ائمه (علیهم السلام) و قیام های شیعی

محسن شریفی

نسخه متنی
نمايش فراداده

ائمه(عليهم السلام) و قيامهاي شيعي

محسن شريفي

چکيده

شهادت حسين‌بن‌علي(عليه‌السلام) در سال 61 ق نقش بسزايي در دميدن روحيه انقلابي و مكتبي در جهان تشيع و توسعه آن در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و ايران و... داشت؛ به طوري كه برخي بزرگان و سران شيعه، مبارزه با طاغوتها و جباران زمان را هدف عمده خود قرار دادند و در طول تاريخ نستوهانه دست به قيامهاي مسلحانه زدند.

بديهي است كه اين قيامهاي شيعي، عكس‌العملها و موضع‌گيريهايي را از طرف افراد جامعه آن زمان و خصوصاً شيعيان و در رأس آنها ائمه(عليهم‌السلام) به دنبال داشته است. در اين مقاله سعي مي‌شود موضع ائمه(عليهم‌السلام) در مورد برخي از قيامهاي شيعي مورد كاوش قرار گيرد.

واژه‌هاي كليدي:

ائمه(عليه‌السلام)، زيدبن‌علي، مختار، توابين، نفس زكيه، شهيد فخ.

مقدمه

يكي از موضوعات مهم تاريخ شيعه، بررسي قيامهاي شيعي است كه تحول عظيمي در تاريخ اسلام، خصوصاً تاريخ خونرنگ شيعه محسوب مي‌شوند؛ قيامهايي كه ريشه در قيام امام حسين(عليه‌السلام) داشتند و به عنوان خونخواهي آن حضرت و شهيدان راه خدا به وقوع پيوستند و منجر به هلاكت گروههاي كثيري از بني‌اميه و سقوط آنان و بني‌عباس گرديدند. در واقع قيام مقدس حسين‌بن‌علي(عليهما‌السلام) و حادثه خونبار كربلا را مي‌توان ريشه و اساس همه قيامهاي حق‌طلبانه شيعي، در مقابل حكومتهاي غاصب اموي و عباسي دانست.

با توجه به جايگاه ائمه(عليهم‌السلام) در ميان شيعيان، موضع آنها در قبال چنين قيامهايي كه در زمان هر يك از آنها رخ داده است، براي معتقدان به عترت و شيعيان اهل‌بيت(عليهم‌السلام)، معنايي فراتر از يك پژوهش تاريخي دارد. زيرا واكنش مثبت يا منفي يا بي‌طرفي امام در چنين اموري، از يك‌سو محور داوري ديني براي آنان خواهد بود و از سوي ديگر، مبناي آراي سياسي و فقهي در زندگي ديني و اجتماعي آنان قرار خواهد گرفت. بنابراين، جا دارد كه موضع ائمه(عليهم‌السلام) در قبال قيامهاي شيعي مورد بررسي قرار گيرد.

1. قيام توابين1 (65ق)

شيعيان كوفه كه پس از شهادت حسين‌بن‌علي(عليهما‌السلام) در باتلاق گناه و تقصير فرو رفته و دچار احساس عميق ندامت و پشيماني شده بودند، تصميم گرفتند با انتقام گرفتن از قاتلان آن‌حضرت و جانبازي در اين راه، كوتاهي خود را جبران كنند. از اين‌رو به رهبري سليمان‌بن‌صرد خزاعي و برخي ديگر از سران و بزرگان شيعه چون مسيب نَجَبه فزاري، عبدالله‌بن‌سعد ازدي، عبدالله‌بن‌وال تيمي و رفاعه‌بن‌شداد بجلي در تدارك سپاه و نيرو برآمدند.2

سرانجام يك سال پس از مرگ يزيد و در سال 65ق، سليمان و چهار هزار تن، با شعار «يا لثارات الحسين»3 كنار قبر امام حسين(عليه‌السلام) جمع شدند و پس از ناله و انابه و پيمان با آن‌حضرت، راهي شام شدند. نبرد ميان دو گروه در حالي آغاز شد كه از حيث شمار نفرات و نيز از نظر ساز و برگ نظامي با هم برابر نبودند. توابين در ابتدا توانستند تلفات سنگيني بر شاميان وارد آورند، اما با كشته شدن سليمان و شمار زيادي از نيروها، جنگ به سود عبيدالله خاتمه يافت و باقيمانده توابين نيز به كوفه بازگشتند.4

امام سجاد(عليه‌السلام) و قيام توابين

اين قيام يك قيام شيعي محض بود، چرا كه نيروهاي آن از معتقدان به حق اهل‌بيت(عليهم‌السلام) و از محبان و شيعيان علي(عليه‌السلام) بودند؛ آنان از بي‌وفايي و پيمان‌شكني خويش نادم گشته بودند و در پي توبه و جبران تقصير بودند.

البته برخي ادعا كرده‌اند كه توابين، امامت امام سجاد(عليه‌السلام) را پذيرفته بودند،5 اما در منابع هيچ‌گونه رابطه‌اي بين امام سجاد(عليه‌السلام) و آنها ثبت نشده است. آنان نه دعوتي از امام به عمل آورده بودند، نه سفارش و توصيه‌اي از طرف امام بر شروع و ادامه قيام داشتند و نه حذر و تكذيبي از امام عليه ايشان نقل شده است.

آنچه مهم به نظر مي‌رسد، اين است كه توابين در مجموع، دعوت به اهل‌بيت(عليهم‌السلام) را در رأس برنامه‌هاي خود قرار داده بودند و اصلي‌ترين ركن تشيع ـ يعني اعتقاد به امامت و واگذاري امامت جامعه به اهل‌بيت(عليهم‌السلام) ـ به طور مكرر در كلمات توابين به چشم مي‌خورد. موارد زير از آن جمله است:

1. عبيدالله‌بن‌عبدالله، سخنگوي توابين، در مقام دعوت مردم به قيام، در اين زمينه مي‌گويد:

انا ندعوكم الي كتاب الله وسنّة نبيّه والطلب بدماء اهل‌بيته والي جهاد المحلّين والمارقين فان قتلنا فما عندالله خير للابرار وان ظهرنا، رددنا هذا الامر الي اهل‌بيت نبينا.6

ما شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) و خونخواهي اهل‌بيتش و جنگ با قاسطين و مارقين فرامي‌خوانيم. اگر در اين راه كشته شويم، آنچه خداوند در جهان آخرت براي پاكان فراهم آورده بهتر است و اگر پيروز شديم، حكومت و رهبري جامعه را به اهل‌بيت پيامبرمان باز مي‌گردانيم.

2. آنان در ميدان جنگ نيز زماني كه در برابر سپاه شام قرار گرفته بودند، هدف و فلسفه قيام خود را چنين اعلام مي‌كنند:

...ثم نردّ هذا الامر الي اهل‌بيت نبينا الذين آتانا الله من قِبَلهم بالنّعمة والكرمة.7

حكومت را به اهل‌بيت پيامبرمان بازمي‌گردانيم؛ آنان كه خدا به واسطه‌شان به ما نعمت و كرامت ارزاني داشته است.

بنابراين، با توجه به مطالب فوق مي‌توان گفت: رابطه سياسي خاصي بين امام سجاد(عليه‌السلام) و توابين كه ثابت كند قيام آنها مورد تأييد آن‌حضرت بوده، وجود نداشته و آنچه بيشتر رنگ قيام را شيعي نشان داده شركت فعالانه عده‌اي از بزرگان و سرشناسان شيعي كوفه در آن و مايه‌هاي عاطفي آن است؛ يعني توبه به سبب عدم حمايت از حسين‌بن‌علي(عليهما‌السلام) و شهيد شدن به عنوان تنها راه پذيرش اين توبه.8

2. قيام مختار (66ق)

با شكست قيام توابين بازماندگان آنان به كوفه بازگشتند. مختار كه در اين زمان به دليل توطئه عمال ابن‌زبير در زندان به سر مي‌برد، به طور سرّي نامه‌اي براي باقيمانده توابين و از جمله رفاعه‌بن‌شداد و ديگران فرستاد. آنان پس از خواندن نامه به او پيغام دادند كه براي قيامي مجدد آماده‌اند.9

