نیازهای بشری و دانش روز در فرایند نظریه پردازی دینی

محمدهادی معرفت

نسخه متنی
نمايش فراداده

نيازهاي بشري و دانش روز در فرايند نظريه پردازي ديني

در مصاحبه با آيت‏الله معرفت

با سپاس از حضرتعالي كه اين فرصت را در اختيار ما قرار داديد؛ انديشه ديني، گاه با اين اتهام روبرو بوده است كه با دانش بشري و نيازهاي مادي انسان همگرايي لازم را ندارد؛ حضرت عالي در برابر اين گونه تلقي‏ها، چه پاسخي ارائه مي‏كنيد؟

يكي از مسائلي كه انديشمندان اسلامي و غير اسلامي بر روي آن كار كردند، عدم تنافي دين به طور مطلق، يعني وحي با علم است، بلكه نظر دين كه جنبه وحياني دارد، به علم جنبه ابزاري است؛ يعني با علم و پيشرفت علم اهداف دين بيشتر تحقق مي‏يابد؛ قرآن كريم مي‏فرمايد: «هو انشاء كم من الارض و أستعمركم فيها.»

ما انسان را از زمين آفريديم تا زمين را آباد كند و شما را به آباداني زمين گمارديم؛ پس انسان از زمين برخواسته است و مقصود از اين برخاستن، اين است كه حاجات ونيازهاي زميني دارد. انسان به صورت طبيعي نيازهاي زميني دارد كه اين نيازهاي زميني در واقع ابزاري براي تأمين نيازهاي آسماني است. لذا در درجه اول وظيفه انسان آباد ساختن زمين است، چون با فقر و فلاكت هيچ كاري صورت نمي‏پذيرد و آنچه موجب رونق و پياده كردن اهداف عاليه دين است، همين رونق بخشي به آباداني زمين است.

حال اين آباداني زمين به چه وسيله‏اي ممكن است. انسان فاقد علم نمي‏تواند زمين را آباد كند. اين علم است كه زمين را آباد مي‏كند؛ رونق گرفتن علم و صنعت، يعني تحقق بخشيدن به اهداف اوليه دين.

هر چه علم و صنعت پيشرفت كند، به آن هدف اوليه دين نزديك‏تر مي‏شويم. لذا نظر دين به دنيا به طور مطلق نظري ابزاري است و ابزار بايد مستحكم و خوب باشد. اگر دندانه‏اش شكسته و كند باشد، نمي‏شود با آن كار كرد، لذا پيرامون آيه «اولم يروا أنّا نأتي الارض ننقصها من اطرافها»، مفسّران اظهار داشته‏اند كه اين يك تهديد است؛ يعني اگر شما كفران نعمت كنيد، يكي از عذاب‏هايي كه ممكن است دچار شويد اين است كه آبادي زمين را از شما مي‏گيريم. امام صادق(ع) نيز مي‏فرمايد: از بين رفتن آبادي زمين به فقدان علما است؛ يعني ما دانشمندان را از شما مي‏گيريم و آن وقت شما به امتي جاهل تبديل مي‏شويد و وقتي امت جاهل شديد، روبه ويراني مي‏رويد.

پس آبادي زمين به وجود دانشمندان وابسته است و علم و دانش يكي از نعم بزرگ الهي است. اصولاً به دنبال اين مسئله است كه دين بر گسترش علم و تنوع علم در تمام ابعادي كه موجب آبادي و رونق زندگي روي زمين است، تأكيد دارد تا اينكه نيازهاي بشر را برطرف كند. لذا يكي از توصيه‏هاي قرآن، مخصوصاً براي علما اين است كه اين علم نعمت الهي است و اين علم را بايد در خدمت بشر قرار دهيم.

اين دستور اسلام است؛ پس دين براي برطرف كردن نيازهاي بشر مشوق علم است؛ يعني اگر علم نباشد، دين در آن جامعه ضعيف است. «كاد الفقر ان يكون كفرا» همين است. اگر يك ملت فاقد علم و صنعت باشد و اساساً به فقر اقتصادي دچار شد، نمي‏تواند دينش را حفظ كند، لذا دين مشوق علم است و علم مكمل دين است. اينها لازم ملزوم يكديگر هستند و اساساً برآورده كردن و برآورده شدن نيازهاي انسان‏ها در هر دوره، با پيشرفت علم و تشويق دين محقق مي‏شود.

