چيزي را نميدانيم(1). آخوند خراساني هم ميگويد: فصل حقيقي را خدا ميداند.(2) پس آن چيزي را كه ميخواهيم بالقوه يا بالفعل بسنجيم، چيست؟ ميگويند ارسطو گفته است: هيولي هيچ فعليت ندارد؛ اما پاسخ به ارسطو اين است كه قطع نظر از قوه و فعليت چيزي، آن چيز، بايد ماهيت و وجودي براي خود در خارج داشته باشد ماده خارجي هم بايد ماهيت و وجودي براي خود داشته باشد. ماهيت هيچ چيزي نميتواند تنها قوه محض باشد. در نتيجه نظريه ارسطو در تحليل جوهر جسماني خارجي، به دو جوهر «هيولا و صورت»، غلط است. بنابراين، اين که تعداد جوهر را به پنج عدد رسانده، غلط است، چه رسد به بحث وحدت وجود هيولا و صورت و اينكه هيولاهم عدمي است؛ كه آنهم غلط است. لذا ميبينيم ابوالبركات ميگويد: حتي ارسطو هم چنين حرفي را نزده است.(3)
چه همانند «شيخ اشراق و جان لاك»، جسميت را بسيط بدانيم و چه همانند ارسطو آن را مركب بدانيم، ماده هرگز امر عدمي نيست. اين كه مولف اسفار آن را امر عدمي دانسته است. غلط است، مولف اسفار، خلط بين مفاهيم «ماهوي» منطقي و «مفاهيم ثانويه فلسفي» كرده است. در نتيجه ما بايد بگوئيم كه «ماهيت و صورت»، موجود به وجود واحد نيستند. پس اين حرف اسفار هم كه گفته «همانطور كه ماده و صورت وجوداً واحدند،
1 - كتاب التعليقات للشيخ ابن سينا، چاپ دفتر تبليغات، ص164. 2 - والتحقيق ان يقال: ان مثل الناطق ليس بفصل حقيقي. كفاية الاصول، ج 1، مقدمه باب مشتق، در آخر باب امر اول. 3 - خود آموز فلسفه، آقاي مصباح يزدي.