مختار با وساطت عبدالله‌بن‌عمر، شوهرخواهرش، آزاد شد و پس از آن دعوت خود را علني كرد. بسياري از بزرگان شيعه كوفه چون عبدالرحمان‌بن‌شريح، سعيد‌بن‌منقذ، سعر‌بن‌ابي‌سعر، اسود‌بن‌جراد كندي، قدامه‌بن‌مالك و... از وي حمايت كردند.10 سرانجام حدود يك سال پس از قيام توابين، مختار با شعار «يا لثارات الحسين» و «يا منصور أمِت» به مقر حكومت كوفه حمله كرد و والي ابن‌زبير را اخراج نمود و حكومت شيعي تشكيل داد.11

از جمله اقدامات مهم مختار در مدتي كه حكومت كوفه در دستش بود، كشتن شمار زيادي از قاتلان امام حسين(عليه‌السلام) بود. همچنين اشراف كوفه را كه عليه او دست به شورش زده بوند يا به قتل رساند و يا عرصه را چنان براي آنان تنگ كرد كه مجبور شدند از كوفه فرار كنند و به مصعب‌بن‌زبير در بصره بپيوندند.12

ائمه(عليهم‌السلام) و قيام مختار

شرايط سياسي اجتماعي دوران امامت امام سجاد(عليه‌السلام) به گونه‌اي بود كه براي آن‌حضرت امكان فعاليتهاي سياسي و قيام مسلحانه عليه نظام اموي فراهم نبود و حتي تأييد و حمايت علني از قيامهاي مسلحانه عليه حكومت نيز به مصلحت آن حضرت و پيروانش نبود. حال براي اينكه دانسته شود آيا قيام مختار مورد تأييد ايشان و نيز ائمه بعدي بوده يا نه، برخي از روايات ذكر مي‌شود:

1. عمر‌بن‌علي، فرزند امام سجاد(عليه‌السلام)، مي‌گويد:

وقتي مختار، سر بريده ابن‌زياد و عمر سعد را به نزد امام سجاد(عليه‌السلام) فرستاد، حضرت به سجده افتادند و در سجده شكر، خدا را اين‌گونه سپاس گفتند:

الحمدلله الذي ادرك لي ثاري من اعدائي وجزي الله المختار خيراً.13

حمد و سپاس و ستايش خداي را كه انتقامم را از دشمنانم گرفت و خدا به مختار، پاداش و جزاي خير عنايت فرمايد.

2. سديد، يكي از ياران امام باقر(عليه‌السلام)، مي‌گويد: آن‌حضرت درباره مختار فرمودند:

لاتسبّوا المختار، فانّه قد قتل قتلتنا و طلب بثارنا وزوّج اراملنا، وقسّم فينا المال علي العسرة.14

از مختار بدگويي نكنيد كه قاتلان ما را كشت و انتقام خون ما را گرفت و بيوه‌هاي ما را شوهر داد و در زمان تنگدستي به ما كمك كرد.

هيچ‌يك از اين دو روايت، دلالت بر تأييد قيام نمي‌كند.

3. عبدالله‌بن‌شريك مي‌گويد:

روز عيد قربان در مِني، به خدمت امام باقر(عليه‌السلام) رسيديم. حضرت در خيمه تكيه زده و نشسته بودند. شخصي را به دنبال سلماني فرستاده بودند كه بيايد سر حضرت را اصلاح نمايد. و من نيز روبه‌روي حضرت نشسته بودم. در همين حال ناگهان پيرمردي از اهالي كوفه بر امام(عليه‌السلام) وارد شد و دستش را دراز كرد كه دست امام را ببوسد و حضرت نمي‌گذاشت. امام(عليه‌السلام) به او فرمود: شما كيستيد؟! آن مرد عرض كرد: من ابوالحكم، فرزند مختار‌بن‌ابي‌عبيد هستم. تا امام او را شناخت با وجود آن كه فاصله كمي با حضرت داشت، امام دست او را گرفت و به نزديك خود كشاند تا جايي كه نزديك بود روي زانوي خود بنشاند و در كنار خود جاي داد.

ابوالحكم، رو به امام(عليه‌السلام) نمود و عرض كرد: خدا كارت را اصلاح كند. مردم درباره پدرم حرفهاي زيادي مي‌زنند و چيزهايي مي‌گويند. اما حق همان است كه شما بفرماييد. امام پرسيد: چه مي‌گويند؟ گفت: مي‌گويند: كذّاب! ولي سخن شما هر چه باشد ملاك است و من قبول مي‌كنم.

امام(عليه‌السلام) با شگفتي فرمودند: «سبحان الله! أخبرني أبي والله انّ مهرَ امّي كان ممّا بعث به المختار. أو لم‌يبن دورنا وقتل قاتلينا وطلب بدمائنا فرحمه الله وأخبرني والله أبي انّه كان ليسمر عند فاطمة‌بنت‌علي يمهدها الفراش ويثني لها الوسائد ومنها اصاب الحديث، رحم الله أباك، رحم الله أباك، رحم الله أباك، ما ترك لنا حقاً، عند احد الا طلبه، قتل قتلتنا، و طلب بدمائنا.»

پدرم به من خبر داد به خدا سوگند، مهريه مادر من از همان پولي بود كه مختار برايش فرستاده بود. مگر مختار نبود كه خانه‌هاي ما را ساخت و قاتلان ما را كشت و خون ما را طلب كرد؟ خدا او را رحمت كند. پدرم به من خبر داد كه مختار شبها در خانه فاطمه، دختر علي(عليه‌السلام) مي‌رفت و او برايش زيرانداز مي‌گستراند و متكا مي‌گذاشت و مختار از او حديث مي‌شنيد.

آن‌گاه سه بار براي او رحمت فرستاد و فرمود: خدا پدرت را رحمت كند، هيچ حقي از ما نزد كسي نبود، مگر اينكه آن را طلب كرد و قاتلان ما را كشت و خونخواه ما شد.15

اما بايد گفت در اين روايت نكاتي وجود دارد كه قابل دقت و تأمل است:

الف) بر فرض صحت سند روايت، در متن روايت آمده كه مَهر مادر امام باقر(عليه‌السلام) را مختار پرداخته است. حال بايد بگوييم: بنابر روايات، ولادت آن حضرت در سال 57ق16 بوده و آن‌حضرت جدشان امام حسين(عليه‌السلام) را هم درك كرده و با ايشان در كربلا حضور داشته‌اند. پس چگونه ممكن است مَهر مادر امام باقر(عليه‌السلام) از پول مختار باشد، در حالي كه مختار در سال 65ق قيام كرده است؟

بنابراين مي‌توان گفت: اين روايت جعلي و ساختگي است.

ب) در متن روايت آمده كه پسر مختار پيرمردي از اهالي كوفه بوده است.

حال بايد گفت: اولاً: مختار در سال اول هجري به دنيا آمده17 و در سال 67ق هم در جنگ با مصعب كشته شد.18 از آنجا كه زمان دقيق اين ديدار هم ذكر نشده، چندان معقول به نظر نمي‌رسد كه پسر مختار ـ آن‌گونه كه در نقل عبدالله‌بن‌شريك آمده است ـ پيرمرد باشد، زيرا مختار هنگام مرگ 67 ساله بوده است. بر فرض هم كه اين امر را بپذيريم، آيا سزاوار است كه امام براي نشان دادن احساسات و علاقه خود پيرمردي را به طرف خود بكشاند؟ با توجه به اينكه روايات زيادي وجود دارد كه بيانگر فروتني آنهاست، اين امر با تواضع و فروتني آن بزرگواران سازگاري ندارد.

ثانياً: ابوالحكم مي‌گويد: مردم درباره پدرم چنين و چنان مي‌گويند. امام مي‌بايست آن را با صداي بلند مي‌گفت تا همه حاضران در مجلس بشنوند و از پدر او اعاده حيثيت شود. اما بنابر عبارت متن كه امام پسر مختار را بسيار نزديك خود آورده تا حدي كه مي‌خواسته روي زانوي خود بنشاند و سپس آن مطالب را در حق پدرش بيان داشته‌اند، بايد اين سؤال مطرح شود كه اگر فاصله آنها تا اين حد نزديك بوده، ديگران چگونه اين سخنان امام را شنيده‌اند؟

با اين احتمال، اينكه اين روايت ساختگي و جعلي باشد، چندان دور از ذهن نيست.

