احتجاج طبرسی

حسین کریمی

نسخه متنی
نمايش فراداده

ميراث شهاب ـ سال چهارم، ش چهارم، زمستان 77، مسلسل 14

احتجاج طبرسي

حسين کريمي

چندي قبل در ضمن مطالعاتي که داشتم، به کتابي از يکي از نويسندگان معاصر دربار? نفي تحريف قرآن کريم برخورد کردم. نويسنده براي نقد کتاب فصل الخطاب، به جاي اقام? برهان، منابع کتاب فصل‌الخطاب را زير سؤال برده و چندين کتاب معروف و معتبر شيعه را بي‌اعتبار دانسته است؛ يکي از اين کتابها، احتجاج طبرسي است. مؤلّف اين کتاب، شيخ جليل ابومنصور احمدبن علي‌بن ابي‌طالب طبرسي است. ديدگاههاي برخي دانشمندان دربار? احتجاج طبرسي چنين است:

1. علاّمه مجلسي

علاّمه مجلسي اين کتاب را از منابع بحارالانوار قرار داده و فرموده است: «سيدبن طاووس او و کتابش را ستوده است»، و سپس مي‌گويد: «اکثر متأخّرين از کتاب احتجاج روايت نموده‌اند.»

2. شيخ حرّ عاملي

صاحب وسائل الشيعه، محمدّبن حسن حرّ عاملي، اين کتاب را از مدارک وسائل الشيعه قرار داده است و مي‌نويسد: «کتاب احتجاج از شيخ جليل احمدبن علي‌بن ابي‌طالب طبرسي است.»

3. شيخ آقا بزرگ تهراني

شيخ آقا بزرگ تهراني در کتاب بي‌نظير الذريعه مي‌نويسد: کتاب احتجاج از شيخ جليل ابي‌منصور احمدبن ابي‌طالب طبرسي است. وي استاد ابن شهرآشوب (متوفّي 588ق) و از علماي قرن ششم است؛ تا آن‌جا که نتيجه مي‌گيرد که تمامي اخبار کتاب مشهور بين موافق و مخالف است و از کتابهاي مورد اعتماد علماي اعلام است.

4. سيد محمّد بحرالعلوم

سيد محمّد بحرالعلوم در مقدّم? احتجاج مي‌نويسد: مؤلّف کتاب احتجاج مورد اعتماد شهيد در شرح ارشاد الاذهان است. فتاوا و اقوال او را در اين کتاب نقل مي‌کند و سپس مي‌گويد: علماي تراجم او را ستوده و به مقام علمي وي اعتراف کرده‌اند. آن‌گاه ستايش سيدبن طاووس و شيخ حرّ عاملي و شيخ يوسف بحراني و صاحب روضات الجنات و ديگران را نقل کرده است.

علاّمه مجلسي در جايي ديگر مي‌نويسد: بعضي کتاب احتجاج را به ابي‌علي، صاحب مجمع‌البيان، نسبت داده‌اند؛ اين نسبت اشتباه است، زيرا اين کتاب تأليف ابي‌منصور احمدبن علي‌بن ابي‌طالب طبرسي است؛ چنان‌که سيدبن طاووس در کتاب کشف‌المحجة و ابن شهرآشوب در معالم‌العلماء به آن تصريح کرده‌اند.

سيد محمّد بحرالعلوم در مقدّم? کتاب مي‌نويسد: هفت تن از اعلام امامّيه ملقّب به طبرسي‌اند:

ابو منصور احمدبن علي‌بن ابي‌طالب طبرسي صاحب کتاب احتجاج؛

ابو علي فضل‌بن حسن طبرسي صاحب مجمع‌البيان؛

ابو نصر حسن‌بن فضل‌بن حسن صاحب کتاب مکارم ‌الاخلاق؛

ابو فضل علي‌بن حسن‌بن فضل‌بن حسن صاحب کتاب مشکاة‌الانوار پسر مؤلّف کتاب مکارم‌الاخلاق؛

ابو علي محمّدبن فضل طبرسي از شاگردان شيخ طوسي؛

حسين‌بن علي‌بن محمّد، معاصر خواجه نصيرالدين طوسي؛

حاج ميرزا حسين نوري طبرسي صاحب کتاب مستدرک الوسائل (متوفّي 1320ق).

از مجموع آنچه ذکر شد، استفاده مي‌شود که کتاب احتجاج از کتب معروف و مورد اعتماد علماي اماميه است و مؤلّف آن ابو منصور طبرسي از اکابر علماي فقه و حديث است و در انتساب اين کتاب به ايشان احدي ترديد نکرده است؛ جز بعضي که آن را به صاحب مجمع‌البيان نسبت داده‌اند، که اين نظريه مورد انکار شديد علاّمه مجلسي قرار گرفته است.

