شب خجیر

سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران

نسخه متنی
نمايش فراداده

شب خجير

گرماي نيمروز تابستان، شهر تهران را در سكوتي خواب آلود فرو برده است. حتي در كلانشهري با اين وسعت نيز، در روزهاي پاياني تير ماه، ‌هياهوي روز فروكش مي كند و شهروندان به استراحت مي پردازند. ماموران آتش نشاني ايستگاه 31 نيز مانند ديگران، فاصله بين ناهار و ورزش روزانه را در بعد از ظهر يكي از روزهاي تابستاني سال 1380 به استراحت مي گذرانند. در گوشه آسايشگاه « علي جعفري» (كاردان خودروي پسرو) روي لبه تخت مي نشيند و به اطراف نگاه مي‌كند. آن سوتر آتش نشانان باسابقه به خوابي عميق فرورفته‌اند و در نزديكي او جوان‌ترها روي تخت غلت مي زنند. چند دقيقه به ساعت 4 باقي است،‌پس همگي بايد بر خيزند و براي ادامه برنامه روزانه آماده شوند.« جعفري» به چهره «احمد جواهري» خيره مي شود. او چنان خوابيده است كه گويي هيچ صدايي قادر به بيدار كردنش نيست. لبخندي مي زند و به قصد شوخي به او نزديك مي شود . يك برگ دستمال كاغذي را از جيب بيرون مي آورد و لوله مي كند. آنگاه به آرامي دست پيش مي برد و آن را به بيني احمد نزديك مي كند،‌ احمد ناخودآگاه دستش را بالا مي آورد و مانند كسي كه مگس مي راند حركتي مي كند و غلتي مي زند . « جعفري» حركتش را تكرار مي كندو «‌احمد» عكس العمل شديدتري نشان مي دهد،اما فرصتي براي ادامه كار باقي نمي ماند.

زنگ اتوماتيك ايستگاه به صدا در مي آيد وآتش نشانان در يك چشم به هم زدن از جا مي پرند و از سر عادت به سوي «لوله فرود» مي دوند.

« احمد» نيم‌ خيز در تخت مي نشيند و با تعجب به اطراف نگاه مي كند. «علي جعفري» كنار ميله فرود ايستاده و به او نگاه مي كند.

- پاشو ديگه! مگه نمي شنوي؟ زنگ اتوماتيكه ...

منتظر پاسخ احمد نمي ماند و به سرعت از ميله فرود،‌ پايين مي رود. احمد كه گويي تازه متوجه ماجرا شده،‌ ازجا مي جهد و به دنبال بقيه مي دود.

خودروهاي آتش نشاني به دنبال يكديگر از ايستگاه خارج مي شوند.«علي جعفري» در حال رانندگي خودروي پسرو به احمد نگاه مي كند،‌كه در حال مرتب كردن لباس، در خصوص ماموريت مي پرسد:

- نگفتي كجا ميريم؟ آتيش سوزي كارخونه‌س؟

- ساعت خواب. بيدار شو بابا، رسيديم.

احمد بادقت به اطراف نگاه مي كند،‌ هيچ نشاني از آتش سوزي نيست. «تهرانپارس» مثل هميشه شلوغ است و خودروها با شنيدن آژير خودروي آتش نشاني به سختي راه باز مي كنند. «جعفري» به سمت سه راه آزمايش مي پيچد.

احمد صورت خود را با هر دو دست مي مالد و بادقت بيشتري تگاه مي كند.

- اينجا محدوده ماست؟

- ميريم بيرون شهر،‌ جنگل خجير،‌ كمكي ايستگاه 19 و ايستگاه 32 خودروهاي آتش نشاني به دنبال هم از جنگل سرخه حصار مي گذرند و به طرف « جاده پارچين» مي پيچند. خورشيد به تدريج فرومي نشيند و دود غليظي در دوردست، آسمان را سياه كرده است. صداي آژير همچنان شينده مي شود و آتش نشانان بادقت به دور دست نگاه مي كنند. جعفري مي گويد:

- فكر كنم تا صبح عمليات داشته باشيم. ببين چه خبره! گوشت با منه احمد آقا!؟

- آره بابا! كر نيستم كه . دارم نيگا مي كنم.

