مقوله يا احتراز از آن تنها به حس بينايي منحصر نشده و ساير حواس، كلام و حتي استنتاجات ذهني مخاطبين و بستر فرهنگي آنان نيز در اين حيطه فعال هستند كه اين وجه در عين اهميتي كه دارد در بسياري موارد مغفول ميماند.
با عنايت به آن چه كه به طور اجمال در معرفي بارزههاي مترتب بر آثار خلق شده توسط هنرمند متأله يا هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني فعال است ذكر شد ميتوان به نقش بنيادين فضاي حاصل از تفكر ديني بر شكلگيري شخصيت هنرمند و تجلي آن در آثار وي پي برد. از آن جايي كه اصول تفكر ديني و يا اصولي كه توسط خداوند تبارك و تعالي براي زندگي انسان و به طور عام براي تداوم حيات و بقاي عالم هستي مقرر گرديدهاند اصول ثابتي هستند كه در هر مقولهاي از حيات و براي هر زمان و مكان جلوه و تجلي خاص خويش را دارند، هنرمند معتقد به اين اصول بنا به تعريفي كه تفكر ديني براي آنها دارد به خلق آثاري ميپردازد كه ضمن بيان و تجلي كالبدي بخشيدن آنها مخاطب را نيز با مباني و جلوههاي اين اصول هدايت مينمايد تا با ارتقاء آگاهي، كاربرد آنها را در حيات فردي و جمعيشان بيازمايند.
1 ـ داوري اردكاني، رضا، سكولاريسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، شماره 21، بهار 1375، ص 10.
2 ـ دعاي كميل.
3 ـ خميني رحمهالله ، [امام] روحا...، صحيفه نور، جلد 21، ص30.
4 ـ براي توضيح بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد به جعفري، [علامه] محمّدتقي، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، حوزه هنري، تهران، 1369.
5 ـ گنون، رنه (ترجمه عليمحمّد كاردان)، سيطره كميت و علائم آخر زمان، نشر دانشگاهي، تهران، 1361.
6 ـ Nasr, Seyyed Hossein. Islamic life and Thought. Allen and Unwin. London. 1981. P15
7 ـ جعفري، [علامه] محمّدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (جلد 1)، انتشارات اسلامي، تهران، 1356، ص 781.
8 ـ رجوع كنيد به:
Bell Simon. Landscape: Pattern, Perception and Process, E & FN spon. London. 1999.
9 ـ براي مطالعه در باب وجوه مختلف رمز و سمبل و همچنين معنا و نقش آنها در شكلگيري آثار هنري رجوع كنيد به نقيزاده، محمّد و بهناز امينزاده، رابطه معنا و صورت در تبيين مباني هنر، مجله هنرهاي زيبا (مجله دانشكده هنرهاي زيبا، دانشگاه تهران)، شماره 8، زمستان 1379.
10 ـ رجوع كنيد به نقيزاده، محمّد، نسبت و رابطه سنت، نوگرايي و مدرنيسم در مباحث هنري و فرهنگي، فصلنامه هنر (نشريه مركز مطالعات و تحقيقات هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي)، شماره 42، زمستان 1378.
11 ـ جعفري، [علامه] محمّدتقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (جلد 12)، انتشارات اسلامي، تهران، 1356، ص 14.
12 ـ رجوع كنيد به آويني، سيّدمرتضي، آينه جادو، نشر ساقي، تهران، 1377.
13 ـ طباطبايي، [علامه] سيّدمحمّدحسين، تفسير الميزان (جلد 2)، ترجمه سيّدمحمّدباقر موسوي همداني، قم، دارالعلم، بيتا، صص 300 ـ 299.
14 ـ Nasr , 1981، پيشين (6)، ص 15.
15 ـ اين سيرها عبارتند از: سير من الخلق الي الحق (سير از مخلوق به خالق)، سير بالحق في الحق (سير در خالق)، سير من الحق الي الخلق بالحق (سير از خالق به خلق با خالق) و سير في الخلق بالحق (سير در ميان خلق با حق). مطهري، [شهيد[ مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي: كلام و عرفان، صدرا، قم، بيتا، ص 141.
16 ـ سپهري، سهراب، هشت كتاب، طهوري، 1358، ص 375.
17 ـ براي مطالعه در اين زمينه و رابطه محيط و هويت و فرهنگ رجوع كنيد به نقيزاده، محمّد، هويت: تجلي فرهنگ در محيط، مجله آبادي، شماره 34 و 35، پائيز و زمستان 1378.
18 ـ سادهترين تعريف جامعي كه ميتوان براي بحران هويت ذكر كرد، خروج انسان از تعادل است. به اين ترتيب كه هر گونه خروج از تعادلي كه در رابطه انسان با خود و با محيط و با جامعه و با باورهايش رخ دهد سبب بروز بحران هويت ميگردد.
19 ـ افلاطون (ترجمه رضا كاوياني و محمّدحسن لطفي)، جمهوري افلاطون، ابن سينا، تهران، 1353، ص 513.
20 ـ همان، ص 511.
21 ـ رجوع كنيد به:
Burckhardt, Titus. Sacred Art in the East and West. Perennial Books. London 1967.
22 ـ مطهري، [شهيد] مرتضي، تماشاگه راز، صدرا، تهران، 1359، ص 113.
23 ـ رجوع كنيد به: گلشني، مهدي، تحليلي از ديدگاههاي فلسفي فيزيكدانان معاصر، مركز نشر فرهنگي شرق، تهران، 1374 و نقيزاده، محمد، مباني معنوي در آموزش علوم مهندسي، مجله آموزش مهندسي ايران (فصلنامه گروه مهندسي فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران)، سال سوم، شماره 1، بهار 1380.