متأسفانه مؤلّف کتاب صيانة‌القرآن من‌التحريف، به جاي اقام? برهان ـ که شيو? سلف اماميه است ـ به بزرگان علما، چون سيد نعمت‌الله جزائري و حاج ميرزا حسين نوري اهانت کرده است. ايشان چند کتاب مورد اعتماد را کتابهايي بي‌اعتبار مي‌داند؛ از جمل? آنها احتجاج طبرسي است.

ايشان خود گرفتار تحريف کلام ديگران شده، و گفته است: در مقدّم? کتاب احتجاج شش تن به نام طبرسي معروف‌اند و اين کتاب به هر يک محتمل الانتساب است. سپس نام شش طبرسي را نقل کرده است؛ در حالي که معلوم شد آقاي بحرالعلوم معروفين به لقب طبرسي را هفت تن معرّفي کرده، نه کساني که احتجاج به آنها نسبت داده شده است. ضمناً نفر هفتم را، که حاجي نوري است، از قلم انداخته، و اين تعمّد وي را در تحريف کلام ديگران ثابت مي‌کند. وي سرانجام مؤلّف کتاب را فردي احساساتي معرّفي مي‌کند که احياناً برخي جريانات واقعي را هم نقل مي‌کند. در جواب بايد گفت: اين که اين کتاب به شش نفر از علما منسوب باشد، دليلي بر بي‌اعتبار بودن آن نيست، زيرا نامبردگان تمامي از ممدوحين و علماي بزرگ‌اند؛ و کتاب از هر کدامشان باشد، مؤلّفش شناخته شده و مورد ستايش است.

اين جانب در سال 1346 ش در نجف اشرف بودم و در درس آيت‌الله خوئي (ره) و امام راحل (قدس سره) شرکت مي‌کردم. روزي به مرحوم آقاي خوئي عرض کردم: نظر شما دربار? فصل‌الخطاب چيست؟ ايشان فرمود: خدا رحمت کند حاجي نوري را؛ چه مرد بزرگواري بوده است. سپس گفت: بعد از انتشار فصل‌الخطاب طلب? جواني در خيابان جلو او را مي‌گيرد و به او اهانت مي‌کند، مرحوم نوري چيزي در پاسخ نمي‌گويد و با حلم و خويشتنداري از کنار اين قضيّه مي‌گذرد. سه روز بعد آن طلبه جوانمرگ مي‌شود.

همچنين آيت‌الله اراکي (ره) روزي در منزلشان از مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري نقل کرد که در سامرّا يکي از علما به نام شيخ ابراهيم به مقام کشف و شهود مي‌رسد. از او مي‌پرسند: از کجا به اين مقام رسيدي؟ مي‌گويد: متولّي مدرسه سيّدي را آورد و در حجر? من به او اسکان داد. من به او گفتم يک هفته تمامي زحمات زندگي را من متحمّل مي‌شوم و يک هفته تو. سيّد قبول کرد. هفت? اوّل کارها را من به عهده گرفتم. هفت? دوم که سيد خواست طبق قرار مشغول انجام خدمات شود، به او گفتم مي‌خواهم به احترام اجدادت سهم خدمات تو را هم من انجام دهم؛ او قبول نکرد. بالاخره با اصرار و التماس او را راضي کردم. کارهاي سيد را، اعمّ از خريد و پختن و شستن و جارو کردن، همه را به عهده گرفتم. بعد از مدّتي به افاضات نايل شدم. او مدّعي بوده صداي تسبيح جماد و نبات را مي‌شنود و لقم? حرام واقعي از گلويش پايين نمي‌رود و ديگر اين که در مکاشفه‌اي خدمت ولي عصر - ارواحنا فداه - مي‌رسد؛ مي‌بيند سه شخصيت علمي در محضر ايشان نشسته‌اند: 1. ميرزاي شيرازي بزرگ؛ 2. ملاّ فتحعلي سلطان آبادي؛ 3. حاجي نوري. امّا در ميان آنان جز حاجي نوري کسي حقّ سخن‌گفتن نداشته است.

احتجاج، برخلاف آنچه نويسند? معاصر نوشته است، تماماً احتجاجات تاريخي و رويدادهاي واقعي است که مؤلّف در اوّل کتاب صحّت آن را تضمين کرده و نظر به شهرت مطالب از ذکر اسناد آنها صرف‌نظر کرده است. بخشي از اين رويدادها به قرار ذيل است:

1. واقع? غديرخم.

2. آمدن پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله‌و‌سلم) در حال بيماري به مسجد و بيان حديث ثقلين و تجهيز لشکر اسامة.

