1عباس نيكزاد
در شماره پيشين بحث نسبتا مفصلي در باره آزادي عقيده و مذهب از ديدگاه اسلام مطرح و سپس به شبهه ارتداد و پاسخ آن پرداخته شد. پس از آن شبهه ناسازگاري آموزه جهاد در اسلام با آزادي عقيده و مذهب طرح شد و عدم تنافي جهاد دفاعي و جهاد آزاديبخش با آزادي عقيده و مذهب مورد بررسي قرار گرفت. در اين مقاله عدم تنافي جهاد ابتدايي و عقيدتي با آزادي عقيده و مذهب به صورت نسبتا جامع مورد بحث واقع ميشود.
جهاد ابتدايي: جهادي است كه در راه نشر و تبليغ عقيده اسلامي صورت ميگيرد، به همين جهت برخي، از آن به جهاد عقيدتي تعبير كردهاند. اشكال تنافي جهاد اسلامي با آزادي عقيده و ايمان بيشتر در رابطه با اين نوع از جهاد مطرح ميشود. برخي از مستشرقين در همين رابطه گفتهاند كه اسلام ميخواهد به زور شمشير همه جهانيان را به پذيرش خود وادارد؛ زيرا آنها را ميان پذيرش اسلام و يا كشته شدن مخير ميسازد همچنين گفتهاند در جنگها و فتوحات صدر اسلام نيز چنين چيزي مشاهده ميشود.
در پاسخ به اين شبهه بايد گفت كه جهاد ابتدايي گاهي در برابر اهل كتاب (يهود و نصاري و مجوس) مطرح ميشود و گاهي در برابر غير اهل كتاب مانند بت پرستها و مشركان و ملحدان. جهاد در هر يك از اين دو مورد حكم خاصي دارد، از اين رو، جا دارد به صورت جداگانه مورد بحث قرار گيرند. جهاد در برابر اهل كتاب طبق فتواي همه فقهاي اسلام به اين صورت است كه حاكم و دولت اسلامي آنها را ميان دو كار مخير ميگرداند؛ پذيرش اسلام يا پرداخت جزيه. راجع به لغت جزيه اختلاف واقع شده است برخي گفتهاند اين لغت معرّب است نه عربي؛ يعني ريشه عربي ندارد. ريشهاش فارسي است و اصل آن «گزيت» است كه در ايران در دوره ساساني و در زمان انوشيروان آن را وضع كردند، ولي بر مردم ايران نه بر مردم بيگانه، آن هم يك ماليات سرانهاي بود كه براي جنگ جمع ميكردند و بعد اين كلمه از ايران راه پيدا كرده است به «حيره» كه شهري بود تقريبا در محل نجف فعلي و بعد از حيره به ساير جزيرةالعرب رفته و استعمال شده است. بعضي ديگر ميگويند واژه جزيه واژهاي عربي است از ماده جزا. اغلب لغوييّن اين نظر را پذيرفتهاند. در جواهر الكلام آمده است:
«هي فِعلَة من جزي يجزي، يقال: جزيت ديني اذا قضيته.»2
يعني: جزيه بر وزن فِعلَه از جزا يجزي گرفته شده است، مثلاً شخصي كه دين خود را پرداخت ميگويد «جزيت ديني»؛ يعني دينم را پرداخت نمودم.
به هرحال جزيه مبلغي است كه دولت اسلامي از كفار اهل كتاب دريافت مينمايد.
دستور بالا (مخير نمودن اهل كتاب ميان قبول اسلام يا قبول جزيه) علاوه بر اين كه از روايات متعدد استفاده ميشود از آيه قرآن نيز فهميده ميشود. قرآن كريم ميفرمايد:
«قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الّذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون»3
يعني: با كساني كه از اهل كتابند و به خدا و روز جزا ايمان نميآورند و آنچه را خدا و رسولش حرام كردهاند حرام نميدانند و به دين حق نميگروند كارزار كنيد تا با دست خود و با خضوع جزيه را بپردازند.