در امتداد نگاه انها آتش نشانان ايستگاه 32 با تمام قوا مشغول عمليات هستند و خودروي سه هزار ليتري ايستگاه 23 كمي آن طرف‌تر متوقف شده است. دود غليظي همه جا را فرا گرفته و در گرماي ناشي از سوختن درخت‌ها، خودروهاي ايستگاه 31 به دنبال هم پيش مي روند. كمي جلوتر «افسر آماده» )عباس مهري( همزمان با توقف خودروها، نزديك مي شود. «‌غفاز نژاد» از ايستگاه 31 به عنوان مسئول پيش مي دود و در خصوص منطقه عمليات اين ايستگاه كسب تكليف مي كند.

- سلام! خسته نباشين.

- سلام.شما بايد برين ضلع شمال شرقي جنگل. از همين جاده اصلي برين،‌ يه جاده خاكي هست باشيب تند. بايد از رودخانه رد شين. مفهومه؟

- بعله آقا. چشم.

به سرعت بر مي گردد و با حركت دست،‌مسير حركت گروه را نشان مي دهد. آنگاه داخل خودروي پيشرو مستقر مي شود وچند لحظه بعد، خودروها به دنبال يكديگر از جاده اصلي به سمت شمال شرقي پيش مي روند.

جاده خاكي بسيار تنگ است و شاخه‌ هاي خشك درختان، معبر را تقريبا غير قابل عبور ساخته‌اند. خودروها با قدرت پيش مي روند و صداي شكستن شاخه‌هاي درختان در فضا مي پيچد. كمي جلوتر، ‌جاده با شيب تند به رودخانه‌اي عميق و پرآب مي‌رسد، آب با سرعت زياد و در مسيري به عمق بيش از 60 سانتيمتر از «جاجرود» به سوي «زاينده‌رود» روان است.

خودروها از حركت باز مي مانند و آتش نشانان براي رايزني به سرعت پياده مي شوند. آنسوي رودخانه در فاصله‌اي اندك، ‌آتش در حال گسترش است و خودروها قادر به عبور از رودخانه‌ها نيستند. به دستور فرمانده لوله‌كشي آغاز مي شود.

- نمي تونيم از آب رد شيم. از همين جا لوله‌كشي مي كنيم. لوله‌ها رو از بالاي درخت ها رد كنين. بايد مهار بشن. با طناب ببندين به شاخه‌ها. عجله كنين بچه‌ها...

لوله كشي از پمپ خودروها شروع مي شود. آتش نشانان به سرعت از رودخانه مي گذرند. لوله‌ها يكي پس از ديگري از فراز درختان مي گذرند وبا طناب محكم مي شوند. خوشبختانه نگراني كمبود آب وجود ندارد،‌ سمت ديگر لوله‌ها داخل رودخانه قرار مي گيرد تا آبگيري به وسيله پمپ از طريق رودخانه انجام مي شود. «علي جعفري» و «احمد جواهري» به كمك يك آتش نشان ديگر پس از اتصال 16 بند لوله در كنار يكديگر به سمت آتش پيش مي روند. زغال و خاكستر حاصل از سوختن درختان روي زمين انباشته شده و بيم آ‌ن مي رود كه به لوله‌هاي برزنتي آب صدمه بزند. به همين سبب آتش نشانان در حال حركت زمين را با آب پوشش مي دهند و به سرعت پيش مي روند.

- اونجا، اونجا،‌ درست تو مسير لوله‌س. چرا صرفه جو يي مي كني ؟

- پوشش آب كافي‌يه، نگران نباش جعفري جان! سريع بيا.

حركت آنها كند مي شود. كمي ابرو در هم مي كشند و به حجم زياد آتش نگاه مي كنند. گرما و شعله به قدري زياد است كه صورت‌ها گل مي اندازند.

- جلوتر نرو،‌خطرناكه،‌ بيا كمك كن،‌ بايد كم كم بريم جلو ...