ج) فاطمه، دختر امام علي(عليه‌السلام)، براي مختار نامحرم بوده است، بنابراين آيا در شأن آن بزرگواران است كه با يك مرد غريبه و نامحرم خلوت كنند و براي او حديث بگويند؟ مگر در بيت علوي مردي وجود نداشته كه مختار از او حديث بشنود؟

د) در هيچ منبع تاريخي نوشته نشده و يا گزارش نشده كه مختار براي اهل‌بيت(عليهم‌السلام) خانه‌اي ساخته باشد.19

علامه مامقاني با توجه به روايت فوق (روايت عبدالله‌بن‌شريك) مي‌گويد:

معقول نيست امام(عليه‌السلام) براي كسي كه غيرامامي باشد طلب رحمت نمايند. چون براساس مذهب اماميه، صرف اينكه مختار كار نيكي چون خونخواهي امام حسين(عليه‌السلام) كرده باشد، مجوز اين نمي‌شود كه مورد ترحم امام قرار گيرد؛ زيرا اظهار رضايت و خشنودي ائمه(عليه‌السلام) تابع و فرع خشنودي خداست. پس معلوم مي‌شود كه مختار از نظر عقيده، انحرافي نداشته كه موجب خشنودي ائمه(عليهم‌السلام) واقع شده است.

ايشان پس از چند استدلال ديگر، در پايان نظر خود را درباره مختار چنين بيان مي‌كنند:

فتخلص من جميع ما ذكرنا، ان الرّجل امامي المذهب فانّ سلطنته برخصة من الامام.20

خلاصه آنچه ما ذكر كرديم، اين است كه اين مرد (مختار) امامي‌مذهب و حكومت او با اجازه امام بوده است.

در پاسخ به علامه بايد گفت: اولاً: در تاريخ موارد زيادي را شاهديم كه ائمه(عليهم‌السلام) حتي براي دشمنان خودشان و يا افراد غيرمسلمان طلب خير و هدايت كرده‌اند؛ چه رسد به مختار كه آن اقدامات (كشتن قاتلان امام حسين ـ عليه‌السلام ـ) را انجام داده است. ثانياً:

آيا صرف اينكه امام براي مختار طلب خير كرده باشد، لازمه اش تأييد قيام و يا حكومت وي است؟

4. مختار پس از آنكه دعوت خود را در كوفه علني ساخت، گروهي از كوفيان ـ كه در رأس آنها افرادي چون عبدالرحمان‌بن‌شريح، سعيد‌بن‌منقذ، سعر‌بن‌ابي‌سعر، اسود‌بن‌جراد كندي و قدامه‌بن‌مالك بودند ـ در پاسخ به نداي او دچار ترديد شدند. سرانجام آنان تصميم گرفتند هيأتي را به رياست عبدالرحمان‌بن‌شريح به ديدار ابن‌حنفيه بفرستند تا جريان را با وي در ميان گذارند.

هيأت به طور بسيار سرّي در مدينه با محمد حنفيه ملاقات مي‌كند و مسئله را مطرح مي‌نمايد. ايشان پس از شنيدن سخنان هيأت و گفتن سخناني، در پايان مي‌گويد:

فوالله لَوَوَدتُ انّ الله انتصر لنا من عدونا، بمن شاء من خلقه.21

به خدا سوگند، دوست دارم خدا به وسيله هر كس از بندگان خود، انتقام ما را از دشمنانمان بگيرد.

البته برخي براي اين روايت، ادامه‌اي هم ذكر كرده‌اند و آن اينكه محمد پس از شنيدن سخنان سران شيعه، و گفتن سخناني كه ذكر شد، آنان را مخفيانه به حضور امام سجاد(عليه‌السلام) مي‌برد و وقتي گزارش محمد حنفيه تمام مي‌شود، آن‌حضرت مي‌فرمايد:

يا عمّ، لو انّ عبد زنجياً تعصب لنا اهل‌البيت يوجب علي الناس مؤازرته، وقد ولّيتك هذا الامر فاصنع ما شئت.

اي عمو، اگر برده‌اي زنگي هم به پشتيباني از ما اهل‌بيت(عليهم‌السلام) قيام كند، حمايت از او بر مردم لازم است و در اين مورد، من به شما ولايت دادم، هر طور صلاح مي‌داني عمل كن.

و در ادامه روايت آمده كه آنها به يكديگر مي‌گفتند: زين‌العابدين و محمد‌بن‌حنفيه به ما اجازه دادند و گفتند دوست داريم خدا به وسيله هر كس از بندگانش كه خواهد انتقام ما را از دشمنان بگيرد و اگر راضي نبودند ما را نهي مي‌كردند.22

آنچه از اين روايت به دست مي‌آيد اين است كه اگر كسي پيدا شد و انتقام اهل‌بيت(عليهم‌السلام) را گرفت، آنان راضي و خشنود خواهند شد. اما آيا صرف راضي بودن به كار كسي، بيانگر تأييد عمل آن شخص است؟ و آيا صرف اينكه امام(عليه‌السلام) آنان را نهي نكرد، بيانگر اين است كه امام(عليه‌السلام) در آن لحظه قيام مختار را تأييد كرده است؟

رواياتي نيز وجود دارند كه بر ذم مختار دلالت مي‌كنند. به اين روايت بنگريد:

عن محمد‌بن‌الحسن وعثمان‌بن‌حامد عن محمد‌بن‌يزداد عن محمد‌بن‌الحسين عن عبدالله‌بن‌المزخرف عن حبيب الخثعمي عن الصادق(عليه‌السلام): كان المختار، يكذب علي علي‌بن‌الحسين.23

از امام صادق(عليه‌السلام) چنين نقل شده است: مختار بر امام سجاد(عليه‌السلام) دروغ مي‌بست.

آيت‌الله خويي در رد اين روايت مي‌گويد:

اين روايت از نظر سند جداً ضعيف است، زيرا حبيب، راوي اين حديث، مجهول‌الحال است.24

عالمان رجال روايات ديگري نيز كه در ذم مختار آمده، يا از حيث سند ضعيف دانسته‌اند و يا با توجه به ضربات مهلكي كه مختار به امويان و زبيريان وارد كرد، ساخته و پرداخته علماي عامه و زبيريان دانسته‌اند و يا آنها را حمل بر تقيه امام گرفته‌اند.

به هر حال، ما براي جلوگيري از اطاله كلام به همين مقدار اكتفا مي‌كنيم. به عنوان نتيجه بحث بايد گفت: مختار از اين حيث كه توانست قاتلان امام حسين(عليه‌السلام) را به سزاي عملشان برساند و دل اهل‌بيت(عليهم‌السلام) و در رأس آنها امام سجاد(عليه‌السلام) را خشنود كند، مورد تأييد و درخور دعا و طلب خير و رحمت آن‌حضرت است. اما اينكه آيا اصل قيام وي در آن شرايط، مورد تأييد امام سجاد(عليه‌السلام) بوده است، و يا آن‌گونه كه برخي ادعا كرده‌اند، قيام او به دستور و اشراف امام سجاد(عليه‌السلام) و محمد بوده است، مطلبي است كه نمي‌توان از روايات به دست آورد. از طرفي هم با توجه به اقداماتي كه مختار براي خشنودي آنان انجام داد، بعيد است كه آن حضرت در حق وي گفته باشد او كذاب و دروغگوست.

3. قيام زيد‌بن‌علي (121 يا 122ق)

زيد، فرزند امام سجاد(عليه‌السلام)، فردي عابد، پرهيزگار و فقيهي بخشنده و شجاع بود كه با هدف امر به معروف و نهي از منكر و خونخواهي امام حسين(عليه‌السلام) و با شعار «يا منصور أمت» قيام كرد.25

وي پس از پشت سر گذاشتن درگيريهاي لفظي با هشام‌بن‌عبدالملك (105 ـ 125ق) تصميم گرفت عليه وي دست به قيام بزند. پس از بازگشت به كوفه، شيعيان (در حدود پانزده هزار نفر) اطراف او را گرفتند و او را به قيام بر ضد بني‌اميه تشويق كردند.26 اما در اثناي جنگ، با اصابت كردن تيري به پيشاني او، قيامش با شكست مواجه شد و خودش به شهادت رسيد.27

ائمه(عليهم‌السلام) و قيام زيد‌بن‌علي

در مورد زيد روايات فراواني نقل شده كه كار جمع‌بندي و داوري را دشوار كرده است. در برخي روايات زيد كاملاً تمجيد و تأييد شده و در برخي ديگر نوعي ابهام و ترديد وجود دارد و وي مورد نكوهش قرار گرفته است.