آيا شواهدي كه در چارچوب زندگي تاريخي متدينان وجود دارد، اين همسازي و سازگاري را تأييد مي‏كند؟

آنچه در تاريخ اسلام بلكه در تاريخ اديان قابل مشاهده است اين است كه شجاعت و شهامت يك گروه و سخاوت و جُود گروه ديگر، دست به دست هم داده است؛ «لو السيف علي و مال خديجه». اين از روز اول مطرح بوده و اصلاً ما وقتي در تعاليم ائمه (عليهم‏السلام)، بلكه مطلق بزرگان دين در دوره بني‏العباس و بني اميه دقت كنيم، مي‏بينيم كه ائمه ما در مسائل علمي و فني مشوق بودند و اگر گاهي اوقات حكام به بن بست مي‏رسيدند، ائمه به آنها كمك مي‏كردند.

عبدالملك مروان، خليفه اموي از جانب پادشاه روم بر تحريم ضرب سكه تهديد شد؛ چه اين كه درهم را ايراني‏ها ضرب مي‏كردند و ضرب سكه دينار توسط رومي‏ها بود، حتي اگر در مدينه ضرب درهم مي‏كردند، باز به تقليد از ايرانيان بود و دنانير را از روميان تقليد مي‏كردند. آن وقت مصر هنوز بر نصرانيت باقي بود و پارچه‏هايي مي‏بافتند كه حاشيه آن پارچه به لاتين صب اسلام نوشته بودند، مسلمان‏ها متوجه اين نكته شدند و دولت وقت كه عبدالملك بود، دستور داد جلوي اينها را بگيرند، اين خبر به پادشاه روم رسيد، پادشاه روم به عنوان اينكه حافظ مصالح مسيحيت در جهان بود، تهديد كرد كه اگر شما جلوي اين پارچه‏ها را بگيريد، من بر سكه‏هاي طلا به لاتين صب اسلام ضرب مي‏كنم. عبدالملك دچار حيرت شد كه چه بكند، چون سكه‏هاي دينار به وسيله رومي‏ها ضرب مي‏شد تا اينكه پيشنهاد دادند كه اين مسئله را نزد باقرالعلوم(ع) طرح كنيم. حضرت را به دمشق آوردند و امام باقر(ع) فرمودند: راه ورود آن پارچه‏ها را باز نكن و از تهديد هم مترس و اصلاً ما سكه را از امروز خودمان مي‏زنيم. اينها گفتند: ما بلد نيستيم. حضرت فرمود: من بلد هستم و يادتان مي‏دهم. آن وقت حضرت قالب‏ريزي و بقيه كارها را انجام داد. از آن به بعد ضرب درهم و دينار نيز به دست خود مسلمانان انجام گرفت و شهادتين را بر روي سكه نوشتند.

اين داستان را جرجي زيدان نقل مي‏كند. البته وظيفه اوليه ائمه ترويج اصول و معارف ديني است، اما گاهي اوقات وارد اين نوع مسائل هم مي‏شدند. از اين نوع وقايع، در زمان امام صادق(ع)، امام‏رضا(ع) و امام حسن عسكري(ع) هم پيش آمد و علما نيز از اين كارها انجام مي‏دادند. شما نجف آباد را ببينيد، طرح شهر نجف‏آباد از شيخ بهايي است و حتي آب قنات وقتي وارد شهر مي‏شود، به 5 راه تقسيم مي‏شود. وقتي انسان وارد شهر نجف‏آباد مي‏شود، با اينكه نقشه براي آن زمان است، خيال مي‏كند طرح و نقشه براي امروز است. يك شهر بسيار مدرن از نظر خيابان‏بندي و... . كتابهاي گوناگون شيخ بهايي هم بيان‏كننده همين مطلب است و اصولاً خاصيت وحي همين است؛ يعني در مسيحيت و يهوديت هم همين‏طور است؛ «هو انشأكم من الارض و أستعمركم فيها»؛ يعني شما را به آباداني زمين گماشت.