جنگل ا ز همه سو مي سوزد ماموران آتش نشاني با تمام تجهيزات به آتش هجوم برده اند . ايستگاه‌هاي كمكي يكي پس از ديگري وارد عمليات مي‌شوند و شب از راه مي رسد. جنگل فروزان چون حجم گسترده اي از آتش، ‌منطقه را روشن كرده وبا فروكش كردن تدريجي آتش،‌ كم كم زحمات تلاشگران آتش نشاني به با ر مي‌نشيند. ماموران ايستگاه‌هاي مختلف در حال مهار آتش به يكديگر نزديك مي شوند، ‌اما در سمت شمال شرقي،‌ جايي كه آتش نشانان ايستگاه 31 به شدت تلاش مي كنند،‌ هنوز حجم آتش قابل ملاحظه است.

«علي جعفري» در حال كمك به همكاران به اطراف نگاه مي كند. لوله كمي منحرف مي شود وصداي اعتراض«سرلوله» در فضا مي پيچد.

- چيكار مي كني جعفري؟ حواست كجاست؟

- اين همه حيوون اين‌ور اونور ميدون، ‌نمي بيني؟

- به ما كاري ندارن. از آتيش فرار مي كنن.

جعفري، لوله را محكم مي گيرد و در تاريكي شب به اطراف نگاه مي كند. هر چه آتش بيشتر فروكش مي كند،‌ جنگل دود زده مخوف تر مي شود. زير نگاه كنجكاو او چند گوزن و گراز مي گريزند و دو شغال بيتاب و هراسان به سوي احمد مي دوند.

-احمد مواظب باش،‌شغاله...

احمد، ‌سر لوله رابه طرف شغال‌ها مي گيرد و آنها مي گريزند. در فاصله‌اي كه آن‌دو مشغول راندن حيوانات هستند، صداي فرياد يكي از آتش نشانان در فضا مي پيچد. شاخه بزرگي از يك درخت نيمه سوخته بر سر يكي ازآتش نشانان فرود آمده و موجب هراس او شده است.

- چي شده؟ صدمه ديدي؟

آتش‌نشان كه به چابكي خود را كنار كشيده واز برخورد درخت با كلاه ايمني‌اش كمي گيج است،‌نيم‌خيز مي شود و بدن خود را معاينه مي كند. خوشبختانه صدمه چنداني نديده است. با فرياد پاسخ مي دهد.

- بخير گذشت،‌ نگران نباشين. ميام كمك شما.

آتش فروكش مي كند و آتش نشانان ، خسته و پرتلاش، ‌مسير آتش را مي پيمايند . هيجان مهار آتش، آنها را بر سر شوق آورده است. بدون توجه به اطراف درحال مهار آتش پيش مي روند ، اما گويي اين آتش ، سرباز ايستادن ندارد . خستگي و گرسنگي ، نيروي آتش نشانان را تحليل برده اما آنها متوجه اين نياز طبيعي نيستند . زماني به فكر گرسنگي مي افتند كه يكي از آتش نشانان ايستگاه 19 با آوردن غذا توجه آنها را جلب مي كند .

- بچه ها ، تعطيل كنين ، وقت غذا خوردنه .

- بذار برو . الان ميايم .

- اين رشته سر دراز داره . بياين غذا بخورين ، جون بگيرين ، دوباره حمله كنين . بياين .

صداي كمك فرمانده در فضا مي پيچد و چند لحظه بعد ، سه آتش نشان ديگر در كنار علي و احمد ، خسته روي زمين فرود مي آيند . علي جعفري لبخند مي زند :

- آخي .... چقد خسته بوديم و خودمون خبر نداشتيم .

- همين جوري يه . تا سرپايي نمي فهمي . وقتي نشستي مي فهمي خسته اي ، اونوقت حالشو نداري بلند شي .

- وسط دعوا نرخ تعيين نكن . بخور كه بايد دوباره شروع كنيم .

با عجله غذا مي خورند و براي ادامه عمليات آماده مي شوند . خيلي زود دوباره آب با فشار از لوله ها بيرون مي زند و آتش نشانان به آتش فروزان جنگل خجير ، هجوم مي برند .