1. بهترين تعبيري كه در اين روايات آمده، آن است كه امام رضا(عليه‌السلام) از قول پدرش و او از امام صادق(عليه‌السلام) نقل كرده كه فرمود:

رحم الله عمي زيداً، انه دعا الي الرضا من آل‌محمد، ولو ظفر لوفي بما دعا اليه، وقد استشارني في خروجه، فقلت له: يا عم ان رضيت ان تكون المقتول المصلوب بالكناسة فشأنك.28

خدا رحمت كند عمويم زيد را، او به «الرضا من آل‌محمد» دعوت كرد و اگر پيروز مي‌شد به وعده خود وفا مي‌كرد. او درباره قيامش با من مشورت كرد. من به او گفتم: عموجان! اگر بدين خشنودي كه همان كشته شده و به دار آويخته كناسه باشي، مانعي ندارد و راهت همين است.

از اين روايت دو نكته به دست مي‌آيد:

الف) به كار بردن تعبير «الرضا من آل‌محمد»، اشاره به اين دارد كه او مردم را به سوي خود دعوت نمي‌كرده است.

ب) گرچه در اين روايت نهي تحريمي وجود ندارد، اما نهي ارشادي وجود دارد كه بيانگر موضع منفي امام صادق(عليه‌السلام) است. اگر زيد واقعاً تابع و مطيع امام(عليه‌السلام) بود، همين نهي ارشادي بر منصرف كردن او از قيام كافي بود.

2. از عمروبن‌خالد نقل شده كه امام باقر(عليه‌السلام) با اشاره به زيد فرمود:

هذا (زيد) سيد اهل‌بيتي والطالب باوتارهم.29

او بزرگ اهل‌بيت و كسي است كه خونخواه آنان است.

در مورد اين روايت بايد گفت: عمروبن‌خالد، خود از رؤساي زيديه است و اين روايت چندان نمي‌تواند درست باشد.30

3. در برخي از كتب تاريخي نيز آمده كه گروهي از شيعيان پيش از قيام زيد به محضر

امام صادق(عليه‌السلام) رسيدند و نظر آن حضرت را درباره بيعت با زيد جويا شدند. امام(عليه‌السلام) فرمودند:

بايعوه فهو والله افضلنا وسيدنا.

با او بيعت كنيد، به خدا قسم كه بزرگ و سرور ماست.

در ادامه همان خبر آمده كه روافض اين خبر را كتمان كردند.31

با دقت در اين روايت مي‌توان گفت: شكل نقل خبر چنان است كه ساختگي بودن آن را نشان مي‌دهد، زيرا در ادامه خبر آمده كه روافض آن را كتمان كرده بودند. حال جاي اين سؤال مطرح است كه راوي چگونه از چنين خبري مطلع شده تا آن را با اين آب و تاب نقل كند.

برخي ديگر از روايات تمجيد نيز بيانگر ناراحتي امام صادق(عليه‌السلام) از شهادت زيد است32 و امر ديگري (تأييد) را نمي‌توان از آنها ثابت كرد.

4. از زراره‌بن‌اعين چنين نقل شده است:

زيد در حضور امام صادق(عليه‌السلام) به من گفت: «ما تقول يا فتي في رجل من آل‌محمد استنصرك؛ درباره شخصي از اهل بيت كه از تو ياري بخواهد چه مي‌گويي؟» زراره مي‌گويد: من گفتم: «ان كان مفروض الطاعة نصرتُه وان كان غيرمفروض الطاعة فلي ان لاافعل؛ اگر مفروض‌الطاعه باشد ياري‌اش مي‌كنم اما اگر چنين نباشد مي‌توانم كمك نكنم.» زراره مي‌گويد: «وقتي زيد بيرون رفت، امام از پاسخ من كه زيد را ساكت كردم و راه جواب را بر او بستم، خشنود شد‌.»33

از قسمت پاياني روايت چنين به دست مي‌آيد كه امام راضي به حركت زيد نبوده و اين سخن زراره كه اگر امام مفترض‌الطاعه نباشد مي‌توانم او را حمايت نكنم، صرفاً از روي احترام به زيد بوده است.34

5. مذاكره‌اي بين ابوبكر حضرمي و علقمه، از اصحاب امام باقر(عليه‌السلام)، با زيد رخ داده است. آنها شنيده بودند كه زيد گفته است:

ليس الامام منّا مَن أرخي ستره؛ امام از ميان ما كسي نيست كه در خانه بنشيند و قيام نكند، بلكه انما الامام من شهر سيفه؛ امام كسي است كه شمشير بركشد. ابوبكر حضرمي كه فردي تند بود به زيد گفت‌: يا اباالحسين! به من بگو، آيا علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه‌السلام) در آن وقتي كه خود را به گوشه‌اي انداخته بود و دور از چشم نگاه داشته بود، امام بوده است يا اينكه تنها وقتي امام بوده كه شمشير بركشيده است‌؟ زيد ساكت شد و پاسخي نداد. ابوبكر سه بار اين سؤال را مطرح كرد‌، اما زيد پاسخي نداد. ابوبكر ادامه داد: اگر او امام بوده است‌، پس جايز است بعد از او نيز كسي امام باشد، در حالي كه شمشيري نيز در دست نگرفته باشد‌. اگر هم امام نبوده كه باز مدعاي ما ثابت است‌.35

نكته‌اي كه از روايت به دست مي‌آيد اين است كه مضمون روايت عقيده زيد را درباره امامت نشان مي‌دهد. ظاهراً در اين ترديدي نبايد كرد كه او تنها به امامت سه امام مفترض‌الطاعه قائل بوده و از چهارمي به بعد را به شرط قائم بودن امام مي‌دانسته است. اين قائم نيز تنها مي‌توانسته از ميان خاندان فاطمي باشد.36

6. يحيي فرزند زيد مي‌گويد: از پدرم تعداد ائمه را پرسيدم. فرمود:

الائمة اثني‌عشر، اربعة من الماضين وثمانية من الباقين، قلتُ فسمّهم يا ابة. قال: اما الماضون فعلي‌بن‌ابيطالب والحسن والحسين، وعلي‌بن‌الحسين، واما من الباقين اخي الباقر وبعده جعفر الصادق وبعده موسي ابنه وبعده علي ابنه وبعده محمد ابنه وبعده علي ابنه وبعده الحسن ابنه وبعده المهدي. فقلتُ يا ابة، ألسْتَ منهم؟ قال: لا ولكنّي من العتره.37

امامان دوازده نفرند، كه چهار نفر از گذشتگان‌اند و هشت نفر باقي‌اند و عصر آنان در پيش است. يحيي مي‌گويد: عرض كردم: پدر، اسامي آنان را بفرماييد. زيد در جواب گفت: اما گذشتگان، علي‌بن‌ابي‌طالب و حسن و حسين و علي‌بن‌حسين، و آيندگان برادرم باقر و بعد از او صادق و سپس فرزندش موسي و بعد از او فرزندش علي و بعد از او فرزندش محمد و سپس فرزندش علي و بعد از او فرزندش حسن و بعد از او فرزندش مهدي.

اين روايت نيز قابل دقت و تأمل است، زيرا حاكي از آن است كه بين امامت امام سجاد(عليه‌السلام) و امام باقر(عليه‌السلام) فاصله‌اي وجود دارد. اگر اين سخن در زمان امامت امام باقر(عليه‌السلام) گفته شده كه ايشان امام حاضر است نه امام آينده، و اگر در عصر امامت امام سجاد(عليه‌السلام) بيان شده كه امام سجاد(عليه‌السلام) امام حاضر است نه گذشته. افزون بر اين، در عصر امام سجاد(عليه‌السلام) هنوز يحيي‌بن‌زيد به دنيا نيامده و اگر هم آمده باشد شيرخوار بوده و توان تحمل حديث را نداشته است. از اين‌رو احتمال مي‌رود كه روايت ساختگي باشد.

بنابراين، به عنوان نتيجه مي‌توان گفت: آنچه به طور مثبت از روايات مربوط به زيد بر مي‌آيد، آن است كه امامان شيعه(عليهم‌السلام) به زيد خوشبين بوده و قيام او را از اين لحاظ كه به انگيزه اقامه حق و اصلاح فسادها و امر به معروف و نهي از منكر بوده، تأييد كرده‌اند. اما از اين روايات چنين به دست نمي‌آيد كه زيد قيام خويش را با موافقت و يا با دستور امام صادق(عليه‌السلام) انجام داده باشد. زيرا آن حضرت در آن شرايط، قيامهاي مسلحانه را ـ با توجه به اينكه نسنجيده، نپخته و محكوم به شكست بودند ـ اصلاً به صلاح شيعيان نمي‌دانستند و فقط جنبه ظلم ستيزي و اصلاحگري قيام زيد مورد تأييد بوده است.