بنابراين، وظيفه انسان‏ها به حكم دين، رونق بخشيدن به علم و صنعت براي آباد شدن زمين است. لذا اگر ما همين تاريخ سطحي را مطالعه كنيم، شواهد بيش از اندازه‏اي وجود دارد. وضع فعلي مسلمانان به اين دليل است كه اسلامشان ضعيف است نه اينكه فقط علمشان پايين است. كداميك از رؤساي كشورها مسلمان هستند. كدامشان هستند كه براي آمريكا تا كمر خم نشوند «و لاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار»؛ اين صريح قرآن است. كداميك در برابر طاغوت زمان خاضع نيستند؟!

يكي از نويسندگان بزرگ مصري كتابي دارد كه «الاسلام شي‏ء و المسلمون شي‏ء آخر» نام دارد، لذا حركت امام راحل(ره) موجي ايجاد كرد كه احياي اسلام و احياي چهره ديگر اسلام بود كه اين چهره، چهره واقعي اسلام است كه با چهره امروز در تضاد است. لذا امام به عنوان يك دين شناس دسته اول در فرمايشات خود درباره علم، صنعت، پيشرفت، تمدن، توسعه، جهان‏شمولي و رابطه با همه ملت‏ها بسيار عالي حرف مي‏زند كه اين نماينده دين است. اگر انسان بر افكار و انديشه‏هاي امام مطالعه كند، مي‏فهمد كه اصلاً تناسب ميان دين، علم و صنعت تا كجا است؟!

مناسبات حوزه‏هاي ديني با دانش‏هاي نوين چگونه است؟ آيا اين تعامل رضايت‏بخش است؟

حرف غلطي، بسيار پيش‏تر هم مطرح مي‏شد كه چرا در حوزه‏هاي علميه، علم طب، فيزيك و شيمي مطرح نيست. در كشورها حوزه‏هاي علمي متنوع است. دانشگاه‏هايي براي علم فيزيك و علم شيمي وجود دارد؛ دانشگاه‏هايي براي مهندسي، براي فلكيات وجود دارد و اينجا دانشگاه فقه است و بايد در اينجا فلكيات رياضيات و طبيعيات تا اندازه‏اي كه مربوط به فقه مي‏شود، خوانده شود؛ يعني يك فقيه بايد از فلكيات اين قدر مطلع باشد كه بتواند مسئله طلوع شمس و غروب شمس، افق و نحوه قبله را به طور تحقيقي نه تقليدي بفهمد. من خود در نجف، علاوه بر درس‏هاي ديگر، شرح لمعه تدريس مي‏كردم، و در آن تخصص داشتم. كتاب صلاة، باب قبله و كتاب ميراث را از روي تحقيق مي‏دانستم و حتي شرح لمعه‏اي كه كلانتر چاپ كرده، اين دو بخش، يعني كتاب ميراث از اول تا آخر و كتاب القبله قلم من است؛ يعني يك فقيه بايد در اين مسائل محقق باشد نه اينكه مقلد باشد.

اين توقع كه چرا ما يك دانشگاه فيزيك در قم نداريم، به حوزه ربطي ندارد. يك وقت شما مي‏گوييد: يك دانشگاهي كه در يك جهتي تخصص دارد، چرا تخصص‏هاي ديگر در آن نيست. اين حرف غلطي است. اما اينكه مي‏گوييد: از معلومات عمومي و ساير علوم بايد در آن باشد، مورد قبول من است؛ الآن در دانشگاه نجوم، ادبيات هم خوانده مي‏شود، در دانشگاه ادبيات مقداري رياضيات خوانده مي‏شود؛ يعني بايد در دانشگاه ادبيات دانشجو در حد عمومي از رياضيات اطلاع داشته باشد.

پس اگر مقصود اين است كه در حوزه فقاهت از ساير علوم در سطح عمومي بحث شود، بسيار خوب است، اما اينكه مي‏گوييد: بايد به صورت تخصصي اين علوم را بخوانند، به صورتي كه چند تا دانشگاه در يك دانشگاه ادغام شود، مورد قبول نيست؛ يعني مي‏گويند: چرا ديگر ابن سيناها از حوزه‏ها بيرون نمي‏آيند. اما حوزه براي توليد علامه حلي‏ها درست شده است. البته علامه حلي خودش فلكي بود، رياضيدان بود، اديب بود، طبيعي شناس بود، اما در اصل فقيه بود.

