خدا هم آورد و گفت: خدا همچنانكه علم و ارادهاي مخصوص به خود دارد، گفتار و رفتاري هم مخصوص به خود دارد؛ با موسي تكلم ميكند، يعني تكلم مخصوص به خود دارد و تكلم خدا مجموعه تكلمهاي مخلوقات نيست و كتابهاي مخصوص بهخود دارد؛ معجزات مخصوص بهخود دارد؛ نمايندگاني مخصوص به خود دارد؛ همچون انبياء و ائمه منصوب از طرف خدا.
عيسي به خدا ميگويد: تو ميداني آنچه در درون من است، اما من نميدانم چه در درون تو است.
تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسک انک انت علّام الغيوب.
مرحوم علامه طباطبايي(1) و مرحوم سبزواري(2) از آنجا که حس ميكنند اين استدلالهاي گذشته ناتمام است، از جاي ديگر آن را كمك ميكنند: مثلاً از قاعده <فاقد الشي="" لا="" يكون="" معطي="" الشي="">، به اينكه اگر بگوييم خدا علم نداشت و داد، پس فاقد الشي ميشود. در وجود هم اگر خدا وجود انسان، وجود حيوان و... را نداشته و آنرا عطاء كرده است،
1 - کتاب اسفار، ج ششم، ص116 پاورقي (2): بني بيانه علي «علّية المطلق للمقيد» و العلة واجدة لكمال معلوله كما يقال: «معطي الشيءلا يكون فاقدا له. » ......ط مد ظله 2 - کتاب اسفار، ج ششم، ص116 پا ورقي (3 ) . ......اما الدليل فهو هيهنا، ان معطي الخير والكمال، لايكون فاقدا له، وان غاية الشي كماله؛ و كمال الشي هو الشي مع امر زائد؛ اذ لو كانت غاية الشي و كماله فاقد له، لم يكن وصول الشي اليها من قبيل الاستكمالات؛ بل من قبيل التكونات والتفاسدات، س قده.