4و5. قيام محمد‌بن‌عبدالله و ابراهيم‌بن‌عبدالله (145ق)

محمد، معروف به نفس زكيه، و برادرش ابراهيم، معروف به قتيل باخمري، در سال 145ق عليه منصور عباسي قيام كردند. محمد برادرش ابراهيم را به بصره فرستاد و قرار بر اين شد كه هر دو همزمان با هم در مدينه و بصره قيام را آغاز كنند.38

اما محمد در اواخر جمادي‌الثاني يا اوايل رجب سال 145ق، بدون هماهنگي با برادرش ابراهيم، در مدينه قيام كرد و با همه مقاومت و سرسختي كه وي و يارانش از خود نشان دادند، سرانجام كشته شد و سر او را نزد منصور فرستادند.39

ابراهيم هم گرچه آمادگي چنداني براي قيام نداشت، اما پس از دريافت نامه محمد مبني بر قيام و تشويق و ترغيب برخي از ياران، در اول رمضان سال 145ق، در بصره قيام خود را علني كرد، اما به سبب خيانت برخي ياران زيدي، قيامش با شكست مواجه شد و خودش نيز كشته شد و سرش از تن جدا گشت و براي منصور به كوفه فرستاده شد.40

ائمه(عليهم‌السلام) و قيام نفس زكيه و ابراهيم

در مورد نفس زكيه و قيام او اقوال و روايتهاي متفاوتي وجود دارد. برخي از منابع و علما، وي را فردي مدعي امامت و مهدويت معرفي كرده و او را مخالف ائمه(عليهم‌السلام) دانسته‌اند. برخي ديگر از منابع و تحقيقات اسلامي و علماي رجال و حديث، به دفاع و تأييد از او برخاسته‌اند و او را از اتهامات وارد مبرا دانسته‌اند.

1. پيامبر اكرم(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) فرمودند:

تقتل باحجار الزّيت من ولدي نفس زكية.41

در اينكه محمد از فرزندان پيامبر است شكي نيست و اين روايت در واقع يك نوع پيشگويي پيامبر اكرم(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) را نشان مي‌دهد و چيز ديگري ـ يعني تأييد قيام ـ از آن به دست نمي‌آيد.

2. در مورد ابراهيم نيز از زبان حضرت علي(عليه‌السلام) نقل شده است كه ايشان فرمودند:

بباخَمري يَقتُلُ بعدَ أن يَظهرَ ويُقهر بعد أن يَقْهر.42

اين روايت هم فقط پيشگويي امام علي(عليه‌السلام) را ثابت مي‌كند و بس.

3. حديثي از علي‌بن‌عمر، فرزند امام سجاد(عليه‌السلام) وجود دارد كه از امام صادق(عليه‌السلام) چنين نقل كرده است:

روزي كه منصور، امام(عليه‌السلام) را به ربذه نزد خويش فراخواند، من همراه ايشان بودم. وي به نزد منصور رفت و من به انتظار بازگشت او ايستادم. هنگامي كه بازگشت، ديدم اشك از چشمانش جاري است، و به من گفت: اي علي، چه‌ها ديدم از اين ناپاكزاده، و به خدا امضا نخواهم كرد. سپس فرمود: خداوند دو فرزند «هند» يعني محمد و ابراهيم را رحمت كند كه آن دو مردان بردبار و بزرگواري بودند و به خدا آن دو رفتند و آلوده نشدند.43

با دقت در روايت مي‌توان گفت: امام شخصيت خود آن دو را تعريف و تمجيد كرده كه افراد خوب و شايسته‌اي بودند، و اصلاً سخني از اصل قيام آنها به ميان نياورده است. به عبارت ديگر، امام صادق(عليه‌السلام) قيام آن دو را به صورت مطلق، يعني هر دو سوي مسئله، هم شخصيت محمد و ابراهيم و هم قيام آنها را تأييد نكرده است.

4. وقتي سر ابراهيم را نزد منصور خليفه عباسي آوردند، حسن‌بن‌زيد كه از مخالفان او بود، به منصور رو كرد و گفت:

اي اميرمؤمنان! به خدا قسم، او را كشتي در حالي كه بسيار روزه‌دار و شب زنده‌دار بود و دوست نداشتم كه گناه او را بر عهده بگيري.44

5. زماني كه محمد نفس زكيه در مدينه قيام كرد، بزرگان مدينه و هاشميان را براي صحبت و گفت‌وگو پيش خود دعوت كرد كه در بين آنها موسي و عبدالله فرزندان امام صادق(عليه‌السلام) نيز بودند. چيزي نگذشت كه خود حضرت هم وارد شد و به محمد سلام كرد و گفت: «آيا مي‌خواهي خاندانت همگي مستأصل شوند (و از بين بروند)؟» محمد گفت: «نه؛ من اين كار را دوست ندارم.» حضرت فرمود: «پس خوب است كه به من اجازه رفتن بدهي، چون عذر مرا مي‌داني.» محمد گفت: «اذنت دادم.» چون آن‌حضرت رفت، محمد به سوي پسران جعفر، موسي و عبدالله، رو كرد و گفت: «شما نيز نزد پدرتان برويد كه من به شما نيز اذن رفتن دادم.» حضرت كه آن دو را ديد، به آنها فرمود: «شما چرا آمديد؟» گفتند: «محمد به ما اجازه داد.» حضرت فرمود: «شما بازگرديد كه من چنان نيستم كه هم جان خود و هم جان شما را يكسره از او دريغ دارم.»45

اصفهاني در چند صفحه بعد ـ وقتي از كساني نام مي‌برد كه با محمد قيام كردند ـ از حسين‌بن‌زيد نقل مي‌كند كه گفت:

چهار تن از اولاد حسين‌بن‌علي(عليه‌السلام) با محمد خروج كردند: خودم، برادرم عيسي و پسران جعفر‌بن‌محمد يعني موسي و عبدالله.46

آنچه از اين روايت، بدون وارد شدن به بحث رجالي و اعتبار آن از حيث سند، مي‌توان به دست آورد اين است:

الف) موسي‌بن‌جعفر(عليه‌السلام) هم در قيام شركت داشته، و حتي خود امام صادق(عليه‌السلام) به او و برادرش مي‌گويد كه شما برويد... . حال با توجه به اينكه امام چند سال قبل (126 ـ 125ق) و در جريان كنگره ابواء به عبدالله‌بن‌حسن (پدر محمد و ابراهيم) گفته بود كه خلافت به آنها نخواهد رسيد و حتي دو فرزند او كشته خواهند شد، چند سؤال مطرح مي‌شود:

1. چطور امام(عليه‌السلام) كه مي‌دانسته سرانجام اين قيام شكست و نابودي است، به پسران خودش اين اجازه را مي‌دهد كه در قيام شركت كنند؟

2. چرا خود آن حضرت در قيام شركت نكرده است؟ اگر بگويند چون ايشان امام بوده‌اند و معذور، مي‌گوييم مگر اين قضيه در مورد موسي، فرزند ايشان، صدق نمي‌كند؟ و مگر امام با توجه به برخي از احاديث كه نام ائمه را ذكر كرده، نمي‌دانسته كه بعد از او مقام امامت به فرزندش موسي مي‌رسد؟ پس چرا جان او را به خطر انداخته است؟ ممكن است گفته شود اين موسي، غير از امام كاظم(عليه‌السلام) است. اما اين سخن نيز درست نيست؛ چون وقتي به فرزندان امام صادق(عليه‌السلام) مراجعه كنيم، فقط يك موسي نام وجود دارد كه آن هم امام كاظم(عليه‌السلام) است.

ب) بر فرض هم كه بپذيريم فرزندان امام صادق(عليه‌السلام) (خصوصاً موسي) در اين قيام شركت كرده باشند، يا بايد كشته يا اسير مي‌شدند و يا فرار مي‌كردند و در هر صورت، بهانه به دست منصور داده مي‌شد كه امام صادق(عليه‌السلام) را توبيخ و ملامت كند، و يا خود موسي‌بن‌جعفر، وقتي به امامت مي‌رسيد، از طرف منصور و يا خلفاي بعد از او، مورد توبيخ و ملامت قرار گيرد؛ در حالي كه اصلاً چنين مطالبي در منابع گزارش نشده است. حتي مي‌بينيم وقتي منصور از پيوستن فرزندان زيد (حسين و عيسي) به سپاه محمد مطلع مي‌شود، ابراز تعجب و شگفتي مي‌نمايد و از آن دو پيش پدرشان حسن‌بن‌زيد ـ كه ظاهراً با منصور بوده ـ گله مي‌كند. بنابراين، اينكه منصور در مورد شركت فرزندان امام صادق(عليه‌السلام) هيچ‌گونه عكس‌العمل و واكنشي از خودش نشان نداده باشد، جاي شگفتي و تعجب دارد.