اين حكم اسلام به شدت مورد اشكال واقع شده است. گفتهاند اين حكم نشان دهنده اين است كه غير مسلمانان از اهل كتاب داراي آزادي عقيده نيستند؛ زيرا به جرم عقيده خود يا بايد كشته شوند يا جزيه دهند و يا اين كه بكلي از عقيده خود دست بردارند و مسلمان شوند. مفسّرين شيعه و سني در ذيل اين آيه در صدد پاسخ گويي به اين شبهه هستند. ما در اينجا به پاسخ برخي از مفسرين اشاره ميكنيم:
علامه طباطبايي در الميزان ميفرمايد:
اگر انسان در مقاصد عامه اسلامي تدبر كند شكي برايش باقي نميماند در اين كه قتال با اهل كتاب و واداشتن آنها به پرداخت جزيه براي اين نبوده است كه مسلمين و اولياي آنها را از ثروت اهل كتاب برخوردار سازند... بلكه غرض دين در اين قانون، اين بوده است كه حق و شيوه عدالت و كلمه تقوا را غالب و باطل و ظلم و فسق را زير دست قرار دهد، تا در نتيجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام كند و هوا و هوس در تربيت صالح و مصلح ديني راه نيابد و با آن مزاحمت نكند و در نتيجه يك عده پيرو دين و تربيت ديني وعدهاي ديگر پيرو تربيت فاسد هوا و هوس نگردند و نظام بشري دچار اضطراب و تزلزل نشود و در عين حال اكراه هم لازم نيايد؛ يعني اگر فردي و اجتماعي هم نخواستند زير بار تربيت اسلامي بروند و از آن خوششان نيامد مجبور نباشند، و در آنچه اختيار ميكنند و ميپسندند آزاد باشند، اما به شرط اين كه اولاً توحيد را دارا باشند و به يكي از سه كيش يهوديت و نصرانيت و مجوسيت معتقد باشند و در ثاني تظاهر به مزاحمت با قوانين و حكومت اسلامي ننمايند و اين منتها درجه عدالت و انصاف است كه دين حق درباره ساير اديان مراعات نموده است. گرفتن جزيه هم براي حفظ ذمّه و پيمان ايشان و اداره به نحو احسن خود آنان است و هيچ حكومتي چه حق و چه باطل از گرفتن جزيه گريزي ندارد. از همين جا روشن ميشود كه مراد از محرمات در آيه شريفه «لايحرّمون ماحرّم الله...» محرمات اسلاميه است كه خدا نخواسته است در اجتماع اسلامي شايع شود. همچنان كه مراد از دين حق همان ديني است كه خدا خواسته است اجتماعات بشري پيرو آن باشند...4
شهيد مطهري در اين رابطه ميفرمايد:
«آيا جزيه يعني باج دادن و باج گرفتن؟ آيا مسلمانان كه در گذشته جزيه ميگرفتند در واقع باج ميگرفتند؟ باج به هر شكل زور است و ظلم است و خود قرآن ظلم را به هر شكل و به هر صورتي نفي ميكند. جزيه مفهومش ماليات است و بديهي است كه ماليات دادن غير از باج گرفتن است. خود مسلمين نيز بايد انواعي ماليات بدهند. چيزي كه هست، شكل ماليات اهل كتاب با مالياتي كه مسلمين ميپردازند فرق ميكند ولي اين نظر، نظري است كه متكي بر يك دليل نيست... ما بايد از روي احكامي كه اسلام در مورد جزيه وضع كرده است ببينيم ماهيت آن چيست؟ به عبارت ديگر ما بايد ببينيم اسلام كه جزيه ميگيرد به شكل پاداش ميگيرد يا به شكل باج، اگر در مقابل جزيه تعهدي ميسپارد، خدمتي به آنها ميكند پس پاداش است اما اگر بدون هيچ خدمتي پول ميگيرد باج است. ما وقتي وارد ماهيت قانون ميشويم ميبينيم كه جزيه براي آن عده از اهل كتاب است كه در ظل دولت اسلامي زندگي ميكنند، رعيت دولت اسلامي هستند، دولت اسلامي وظايفي بر عهده ملت خودش دارد و يك تعهداتي در برابر آنها. وظايف اين است كه اولاً بايد مالياتهايي بدهند كه بودجه دولت اسلامي اداره شود، آن مالياتها اعم است از آنچه كه به عنوان زكات گرفته ميشود و از آن چيزهايي كه به عناوين ديگر گرفته ميشود... هيچ دولتي نيست كه بودجه نداشته باشد و قسمتي و يا تمام بودجه خود را از مردم نگيرد. بودجه بايد از همين مالياتهاي مستقيم و يا غيرمستقيم وصول شود. و ثانيا مردم بايد تعهداتي از نظر سربازي و فداكاري در برابر دولت داشته باشند، ممكن است خطري پيش بيايد افراد همين مردم بايد به دفاع بپردازند. اهل كتاب اگر در ظلّ دولت اسلامي به سر ببرند نه موظفند كه آن مالياتهاي اسلامي (مانند خمس و زكات) را بپردازند و نه موظفند كه در جهادها شركت كنند يا اين كه منفعت جهاد عايد آنها هم ميشود. بنابراين وقتي كه دولت اسلامي امنيت مردمي را تأمين ميكند و آنها را تحت حمايت خودش قرار ميدهد ـ چه مردم خودش باشد چه غير خودش ـ يك چيزي هم از مردم ميخواهد مالي يا غير مالي، از اهل كتاب به جاي زكات و غير زكات جزيه ميخواهد و حتي به جاي سربازي هم جزيه ميخواهد و لهذا در صدر اسلام اين چنين بوده است، هر وقت اهل كتاب داوطلب ميشدند كه بيايند در صفهاي مسلمين به نفع مسلمين بجنگند، مسلمين جزيه را برميداشتند و ميگفتند ما اين جزيه را از شما ميگيريم به دليل اين كه شما سرباز نميدهيد حالا كه شما سرباز ميدهيد ما حق نداريم از شما جزيه بگيريم... ويل دورانت در جلد يازدهم تاريخ تمدنش راجع به مسأله جزيه اسلامي بحث كرده و ميگويد كه اين جزيه اسلامي مقدارش آنقدر كم بوده است كه از مالياتهايي كه از خود مسلمين ميگرفتند كمتر 5بوده، بنابراين هيچ جنبه اجحاف در ميان نبوده است.»