البته معتقد هستيد كه در سطح عمومي و آگاهي‏هاي اوليه بايد زبان دانش روز را يادداشت.

واقعيت اين است كه يك فقيه چيزي را بايد بداند كه تا ديروز در حوزه‏ها مطرح بود و كتاب‏هايش موجود بوده است؛ مثلاً فرض كنيد در دوره گذشته، ما فلكيات و رياضيات جديد و قديم را خوانديم، بعد علم طب را خوانديم، مانند شرح لمعه، كتاب شرح نفيسي كه در طب است را خوانديم. استادي از هند به كربلا آمد و اين كتاب را تدريس مي‏كرد. اينها در قديم رسم بود و بسياري از اين علوم بايد در حوزه باشد؛ يعني يك فقيه بايد از طب آگاه باشد، فلكيات را بلد باشد و ما هم دنبال اين چيزها بوديم و مي‏خوانديم. من بعضي از مرض‏هاي بسيار صعب العلاج را از روي كتاب شرح نفيسي معالجه كردم، چون يك جلد آن «شرح الاسباب» است و ديگري «شرحٌ للعلاج» است. كتاب بسيار خوبي است. من الان چند جلد كتاب طب دارم. مردم به علماي گذشته براي مسائل طبي مراجعه مي‏كردند. البته نبايد به صورت تخصصي توقع داشت، ولي به صورت عمومي بايد باشد. علامه حلي در مورد علائم مرگ، در باب احتضار، براي كسي كه مشكوك است كه مرده است يا زنده، چهارده علامت ذكر مي‏كند و بعد مي‏گويد و «غيره». يكي از طبيبان حاذق در زمانه ما گفت: به خدا قسم علم هنوز به «غيره علامه» نرسيده است؛ يعني هنوز آن 14 علامت 15 نشده است، اين دلالت بر اين دارد كه ايشان بر علوم بشري آن روز احاطه داشته است.

فرايند توليد دانش و تربيت نخبگان علمي چگونه پديد مي‏آيد؟

كسي كه به دانشگاه پزشكي مي‏رود، به اين دليل كه در آمدش زياد است، عاشق اين علم نيست. او به اين علم به صورت ابزاري نگاه مي‏كند، لذا به هيچ جا نمي‏رسد و فقط يك پزشك معمولي مي‏شود كه بنشيند و از ظهر تا شب 500 تا 600 نسخه ويزيت بنويسد و مقداري پول تحصيل كند. اينها كاسب هستند و ارزش اينها به اندازه بقال و عطار است كه خدماتي را براي مردم انجام مي‏دهند و پولي را دريافت مي‏كنند؛ اما هيچ كدام «بوعلي» نمي‏شوند. متأسفانه در حوزه علوم روز هم غالبا تقليدي است. در مصاحبه‏اي در مشهد، در مورد شبيه‏سازي انسان از من سؤالي كردند كه ما الان داريم خودمان بر روي اين مسئله تحقيق مي‏كنيم كه اين شدني است يا نه؟ آيا اين كار را ادامه بدهيم يا اينكه منتظر شويم ببينيم كه غربي‏ها در آخر چه مي‏گويند و چه مي‏كنند؟ گفتم اين حرف دومتان صد در صد غلط است، اصلاً علت تأخر ما همين است كه هميشه نشستيم تا ببينيم ديگران چه مي‏گويند. من به نام دين، و به نام قرآن به شما حكم مي‏كنم كه حرف آخر را شما بزنيد؛ يعني شما به دنيا اعلام كنيد كه اين شدني است يا نه! خيلي خوششان آمد و چاپ كردند.