ج) اين احتمال كه فرزندان زيد، چون خودشان در قيام شركت داشتند، خواسته باشند فرزندان امام صادق(عليه‌السلام) را هم شريك كرده باشند، چندان دور از ذهن نيست.

بنابراين به عنوان نتيجه بحث مي‌توان گفت:

بدون اينكه روايات ذم را كه كم هم نيستند بياوريم، هيچ‌يك از روايات ذكر شده دلالت بر تأييد قيام محمد و ابراهيم نمي‌كند؛ زيرا روايت اول و دوم، همان‌گونه كه ذكر شد، فقط پيشگويي پيامبر اكرم(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) و امام علي(عليه‌السلام) را ثابت مي‌كند و بس. روايت سوم و چهارم هم فقط يك سوي قضيه يعني شخصيت محمد و ابراهيم را ثابت و تأييد مي‌كند، نه قيام آن دو را. و روايت پنجم هم علي‌رغم همه اشكالات وارد شده و بر فرض صحت، فقط مي‌تواند اين امر را ثابت كند كه چون قيام محمد براي اصلاح امت و مبارزه با ظلم و ستم عباسيان بوده، آن حضرت به فرزندانش اجازه شركت در قيام او را مي‌دهد، اما نمي‌توان ثابت كرد كه امام اصل قيام وي را تأييد كرده باشد.

بنابراين در يك كلام مي‌توان گفت: جنبه اصلاحگري و ظلم‌ستيزي قيام محمد و ابراهيم مورد تأييد است، اما اصل قيام آن دو در آن شرايط مورد تأييد حضرت نيست.

6. حسين‌بن‌علي؛ شهيد فخّ (169ق)

با روي كار آمدن هادي عباسي (170 ـ 169ق)، فشار شديدي بر علويان و رهبران و بزرگان شيعه وارد شد، چندان كه علويان را به ستوه آورد و منجر به قيام يكي از نوادگان امام حسن(عليه‌السلام) به نام حسين‌بن‌علي شد. وي همراه با عده اي از علويان و شيعيان، تدارك قيام را ديدند و در هنگام صبح به همراه عده اي از علويان با شعار «احد احد» به مسجد پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) ريختند و مؤذن را وادار به گفتن جمله «حي علي خير العمل» در اذان كردند. وي از مردم براساس كتاب خدا و سنت پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) بيعت گرفت و آنان را به رضاي آل‌محمد دعوت كرد. در ذي‌القعده سال 169ق، حسين‌بن‌علي به همراه سيصد نفر به سوي مكه حركت كرد. سرانجام در سرزمين فخّ ـ كه نام چاهي در يك فرسخي غرب مكه است ـ در جنگ سختي كه بين نيروهاي حسين و عباسيان صورت گرفت، حسين‌بن‌علي و عده زيادي از يارانش به شهادت رسيدند و سرهاي آنان براي خليفه به بغداد فرستاده شد.47

ائمه(عليهم‌السلام) و قيام حسين‌بن‌علي (شهيد فخّ)

درباره قيام شهيد فخ، احاديثي از پيامبر اكرم(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله)، امام صادق(عليه‌السلام) امام كاظم(عليه‌السلام) و امام جواد(عليه‌السلام) رسيده است كه بيشتر دلالت بر مدح وي دارد و اخباري كه دال بر ذم او باشد، كم است. پيامبر گرامي اسلام و برخي از ائمه به مناسبتهاي مختلف از قيام حسين‌بن‌علي ياد كرده و او و يارانش را مورد تمجيد و تأييد قرار داده اند. در اينجا به چند مورد اشاره مي‌شود:

1. پيامبر اكرم(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) در يكي از سفرهايش، هنگامي كه به «فخّ» رسيد، با اصحاب نماز مسافر خواند و سپس فرمود:

در اينجا مردي از خاندان من با گروهي از مردمان باايمان كشته خواهند شد كه كفنها و حنوط آنها از بهشت بيايد و روانهاي آنها پيش از بدنهايشان به سوي بهشت خواهد شتافت.48

2. امام صادق(عليه‌السلام) نيز چون به «فخّ» رسيد فرمود:

در اين سرزمين مردي از خاندان من با جمعي از مؤمنان كشته خواهند شد كه روانهاي آنها پيش از بدنهايشان به بهشت مي‌شتابد.49

ناقل اين دو روايت (كه جنبه پيشگويي دارد) ابوالفرج اصفهاني است و از اين‌رو چندان نمي‌توان به آنها اعتماد كرد. اين روايات بر فرض صحت نيز عظمت و مقام شهيد را بيان مي‌كنند و در اينكه حسين و يارانش در راه خدا كشته شدند و شهيد بوده‌اند، و در آخرت هم مستحق چنين پاداشي باشند، جاي هيچ شكي نيست؛ اما نمي‌توان از آنها تأييد قيام او را ثابت كرد.

3. هنگامي كه حسين‌بن‌علي به موسي‌بن‌جعفر(عليه‌السلام) تكليف كرد كه با او خروج و قيام كند و آن حضرت هم نپذيرفت؛ در نهايت بدو فرمود:

بدان كه تو كشته خواهي شد، پس در كار خود (جهاد و پيكار) جدي و كوشا و آماده باش. و به كسي اعتماد مكن، زيرا اين مردم فاسقاني هستند كه اظهار ايمان مي‌كنند ولي در باطن منافق و مشرك‌اند و ـ انا لله وانا اليه راجعون ـ و در مصيبت شما گروه فاميل من پاداش خود را نزد خداي عزّوجلّ مي‌جويم.50

علامه مامقاني با توجه به اين روايت، در اين‌باره مي‌گويد:

گرچه امام كاظم(عليه‌السلام) به ظاهر دعوت را نپذيرفت، اما دلسوزي و خيرخواهي و دعا براي حسين و يارانش بيانگر اين نكته است كه ايشان از روي تقيه، دعوت را نپذيرفته و چون از نتيجه آن آگاه بوده براي جلوگيري از شرارت بني‌عباس، ناگزير در حضور مردم، دعوت را رد كرده است تا بعدها ارتباط امام و قيام‌كنندگان فاش و مشخص نشود.51

علامه مجلسي نيز در توضيح جملات امام كاظم(عليه‌السلام) در رد بيعت، جمله «در كار خويش جدي باش» را نشانه نيت قلبي امام دانسته، و اين را كه امام در شهادت و مصيبت آنها از خداوند طلب پاداش مي‌كند، دليل بر آن مي‌داند كه آنها نزد خداوند، درجه بالايي دارند.52

در پاسخ به سخن علامه مامقاني مي‌توان گفت:

اولاً: خود علامه قبول دارند كه امام دعوت را، البته به گفته ايشان در ظاهر، نپذيرفته است.

ثانياً: علامه علت اين امر را هم تقيه و جلوگيري از شرارت بني‌عباس ذكر مي‌كند تا بعداً دستاويزي براي آنها عليه حضرت نشود. حال بايد از علامه سؤال كرد: وقتي امام به شكست آنان قطع و يقين دارد، آيا معقول است از يك طرف قيامشان را تأييد كند و به آنها فرمان قيام بدهد و در اين بين هر تعدادي كه كشته شد، اشكالي ندارد، و از طرف ديگر در ظاهر تقيه كند و دعوت را نپذيرد كه مبادا بعدها اين رابطه فاش شود و مورد شرارت عباسيان قرار گيرد؟

ثالثاً: بر فرض قبول ادعاي شما، آيا با يك تقيه مي‌شود آن سوءظن و بدگماني را كه خلفاي عباسي به ائمه داشتند، از بين برد؟

رابعاً: اگر تقيه در كار بوده و كسي هم از اين رابطه مطلع نشده است، آن حضرت هرگز نبايد از طرف هادي مورد توبيخ و ملامت قرار مي‌گرفت، در حالي كه تاريخ بيانگر اين است كه وقتي هادي سرهاي قيام‌كنندگان را مشاهده كرد و فرمان قتل اسرا را هم صادر كرد، با خشم گفت:

به خدا حسين جز با دستور او (موسي‌بن‌جعفر ـ عليه‌السلام ـ) بر ضد من قيام نكرده و جز محبت او راه ديگري نپيموده است، زيرا پيشوا و صاحب وصيت در ميان اين خاندان كسي جز موسي‌بن‌جعفر نيست؛ خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم.53

گرچه پيشگويي موسي‌بن‌جعفر(عليه‌السلام) درباره هادي به وقوع پيوست، اما اين سخن هادي نشان مي‌دهد كه اگر او نمي‌مرد، امام از شرارت او در امان نبود.