تاريكي اين سوي جنگل ، با شعله فروزان آتش ، پشت خط روشن آبي كه از لوله ها با فشار بيرون مي زند ، تضاد غريبي دارد . درآن سو ، هرم سنگين آتش است به گونه اي كه بخار برآمده از برخورد آب با آتش صورت عرق كرده و خسته آتش نشانان را مي سوزاند و اين سو ، شاخه هاي خشك و برنده اي است كه بر صورت تلاشگران زخم مي زند . خوشبختانه تجهيزات آتش نشانان كامل است و آنها را در برابر خطرات احتمالي محفوظ نگاه مي دارد . حتي اگر چنين هم نبود ، نيرويي از درون ، اين سربازان ايمني را چنان نيرومند ساخته كه هيچ مانعي نمي تواند آنها را از تلاش عاشقانه شان باز دارد . نه تنها آتش نشانان جوان ، بلكه با تجربه ها نيز از اين نيروي ارزشمند برخوردارند ، ساعت هاي متمادي ، پيشكسوتاني چون غفاري نژاد ، حجازي ، صائميان و جعفر پور ، دركنار جوان ها ، همه همت خود را صرف مهار آتش و نجات سرمايه سبزي به نام «جنگل خجير» مي كنند . « حاج رضا نوري » كه لحظه اي آرام و قرارندارد در جريان نظارت بر اجراي عمليات ، به بخش شمال شرقي جنگل و محل فعاليت جوان تر ها مي رسد .

- خسته نباشين بچه ها : مشكلي ندارين ؟

علي و احمد به هم نگاه مي كنند . آنگاه چنانكه گويي هر دو نفر سئوال كننده را شناخته اند ، لبخند مي زنند .

- مشكلي نيست حاج آقا . شكر خدا ، كار خوب پيش ميره .

صداي « نوري » در فضا مي پيچد .

- خدا قوت بده . زنده باشين ، بچه ها

- سلامت باشين . مهارش مي كنيم به ياري خدا

حاجي بر مي گردد و عمليات فرو نشاندن آتش در اين سوي جنگل ، سه ساعت ديگر ادامه پيدا مي كند . يكي از آتش نشانان نزديك به « علي جعفري » ، به صورت او خيره مي شود . اگر چه همه با قدرت تلاش مي كنند ، اما به تدريج خستگي در چهره يكايك آنها پديدار مي شود . آتش نشان ، متوجه خستگي خود نيست و مي انديشد كه جعفري تا لحظه اي ديگر از پاي درخواهد آمد .

- نبينم خسته اي ، علي جعفري !؟

- كي خسته س ؟

- دشمن

عبارت « دشمن » را چند نفري با فرياد تكرار مي كنند . قديمي تر ها كه در سالهاي دفاع مقدس ، به جبهه اعزام شده اند ، با اين عبارت آشنايي بيشتري دارند . يكي از آنها از اين خاطره به عنوان ابزار تجديد نيرو بهره مي گيرد و با فرياد پرسش را تكرار مي كند .

- كي خسته س ؟

ديگران با هم پاسخ مي دهند .

- دشمن

تكرار اين واژه ها ، نيرويي دوباره به آنها مي دهد نيرويي كه تا ساعت 3 بامداد روز بعد آنها را به تلاش وا مي دارد و دركنار يكديگر با قدرت به كار ادامه مي دهند . خوشبختانه ، به خاطر وجود رودخانه ، آب به اندازه كافي در اختيار است . بدون توجه به خستگي ، همچنان تلاش مي كنند و در سكوت جنگلي كه كم كم رو به تاريكي دارد ، پيش مي روند . شاخه هاي درختان كوتاه و تيزي بوته هاي بلند سر و صورت آنها را مي خراشد . گاهي گوشه لباس يكي از آنها به درخت مي‌گيرد و لوله به چپ و راست مي رود ، اما هيچ كدام از اين مشكلات نمي تواند در حركت شوق آلود آنان ، مانع ايجاد كند . كم كم از لابلاي درختان ، آسمان صاف و پرستاره ديده مي شود . دود غليظ فروكش كرده و صداي سوختن درختان به صداي پرنده شباهنگ مي آميزد . سكوت ، همه جا را فرا مي گيرد و اندك دود باقيمانده ، آميخته به بخار برخاسته از درختان سوخته ، محيطي وهم آور پديد مي آورد . هنوز در دور دست ، شعله هاي اندكي ديده مي شود كه به تدريج فروكش مي كند و نيروهاي تلاشگر آتش نشاني ، خسته اما خوشحال به سوي خودروهاي خود مي روند .