ما بايد حرف آخر را بزنيم. نه اينكه منتظر شويم و ببينيم كه بقيه چه مي‏گويند. فرق بين يك امت عقب افتاده و پيشرفته همين است. امت پيشرفته در صدد است كه خود حرف آخر را بزند و امت عقب افتاده منتظر اين است كه ديگران حرفشان چيست؟! لذا ما بايد اين لباس مذلت را از تن بيرون بياوريم و خود بر جهان حاكم باشيم؛ خودمان حرف آخر را به دنيا ارائه دهيم. نظرات علمي را ما بايد بدهيم تا دنيا در مورد آن فكر كند.

در حوزه نظريه‏پردازي و توليد دانش، همكاري حوزه‏هاي علميه و متخصصان علوم جديد را چگونه ارزيابي مي‏كنيد؟

در جهان تسنن در سال هفت يا هشت سمينار جهاني، در كشورهاي مختلف با بودجه‏هاي كلان برگزار مي‏شود. آن وقت 50 فقيه يا 50 متخصص در فنون مختلف مي‏نشينند مثلاً مي‏گويند كه نظر ما اين است كه زن در سن 45 تا 55 سالگي حيضش قطع مي‏شود و بعد خون نمي‏بيند، نه اينكه اگر خون ببيند استحاضه است، اين را چه كسي تشخيص مي‏دهد، كارشناسهاي مخصوص زنان، آنها هم در جلسه نشسته‏اند و مي‏گويند اگر زن از 55 سالگي احيانا خوني ببيند، اين همان حيض است. در مسئله مني اصلاً زن مني ندارد، زن اصلاً به غير از نزديكي به طور ديگر جنب نمي‏شود؛ اين چيزي است كه ابن‏سينا هم گفته است. در جهان تسنن مي‏بينيد كه متخصصين مختلف مي‏گويند: «اينطور هست، اين‏طور نيست.»

در حوزه نظريه‏پردازي ديني، چه ضعف‏هاي ملموس و محسوسي را داريم؟

علامه حلي در مورد مسئله حيض مي‏گويد: اصلاً مسئله خون حيض ربطي به شرع ندارد. شرع بايد حكم خود را بدهد و اين به جرأت زيادي نياز دارد. او مي‏گويد: اين نكته را ما بايد در حوزه علم بفهميم، نه در حوزه شرع. مرحوم صاحب رياض هم اينگونه مي‏گويد: ما نبايد از شرع بپرسيم، پسر چه وقت محتلم مي‏شود، زيرا احتلام يك امر طبيعي است. محقق حلي (صاحب شرايع) مي‏گويد: زن به طور مطلق تا 60 سال امكان حيض شدن دارد، فرقي ميان سيده و غير سيده هم نيست و معلوم هم نيست كه اين حرف از كجا در آمده؛ فرق ميان سيده و غير سيده هيچ اساسي ندارد. وقتي اين آقايان در حوزه علم، احكام فقهي را جاري مي‏كردند، از روي علم اين حرف‏ها را مي‏زدند. «محقق» آدمي نيست كه بي‏گدار به آب بزند. ما وقتي در كلمات شيخ مفيد، شيخ طوسي، علامه حلي و شهيدين دقت مي‏كنيم، مي‏بينيم كه فقهشان به گونه ديگري است. امروزه فقه ما صورت تقليدي پيدا مي‏كند؛ يعني اجتهاد تقليدي شده و تقليد در اجتهاد امر ناگواري است.

چرا در عرصه طرح نظريات فقهي جرأت‏ها و جسارت‏هاي مناسب كمتر ديده مي‏شود؟

من براي شما يك مثال مي‏آورم كه چرا بعضي‏ها جرأت و شهامت دارند، ولي بعضي‏ها ندارند. يك بحثي است كه سلف در صدر اول از تفسير قرآن خودداري مي‏كردند؛ مثلاً ابوبكر «اي ارض تقلوني اواي سماء تقلوني ان قلتُ من القرآن ما». يا از خليفه دوم سوال كردند كه معناي «ابّا» چيست گفت: «نمي‏دانم، به خدا واگذار كنيد».

