اعتقاد اگزيستانسياليست ها به وجود اختيار در انسان و اينکه انسان ذاتاً شرور نيست، اعتقادي صحيح و بجا است در مقابل ارسطوئيان و جبريون از هگل ايست ها و غيره که به اختيار و آزادي دروني انسان بي توجه بودند و يا آنرا انکار ميکردند و نيز در مقابل کليسا که انسان را فطرتاً شرور ميدانست.
اعتقاد و اصرار، اگزيستانسياليست ها بر اختيار و آزادي دروني انسانها که اين اختيار و آزادي، اختصاص به تنها انسان دارد و حيوانات که مجبور به پيروي از غريزه اند از آن محروم اند گفتاري بس بجا و شناخت صحيح انسان است.
اما اينکه اين آزادي هيچ حد و مرزي ندارد نه حد و مرز شرعي و نه حد و مرز عقلي، گفتاري نابجا است آنجا که سارتر از قول داستايوسکي نقل ميکند که:
«اگر واجب الوجود نباشد هر کاري مجاز است».
سپس خود سارتر اضافه ميکند اينکه «اين گفتار سنگ اول بناي اگزيستانسياليسم است».
در پاسخ داستايوسکي و سارتر بايد گفت اولاً اين گفتار غلطي است زيرا فيلسوفان اخلاق نوعاً اً اثبات کرده اند که حتي قطع نظر از دين و اعتقاد بخدا، عقل و وجدان و حسّ اخلاقي، انسان را به حقوق طبيعي و اصول کارهاي نيک همچون صداقت و وفاي به عهد و غيره راهنمايي