کرامات معصومیه (س)

علی اکبر مهدی پور

نسخه متنی -صفحه : 108/ 41
نمايش فراداده

کرامات (76-100)

معظمّ له داستاني را از آقاي حاج شيخ اسماعيل ، اهل اصطهبانات شيراز ، نقل كردند و ايشان را توثيق نمودند ، متن داستان به شرح زير است :

در ايام جنگ ، اقامتم در محل مشكل شد ، به قم آمدم و خدمت مرحوم آيت الله گلپايگاني رسيدم . پرسيدند : آمده ايد كه بمانيد يا برگرديد ؟ گفتم : آمده ام در زير سايه اين بي بي بمانم . اما احتياج به سر پناهي دارم كه خانواده ام صدمه نخورند، ولي هيچ امكاناتي ندارم . البته چندين بار به محضر مقدس حضرت بقيه الله _ ارواحنا فداه _ متوسل شده ام .

مرحوم آيت الله گلپايگاني فرمود : < البته="" حضرت="" بقيه="" الله="" _="" ارواحنا="" فداه="" _="" حجه="" الله="" است="" و="" تمام="" جهان="" هستي="" تحت="" فرمان="" اوست="" ،="" ولي="" در="" اينجا="" صاحب="" خانه="" حضرت="" معصومه="" عليها="" السلام="" مي="" باشند="" ،="" شما="" بر="" كريمه="" اهلبيت="" وارد="" شده="" ايد="" ،="" برويد="" حرم="" مطهر="" و="" از="" صاحب="" خانه="" بخواهيد="" كه="" سر="" پناهي="" به="" شما="" عنايت="" كنند=""> .

آقاي حاج شيخ اسماعيل مي گويد : من رفتم به حرم مطهر و از كريمه اهلبيت تقاضا نمودم كه سر پناهي براي من عنايت كنند ، ا زحرم بيرون آمدم با شخصي مصادف شدم ، مرا به خانه اي راهنمايي كرد كه مناسب وضع من بود ، آن را به مبلغ يكصد و چهل هزار تومان معامله كرديم .

به خدمت آيت الله گلپايگاني رسيدم و شرح ماجرا را گفتم ، ايشان مبلغي در حدود سي هزار تومان مرحمت كردند و فرمودند : كسي را پيدا كنيد كه به شما قرض بدهد ، خدا كريم است .

به محضر حضرت معصومه عليها السلام شرفياب شدم و گفتم : بي بي من از شما كسي را مي خواهم كه به من بقيه پول را قرض بدهد . از حرم بيرون آمدم به وسط صحن نرسيده بودم كه يك نفر از آشنايان مصادف شد و گفت : ترا محزون مي بينم ! ماجرا را گفتم ، گفت : من حاضرم به شما قرض بدهم . همان روز بقيه پول خانه را به من قرض داد و ما خانه را تحويل گرفتيم و راحت شديم .

روزي كه قول داده بودم قرض خود را پرداخت كنم چيزي در بساط نداشتم ، باز به محضر ولي نعمت خود مشرف شدم و عرض كردم : < اي="" بي="" بي="" دو="" عالم="" من="" خود="" به="" اينجا="" نيامدم="" ،="" مرا="" به="" اينجا="" فرستادند="" و="" امروز="" موعد="" قرضهاي="" منست="" ،="" از="" شما="" كسي="" را="" مي="" خواهم="" كه="" آنرا="" تبرعاً="" به="" من="" بدهد=""> .

از حرم بيرون آمدم ، در صحن مطهر يكي از آشنايان رسيد و گفت : ترا چه شده كه محزون مي بينم ؟ گفتم من چنين داستاني دارم . گفت : چقدر از پول خانه را بدهكار هستي ؟ گفتم : در حدود نود هزار تومان . گفت : من مي دهم . او نيز همه پول را يكجا داد و من سرِ موعد قرض آن شخص را پرداخت كردم ، و براي هميشه راحت شدم .