بنابراين، اين بحث پيش آمد كه وقتي سلف از تفسير كردن قرآن سرباز مي‏زنند، با اينكه آنها نزديك به عصر نزول بودند و حضور داشتند، پس ديگر واي به حال ما، اما مثل ابن تيميه مي‏گويد: اينها به خاطر اين از تفسير خودداري مي‏كردند و زيربار تفسير نمي‏رفتند كه علمش را نداشتند و الا هيچ وقت علي ابن ابي‏طالب از تفسير سرباز نمي‏زد. ابن عباس از تفسير سرباز نزد، خلاصه اينها جرأت نداشتند كه قرآن را تفسير كنند، چون مايه‏اش را نداشتند. امروز هم همينطور است؛ واقعيت اين است كه اينها مايه علمي ندارند؛ يعني وقتي كسي شبهه مي‏كند، نمي‏توانند جواب بدهند من قصد خودستايي ندارم و نيازي هم به اين حرف‏ها ندارم، اما اينكه بعضي اوقات بعضي از اين آرا را مي‏دهم و علني ارائه مي‏كنم، بعضي به من گفتند: تو بيم نداري، گفتم: نه، چون كسي جرأت نمي‏كند كه به من شبهه كند، چون مي‏داند كه من با دليل قاطع جوابش را خواهم داد، بله يك آدم ضعيف، چيزي به نظرش مي‏رسد؛ مايه علم قوي‏اي هم ندارد، او مي‏ترسد. شهامت و جرأت علمي براي كسي است كه مايه علمي داشته باشد، من نمي‏گويم كه مايه علمي دارم، ولي در تفسير و در فقه حرف‏هاي تازه زيادي دارم و اين حرف‏ها را با كمال شهامت اعلام مي‏كنم، چون تا زيربنا را محكم نكرده باشم، نمي‏گويم.

صاحب بن عباد حرف خوبي مي‏زند؛ او مي‏گويد: «من كتب فقد استهدف»؛ تو اگر مي‏خواهي از حرف مردم در امان باشي، اصلاً وارد گود نشو، اما اگر آمدي و وارد ميدان شدي و بنا كردي چيز بنويسي، خود را آماج تير كن. پس كسي كه از اول از تير بترسد، از حرف مردم بترسد، اگر برود و بقالي باز كند و چيز بفروشد، ثوابش بسيار بيشتر است. من به خيلي‏ها گفتم كه اگر آيت الله خويي استاد معظم ما، از اول در رواق حضرت امير مي‏نشست و براي خانم‏ها و زواري كه مي‏آمدند، مسئله مي‏گفت، خيلي ثواب داشت و كسي هم به ايشان كاري نداشت، اما آقاي خويي نمي‏شد كه در تمام شئون علوم اسلامي صاحب نظر بود. من مي‏ديدم كه بعضي از تجار بزرگ بغداد نزد ايشان مي‏آمدند و مسائل نو مطرح مي‏كردند و دليلشان اين بود كه چون شما را يك مجتهد بسيار قوي و با شهامت مي‏دانيم، از شما استفتا مي‏كنيم. خدمت آقاي خويي مي‏آمدند، چون مي‏دانستند كه اين شخص مسائل را با ضرس قاطع مي‏گويد.

نكته‏اي كه من بايد به شما بگويم اين است كه در فقاهت قدما احتياط وجود ندارد (الاحوط)، چرا كه آنها عالم بودند و مي‏دانستند كه اينطور است، يا اينطور نيست و قاطع جواب مي‏دادند. دو قرن است كه در فتاوا كلمه احوط زياد شده است. اين علامت پايين آمدن سطح علمي است؛ يعني اين فقيه نمي‏تواند تصميم بگيرد، زيرا دليل برايش كامل و روشن نيست؛ از طرفي از خدا هم مي‏ترسد، لذا احتياط مي‏كند. احتياط‏هاي وجوبي، يعني شخص در اين مسئله به قطع نرسيده است.

احتياط دو نوع است؛ يك وقت احتياط از نظر مقلد است، مثلاً مي‏گوييد: اگر دو تا آب است و نمي‏دانيد كدام مضاف است و كدام كُر، احتياطا دو تا وضو بگيريد. اما احتياط از نظر مجتهد در كلام فقهاي قدما اصلا وجود ندارد، به عكس حالا ما مي‏بينيم كه در رساله‏ها، هيچ مسئله‏اي نيست كه در آن يك احتياط يا واجب يا مستحب نباشد اين احتياط‏ها پدر مردم را در مي‏آورد.