بنابراين امام كاظم(عليه‌السلام) چون از يك طرف شكست اين قيام را قطعي مي‌دانست و از طرفي هم براي اينكه جان خود و شيعيان و مكتبي را كه از پدرانش به او رسيده به خطر نيندازد، صلاح نمي‌دانست كه در قيام شركت كند و يا آن را تأييد نمايد. و صرف اينكه حضرت براي آنها دلسوزي و يا دعا كند، دال بر تأييد قيام آنها نيست.

در پاسخ علامه مجلسي هم بايد گفت:

وقتي امام كاظم(عليه‌السلام) احساس كرد حسين و يارانش در تصميم خود پافشاري مي‌كنند، به او توصيه كرد كه در كار خود جدي باشد. در مورد قسمت دوم سخن علامه هم (طلب پاداش در مصيبت آنها) بايد گفت: به هر حال امام هم انسان است و داراي احساسات، و طبيعي است كه از دست دادن آن تعداد از افراد خاندانش در يك روز، براي او هم سخت و گران باشد. صرف اينكه آنان در آخرت از مقام بلندي برخوردار خواهند بود، دليل تأييد قيام نمي‌شود.

4. هنگامي كه سرهاي بريده شهدا را به مدينه نزد موسي و عباس آوردند، در مجلسي كه گروهي از خاندان پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) و از جمله موسي‌بن‌جعفر(عليه‌السلام) حضور داشتند، همه سكوت كرده بودند جز امام كاظم(عليه‌السلام) كه چون چشمش به سر بريده حسين‌بن‌علي، رهبر قيام فخّ، افتاد فرمود:

انا لله وانا اليه راجعون، مضي والله مسلماً، صالحاً، صوّاماً، آمراً بالمعروف وناهياً عن المنكر ما كان في اهل‌بيته مثله.54

سوگند به خدا او در گذشت در حالي كه مسلمان و درستكار بود، بسيار روزه مي‌گرفت و شبها را به قيام و عبادت مي‌گذرانيد و امر به معروف و نهي از منكر مي‌كرد؛ در خاندان وي چون او وجود نداشت.

اين روايت هم فقط يك سوي قضيه يعني فقط شخصيت حسين را تأييد مي‌كند نه قيام او را.

5. ابراهيم بن اسحاق قطان مي‌گويد: من از حسين بن علي و يحيي بن عبدالله شنيدم كه مي‌گفتند:

ما خرجنا حتي شاورنا اهل‌بيتنا وشاورنا موسي‌بن‌جعفر فامرنا بالخروج.55

ما تا وقتي كه با خاندان خود مشورت نكرديم اقدام به خروج نكرديم و حتي با موسي‌بن‌جعفر(عليه‌السلام) مشورت كرديم و او به ما دستور خروج و قيام را داد.

در مورد اين حديث بايد گفت:

بر فرض صحت سند حديث، اگر اين روايت با روايت سوم مقايسه شود، مي‌بينيم كه اين دو با هم متعارض‌اند و هيچ‌گونه سازگاري بين آنها وجود ندارد، زيرا:

اولاً: در روايت قبلي آمده با اينكه حسين حضرت را مكلف به خروج مي‌كند، اما ايشان نمي‌پذيرد و آن توصيه‌ها را به او مي‌كند، ولي در اين روايت آمده كه حسين و يحيي از او دستور مي‌گيرند؛ لذا با توجه به اين روايت دوم، اگر دستور دهنده و همه كاره امام است، پس اينكه آن حضرت از طرف حسين مكلف به خروج مي‌شود، چه معنايي مي‌تواند داشته باشد؟ و آيا اين وقاحت و بي ادبي حسين را در مورد امام نمي‌رساند؟

ثانياً: طبق اين روايت، ميان حسين و امام از قبل هماهنگي بوده است. بنابراين چرا حسين درصدد بوده كه از امام بيعت بگيرد (آنها كه قبلاً با هم توافق كرده‌اند) و از طرفي هم چرا امام از بيعت كردن با او خودداري مي‌كند؟ آيا معقول است فكر كنيم كه امام از ابتدا در جريان بوده و وقتي زمان قيام رسيده العياذ بالله كنار كشيده باشد و با او بيعت نكند؟

بنابراين، تنها راه حل اين مشكل اين است كه بگوييم: روايت دومي يا ساخته و پرداخته عباسيان بوده تا بدين طريق عليه امام بهانه اي پيدا كنند و رهبري قيام را به او نسبت دهند و يا ساخته و پرداخته زيديان بوده تا از آن براي تأييد قيامهاي خود و جلب شيعيان امامي در قيامهاي بعدي استفاده كنند.

6. در حديثي از امام جواد(عليه‌السلام) چنين نقل شده است:

لم‌يكن بعد الطّفّ مصْرعٌ أعظم من فخّ.56

پس از حادثه كربلا هيچ حادثه‌اي براي ما بزرگ‌تر از فاجعه «فخ» نبود.

اين روايت نيز قيام را تأييد نمي‌كند، بلكه فقط مي‌خواهد بگويد: چون تعداد زيادي از علويان در آن كشته شدند، اين مصيبت بعد از واقعه عاشورا، بزرگ‌ترين مصيبت بوده است. بنابراين به عنوان نتيجه بايد گفت: روايات وارد شده بيانگر اين است كه امام فقط يك سوي قضيه يعني شخصيت حسين را تأييد مي‌كند و اين غير از تأييد قيام اوست.

در پايان، به عنوان خلاصه و نتيجه‌گيري بحث بايد گفت: ائمه(عليهم‌السلام) از زمان امام سجاد(عليه‌السلام) به بعد، خط مشي سياسي خود را تغيير دادند؛ يعني به جاي مبارزه و قيام مسلحانه، اقدام به كارهاي فرهنگي كردند و يك نهضت علمي ـ فكري را در پيش گرفتند كه به تعليم و تربيت شاگردان و نشر احكام و معارف ديني مي‌پرداخت. از اين‌رو، آنان در هيچ قيام و حركت ضدحكومتي شركت نكردند و حتي برخي ياران خود را نيز از شركت كردن در چنين حركاتي منع مي‌كردند. زيرا اين قيامهاي پراكنده كه از سوي شيعيان صورت مي‌گرفت، چندان سنجيده و حساب شده نبود و اتفاقاً به آن حركت حساب شده ائمه(عليهم‌السلام) كه به شكل ديگري (نهضت علمي ـ فرهنگي) نمود پيدا كرده بود، ضربات سختي وارد كرد و قيام آنان را ناكام گذاشت و موجبات تفرقه نيروها و از دست رفتن آنها را فراهم كرد.

بنابراين، در اينكه رهبران قيامهاي شيعي افرادي مؤمن، متقي، فاضل، ظلم‌ستيز و داراي نيات اصلاح‌طلبانه بودند، و از اين جهت مورد تأييد ائمه(عليهم‌السلام) بودند، شك و ترديدي نيست؛ اما اين يك سوي مسئله است و دليل نمي‌شود كه سوي ديگر مسئله، يعني قيام و رهبري آنان در آن برهه از زمان، مورد تأييد امام معاصر آنها نيز باشد، چنان‌كه روايات مطرح شده در اين باب هم، همه ناظر به سوي اول مسئله است.

1. علت نامگذاري آنان به توابين (توبه‌كنندگان) اين است كه برخي از آنان از جمله خود سليمان از كساني بودند كه براي ياري امام حسين(عليه‌السلام) و تشكيل خلافت، از آن حضرت براي آمدن به عراق دعوت كرده بودند، اما وقتي امام در كربلا محاصره شد به كمك و ياري او نشتافتند‌. پس از اين عمل خويش نادم و پشيمان بودند و توبه كردند و بدين جهت «توابين» نام گرفتند‌.