« علي جعفري » و « احمد جواهري » در كنار آتش نشان جوان ديگري كه همراه آنهاست خسته اما خوشحال ، لوله ها را جمع مي كنند ، دو آتش نشان ديگر نيز به كمك آنها مي آيند . به كمك يكديگر ، طناب ها را مي گشايند و لوله ها را به سمت پمپ جمع مي كنند ، تا به خودروها مي رسند .

در محوطه باز اطراف خودروها ، « غفارنژاد » با آنكه خسته است ، مصمم و ابرو درهم كشيده پيش مي آيد تا با قدرت و رضايت از همكاران جوانش تشكر كند . ناگهان مي ايستد و به چهره آنها خيره مي شود . كم كم لبخندي بر لبانش مي‌نشيند ، لبخندي كه به زودي به خنده اي بي مهار تبديل مي شود .

« علي » و « احمد » به هم نگاه مي كنند ، نگاهشان پر از پرسش است . اما خيلي زود نگاه پرسشگر آنها نيز تغيير حالت مي دهد . در روشنايي و نشاط حاصل از پايان گرفتن حادثه ، آنها تازه صورت يكديگر را مي بينند . همگي چهره اي سياه و دود گرفته دارند ، به گونه اي كه انگار كسي آنها را براي منظوري خاص سياه كرده است . درحالي كه يكديگر را نشان مي‌دهند ، به شدت مي خندند و به « غفارنژاد » نگاه مي كنند ، او نيز همچنان مي خندد و درحال خنده با آنها حرف مي زند .

- خيلي به عيد مونده ، چرا شما « حاجي فيروز » شدين ؟ نكنه ميخواين فيلم بازي كنين ؟

« علي جعفري » هنوز متوجه سياه بودن چهره خود نيست و فكر مي كند ، ديگران به خاطر سياهي بيش از حد صورت « احمد » مي خندند ، درحاليكه او را نشان مي دهد ، پرسش فرمانده را با خنده پاسخ مي دهد :

- فيلم چي يه آقا !؟ نمايش سياه بازي يه .

- به من مي خندي ؟ آينه بدم دستت ؟

- من ام سياه شدم !؟

درحاليكه با شتاب دست به صورت خود مي كشد ، با تعجب به ديگران نگاه مي كند . آنگاه همه صورت خود را پاك مي‌كنند و مي خندند .

- آقا با اجازه !؟

« جعفري » اين جمله را مي گويد و با همان لباس حريق و بادگير ، درحاليكه كلاه ايمني را از سر خود بر مي دارد به سوي رودخانه مي رود و در برابر چشماني كه از خنده به اشك نشسته اند ، خودش را به آب روشن رودخانه مي سپارد .

بقيه نيز به پيروي از او شادمان وارد رودخانه مي شوند و در سرماي دلنشين آب رودخانه ، شب تابستاني پر نشاطي را تجربه مي كنند ، دقايقي آب را با شادماني بر سر مي ريزند و به سرعت سياهي آتش سوزي جنگل را به رودخانه مي‌سپارند .

در شبي مهتابي ، خودروهاي آتش نشاني به دنبال يكديگر از دل جنگل خجير به سمت روشنايي گسترده بامداد تهران راه مي گشايند . از دل جنگل سرخه حصار ، تا سه راه آزمايش و تهرانپارس ، خودروها به دنبال يكديگر پيش مي روند و كم كم در دسته هاي منظم از هم جدا مي شوند .

سه خودروي ايستگاه 31 نيز به آرامي ، به خيابان فرعي مي پيچند تا پس از استقرار در ايستگاه براي تحويل خودروها و تجهيزات به آتش نشانان شيفت بعدي آماده شوند . ساعت 7 بامداد ، گروه ديگري از تلاشگران از راه خواهند رسيد ، تا در روزي ديگر خاطره اي ديگر را رقم بزنند . سراسر زندگي عاشقانه آتش نشانان سرشار از خاطره است .