يك مسئله‏گو در رواق حضرت امير(ع) مي‏نشست. ايشان با يكي از آقايان خوب بود و با ديگري ميانه خوبي نداشت و زوار نوعا ابتدا به نجف يا كربلا مي‏روند و سپس در كوفه قصد اقامت مي‏كنند. ميان نجف و كوفه 10 كيلومتر فاصله است. آن وقت در اثناي اقامت اگر بخواهد به كوفه برود اقامتشان به هم مي‏خورد، آنگاه اين مسئله‏گو مي‏گفت: مجتهدين با هم خيلي فرق مي‏كنند و درباره آن مجتهدي كه با او خوب نبود مي‏گفت: خداوند نماز سفر را قصر قرار داده، براي اينكه مردم در تساهل و راحت باشند، اين آقا مي‏گويد اگر آمدي نجف قصد كردي و بعد رفتي كوفه و برگشتي نماز جمع بخوان، اما درباره آقايي كه مورد نظرش بود مي‏گفت: ايشان مي‏فرمايند اگر آمدي نجف قصد اقامه كردي و در اثناي اقامه به مسجد كوفه رفتي، وقتي برگشتي از نو قصد اقامت كن و نماز را تمام بخوان، در واقع هر دو يك چيز مي‏گفتند: اما اين شخص دو جور بيان مي‏كرد.

زماني من خدمت آيت‏الله مدني در همدان در دره مرادبيگ بوديم، آن وقت ايشان مرتب به همدان رفت و آمد مي‏كرد. من به ايشان گفتم: شما نماز را چه كار مي‏كنيد، ايشان فرمودند: در روايت هست كه اگر كسي قصد اقامت كرد «صارَ كَاحَد» هم مي‏شود و من چون در همدان قصد اقامت كردم، مي‏شوم همداني و چون همداني هستم، همداني اگر بيايد دره مرادبيگ نمازش تمام است. من به روايت رجوع كردم و ديدم كه همين‏طور است و در روايات مي‏گويد: با قصد اقامت، اگر از حد ترخص هم خارج شوي، قصدت به هم نمي‏خورد. پس چرا ما مردم را به مشكل مي‏اندازيم.

يك قصه شيرين هم به يادم آمد، خوب است كه بگويم. قديم رسم بود كه از نجف پياده به كربلا مي‏آمدند؛ دو تا از طلبه‏ها از نجف حركت مي‏كنند و چند كيلومتر كه از نجف دور مي‏شوند يك دزد يا حرامي به آنها بر مي‏خورد و مي‏گويد: لباس‏هايتان را در بياوريد. اينها مي‏گويند ما چه كم داريم. اين يك آدم است و ما دو تا هستيم و اين دزد را مي‏گيرند و كتك مفصلي به او مي‏زنند تا اينكه بي‏هوش مي‏شود و به زمين مي‏افتد. بعد اين دو به راه خود ادامه مي‏دهند. در بين راه فكر مي‏كنند كه نكند دوباره به هوش بيايد، بر مي‏گردند و مي‏گويند: احتياطا يك مقدار ديگر هم بزنيم و چند تا مشت و لگد ديگر هم احتياطي مي‏زنند و مي‏روند تا مي‏رسند به يك كوخي، اينها مردماني بودند كه از زوار مهمان‏نوازي و پذيرايي مي‏كردند. زني آنجا بود و از اينها پذيرايي كرد. يك وقت مي‏بينند كه آخر شب يك نفر دارد لنگ لنگان مي‏آيد. اتفاقا همان دزد بوده، تا اينها او را مي‏بينند وحشت مي‏كنند. دزد مي‏گويد: چون در خانه من هستيد در امانيد، ولي من به شما بگويم كه آن احتياطتان پدر من را در آورد. خواهش مي‏كنم اگر خواستيد كسي را بزنيد احتياط نكنيد.

مردم از دين سهولت فهميدند شما براي مردم صعوبت ايجاد مي‏كنيد؛ بنابراين مسئله شهامت و شجاعت در فتوا از قدرت علمي نشأت مي‏گيرد.

با سپاس از فرصتي كه در اختيارمان گذارديد.