2. تاريخ طبري، محمد‌بن‌جرير طبري، ج3، ص390؛ مروج الذهب، حسين‌بن‌علي مسعودي، ج2، ص97؛ الكامل، ابن‌اثير، ج2، ص624 ـ 625.

3. اي خونخواهان حسين(عليه‌السلام).

4. تاريخ يعقوبي، ابن‌واضح، احمد‌بن‌ابي‌يعقوب، ج2، ص199؛ مروج الذهب، ج2، ص99 ـ 98؛ الكامل، ج2‌، ص627 ـ 645.

5. تشيع در مسير تاريخ، سيدحسين محمدجعفري، ترجمه سيدمحمدتقي آيت‌اللهي، ص286.

6. تاريخ طبري، ج3، ص395.

7. همان‌، ص416.

8. حيات فكري سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، چ1، انتشارات انصاريان، قم، 1376ش، ص266.

9. تاريخ طبري، ج3، ص433؛ ذوب النضار في شرح الثار، ابن‌نما، جعفربن‌محمد، ص92؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسي‌، ج45، ص363.

10.تاريخ طبري، ج3، ص437 ـ 436؛ الكامل، ج2، ص663؛ ذوب النضار، ص94 ـ 96.

11.تاريخ طبري، ج3، ص449 ـ 448؛ الكامل، ج2، ص665 ـ 671.

12.اخبار الطوال، ص343 ـ 340؛ نهاية الارب، شهاب‌الدين احمد نويري، ترجمه محمود مهدوي‌دامغاني، ج6‌، ص32 ـ 30.

13. ذوب النضار، ص99؛ بحارالانوار، ج45، ص344؛ اختيار معرفة الرجال، محمد‌بن‌حسن طوسي، ص127؛ قاموس الرجال، محمدتقي تستري، ج8، ص445؛ معجم الرجال الحديث، سيدابوالقاسم خويي، ج19، ص104.

14.بحارالانوار، ج45، ص351؛ اختيار معرفة الرجال، ص125؛ قاموس الرجال، ج8، ص444؛ معجم الرجال الحديث، ج19، ص102.

15.همان‌، ص343؛ همان، ص126؛ همان، ص444 ـ 445؛ همان، ص103.

16.الارشاد، محمدبن‌محمد‌بن‌نعمان، معروف به شيخ مفيد، ج2، ص158.

17.ذوب النضار في شرح الثار، ص60؛ بحارالانوار، ج45، ص350.

18.انساب الاشراف، احمد‌بن‌يحيي بلاذري، ج6، ص19 ـ 20؛ تاريخ طبري، ج3، ص491 ـ 492؛ الكامل، ج3، ص18.

19.در حالي كه در منابع آمده است، مختار خانه‌هاي چند تن از قاتلان امام حسين(عليه‌السلام) را كه فرار كرده بودند، خراب كرد، از جمله خانه محمد‌بن‌اشعث، و از مصالح آن، خانه حجربن‌عدي را كه معاويه خراب كرده بود، بازسازي كرد. مقتل الحسين، اخطب خوارزمي، ص202.

20.تنقيح المقال في احوال الرجال، اسدالله مامقاني، ج3، ص215.

21.تاريخ طبري، ج3، ص436 ـ 437؛ ذوب النضار، ص94 ـ 96؛ الكامل، ج3، ص677.

22.تاريخ طبري، ج3، ص436؛ الكامل، ج3، ص663؛ بحارالانوار، ج45، ص365.

23.اختيار معرفة الرجال، ص125؛ قاموس الرجال، ج8، ص445.

24.معجم رجال الحديث، ج18، ص96.

25.الارشاد، ج2، ص171.

26.انساب الاشراف، ج3، ص434 ـ 433؛ تاريخ طبري، ج4، ص206؛ مقاتل الطالبيين، ص158؛ عمدة الطالب، سيدجمال‌الدين احمدبن‌علي حسني معروف به ابن‌عنبه، ص256.

27.تاريخ يعقوبي، ج2، ص299 ـ 298؛ تاريخ طبري، ج3، ص205 ـ 208؛ مروج الذهب، ج2، ص210؛ الكامل، ج3، ص381 ـ 380.

28.عيون اخبار الرضا، محمدبن‌علي‌بن‌بابويه، معروف به شيخ صدوق، ترجمه حميدرضا مستفيد و علي‌اكبر غفاري، ج1، ص516؛ بحارالانوار، ج46، ص174؛ مسعودي در مروج نيز گفت‌وگوي زيد را با امام باقر(عليه‌السلام) آورده كه تا حدودي شبيه همين روايت است و امام باقر(عليه‌السلام) وقتي اصرار زيد را مي‌بيند مي‌فرمايد: «اني اخاف عليك يا أخ تكون غدا المصلوب بكناسة الكوفه، وودعه ابوجعفر.» مروج الذهب، ج2، ص209.

29.بحارالانوار، ج46، ص170؛ اختيار معرفة الرجال، ص231 ـ 232.

30.قاموس الرجال، ج4، ص266.

31.انساب الاشراف، ج3، ص436؛ تاريخ طبري، ج4، ص207: الكامل، ج3، ص381.

32.به عنوان نمونه عبدالله‌بن‌سبابه مي‌گويد: ما هفت نفر بوديم كه به مدينه و به خدمت حضرت صادق(عليه‌السلام) رسيديم، حضرت فرمودند: آيا از عمويم زيد خبري داريد‌؟ گفتيم او قيام كرده است... وقتي توسط پيكي كه از كوفه آمده بود، از جريان شهادت زيد مطلع شديم‌، خدمت حضرت رسيديم و نامه را به ايشان تقديم كرديم. حضرت نامه را خواند و گريست و سپس فرمودند: «انا لله وانا اليه راجعون، عندالله احتسب عمّي، انه كان نعم العمّ، ان عمي كان رجلا لدنيانا وآخرتنا، مضي والله عمي شهيدا كشهداء استشهدوا مع رسول‌الله وعلي والحسن والحسين.» عيون اخبار الرضا، ج1، ص521 ـ 522.

33.اختيار معرفة الرجال، ص153.

34.تاريخ سياسي اسلام، تاريخ خلفا، رسول جعفريان، چ2، نشر الهادي، قم، 1378ش، ص682.

35.اختيار معرفة الرجال، ص416.

36.تاريخ سياسي اسلام، تاريخ خلفا، ص684.

37.كفاية الاثر في شرح النصوص علي الائمة الاثني‌عشر، علي‌بن‌محمد خزاز رازي‌قمي، ص300؛ سيره و قيام زيدبن‌علي، حسين كريمان، ص49.

38.تاريخ طبري، ج3، ص422؛ الكامل، ج3، ص564؛ البداية والنهاية، ابن‌كثير، ج10، ص341.

39.تاريخ يعقوبي، ج2، ص365 ـ 368؛ تاريخ طبري، ج3، ص425 ـ 438؛ مروج الذهب، ج2، ص298؛ مقاتل الطالبيين، ص273 ـ 281؛ الكامل، ج3، ص563 ـ 578.

40.تاريخ يعقوبي، ج2، ص369؛ تاريخ طبري، ج3، ص461 ـ 476؛ مروج الذهب، ج2، ص300 ـ 303؛ مقاتل الطالبيين، ص318 ـ 328؛ الكامل، ج3، ص585 ـ 590.

41.عمدة الطالب، ص105.

42.منتهي الـآمال، شيخ عباس قمي، ج1، ص324.

43.مقاتل الطالبيين، ص258 ـ 259.

44.تاريخ يعقوبي، ج2، ص372.

45.مقاتل الطالبيين، ص259.

46.همان‌، ص283.

47.تاريخ يعقوبي، ج2، ص407؛ تاريخ طبري، ج3، ص598 ـ 600؛ مروج الذهب، ج2، ص332؛ مقاتل الطالبيين، ص429 ـ 438؛ الكامل، ج4، ص11 ـ 12.

48.تاريخ يعقوبي، ج2، ص417.

49.همان، ص418؛ بحارالانوار، ج48، ص170.

50.مقاتل الطالبيين، ص430؛ بحارالانوار، ج48، ص161.

51.تنقيح المقال، ج17، ص237.

52.بحارالانوار، ج48، ص165.

53.همان‌، ص151.

54.مقاتل الطالبيين، ص438؛ بحارالانوار، ج48، ص165.

55.مقاتل الطالبيين، ص441.

56.عمدة الطالب، ص183؛ بحارالانوار، همان.