3. جريان توطئه اجتماع در سقيفه و بيعت با ابوبکر.

4. امتناع اميرالمؤمنين و بزرگان صحابه از بيعت با ابوبکر.

5. جريان انکار دوازده تن از صحابه بر خليف? سقيفه و تنگ نمودن عرصه بر او.

6. داستان غصب فدک و احتجاج اميرالمؤمنين و حضرت زهرا (ع) در اين امر.

7. خطب? تاريخي حضرت زهرا (عليهاالسلام).

8. داستان شوراي خلافت و طرح آن از طرف خليف? دوم و احتجاجات تاريخي اميرالمؤمنين در روز شورا.

9. جريان جمع‌آوري قرآن به دست اميرالمؤمنين که شامل تفسير و تأويل تمامي قرآن بوده است.

10. احتجاجات اميرالمؤمنين در مقابل ناکثين (سپاه جمل) و قاسطين (سپاه معاويه) و مارقين (خوارج).

11. احتجاجات امام حسن (عليه‌ا‌لسلام) با معاويه و پيروان او که از جريانات معروف تاريخ است.

12. احتجاجات امام حسين (عليه‌ا‌لسلام) ؛ از جمله احتجاجات ايشان با اهل کوفه.

13. خطب? حضرت زينب (عليهاالسلام) در کوفه.

14. احتجاج امام سجاد (عليه‌ا‌لسلام) با اهل کوفه و شام.

15. احتجاجات هر يک از ائمه با اهل زمان خود.

16. توقيعات حضرت ولي عصر (عليه‌ا‌لسلام)، که بخش عظيمي از کتاب را تشکيل مي‌دهد؛ از جمله توقيعي که در پاسخ اسحاق‌بن يعقوب صادر شده است.

اينک عباراتي از توقيع مذکور را مي‌آوريم:

1. «امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم حجّتي عليکم و انا حجّة لله؛ امّا در رويدادها، پس بايد به راويان حديث ما رجوع نماييد، زيرا آنان حجّت من بر شمايند و من حجّت خداوند هستم.»

مرحوم امام (قدس سره) و بعضي ديگر از فقها براي ولايت فقيه جامع الشرايط به اين کلام مبارک استدلال نموده‌اند.

2. «و امّا وجه الانتفاع بي في غيبي فکالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب؛ امّا وجه بهره‌مند شدن از من در غيابم، پس آن نظير بهره‌مند شدن از خورشيد است در زماني که ابرها چهر? او را بپوشانند.»

علماي بزرگ با اين جمله بر ضرورت وجود امام حيّ در تمام ازمان استدلال کرده‌اند. علامه طباطبائي مي‌نويسد: امام همچنان که وظيف? راهنمايي مردم را در ظاهر به عهده دارد، ولايت و رهبري باطن را نيز عهده‌دار است.

حضور و غيبت جسماني امام در اين‌باره تأثيري ندارد و امام از راه باطن بر نفوس مردم اشراف دارد؛ اگرچه از چشم جسماني ايشان مستور است.

3. «و انّي امان لاهل الارض کما انّ النجوم امان لاهل السماء؛ وجودش براي اهل زمين امان است؛ همان‌گونه که ستارگان امان‌اند براي اهل آسمان.»

اين جمله نيز ضرورت وجود امام معصوم را ثابت مي‌کند، زيرا وجودش مجراي فيضها و آرام­بخش موجودات است و بدون او آسايش اهل زمين مختل مي‌گردد؛ چنان‌که در روايات آمده است: «بدون حجّت معصوم، زمين و آنچه در اوست نابود مي‌شود.»

4. «و اکثروا الدعاء بتعجيل افرج فان ذلک فرجکم.»

اين جمله دو وظيفه را در دوران غيبت مشخّص مي‌سازد: دعا براي وجود مبارک ايشان و انتظار فرج مقدّسش، که قهراً توأم با اصلاح حال و پاکيزگي اعمال است.

«اللهم عجّل فرجه و سهّل مخرجه و اجعلنا من اعوانه و انصاره.»

پي‌نوشتها:

?. پايان ص 52.

?. پايان ص 53.

3

1. بحار الانوار، 1/28. چاپ مؤسسة الوفاء بيروت.

2. وسائل الشيعة، 1/20-21. چاپ مکتبة الاسلامية تهران.

3. الذريعه، 1/283.

4. مقدم? احتجاج، چاپ نجف اشرف.

5. بحار الانوار، 1/9.

6. صيانة‌القرآن من التحريف، ص 190.

7. همان، ص 191.

8. شيعه در اسلام، ص 153.