روايات فراواني در كتب روايي ما آمده است كه با پرداخت جزيه، اهل كتاب از ساير مالياتها معاف خواهند بود.6
سيد قطب در پاسخ به اين سؤال كه چرا در اين آيه دست برداشتن و باز ايستادن از كارزار با اهل كتاب به مسلمان شدن آنها منوط نشده، بلكه به پرداخت جزيه با تواضع و تسليم منوط شده است مينويسد:
طبيعت اهل كتاب با عنايت به ويژگيهاي سه گانه مذكور در آيه (لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق) اين است كه هميشه با دين حق (اسلام) و اهل آن در تصادم و تزاحمند، چنان كه تاريخ گذشته نيز گواه اين امر بوده است (از صدر اسلام تا به امروز) دين حق براي اين كه راه نشر خود را فراهم سازد و موانع را از سر راه خود بر دارد و اهداف انساني خود را جامه عمل بپوشاند چارهاي ندارد جز اين كه شوكت آنها را بشكند و شكستن شوكت آنها به اين است كه زير بار حكومت الهي اسلامي روند و به پرداخت جزيه و شرايط ذمه تن دهند. بنابراين براي رسيدن به اين هدف نيازي نيست كه آنها دين اسلام را بپذيرند و مسلمان شوند.7
بر اساس آنچه كه گذشت پذيرش جزيه و شرايط ذمه، منافاتي با اصل آزادي عقيده و ايمان ندارد.
امام خميني رحمهالله درباره اقليتهاي مذهبي افاضاتي دارند كه مؤيد همين امر است. به چند مورد آن اشاره ميكنيم:
«اسلام پيش از هر ديني و بيش از هر مسلكي به اقليتهاي مذهبي آزادي داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است بهرهمند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهداري ميكنيم.»8
و در پاسخ به اين سؤال كه: «آيا جمهوري اسلامي شما اجازه خواهد داد تا مذاهب ديگر به طور آزاد و آشكار به انجام امور مذهبيشان بپردازند؟» فرمودند:
«بله، تمام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي ميتوانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند و حكومت اسلامي موظف است از حقوق آنان به بهترين وجه حفاظت كند.
دولت اسلامي يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است و براي همه اقليتهاي مذهبي آزادي به طور كامل هست و هر كس ميتواند اظهار عقيده خودش را بكند.
تمام اقليتهاي مذهبي در ايران براي اجراي آداب ديني و اجتماعي خود آزادند و حكومت اسلامي خود را موظف ميداند تا از حقوق و امنيت آنان دفاع كند و آنان هم مثل ساير مردم مسلمان ايران، ايراني و محترم هستند.
هر ايراني حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعي برخوردار باشد، مسلمان يا مسيحي و يا يهودي و يا مذهب ديگر، فرقي ندارد.»9
«اقليتهاي مذهبي خاطر جمع باشند كه ما اطمينان ميدهيم به آنها كه در اين مملكت زندگي عادلانه و مرفهي خواهند داشت و مورد پشتيباني ما هستند. اسلام از اهل ذمه پشتيباني ميكند. اگر كساني، چيز ديگري ميگويند، براي تفرقه انداختن است.»10
در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز برخورد صحيح و عادلانه با اهل كتاب به صراحت مطرح شده است. در اصل چهاردهم آمده است:
«به حكم آيه شريفه: «لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين» دولت جمهوري اسلامي ايران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غير مسلمان، با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامي عمل نمايند و حقوق انساني آنان را رعايت كنند. اين اصل در حق كساني اعتبار دارد كه بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي ايران توطئه و اقدام نكنند.»
اصل سيزدهم، و بيست و ششم و شصت و چهارم نيز به صراحت به حقوق اقليتهاي مذهبي پرداخته است. از اين گذشته، اصولي كه در فصل سوم (فصل حقوق ملت) آمده است اطلاق و عموم دارد و شامل اقليتهاي مذهبي نيز ميشود.
اما در مورد جهاد با كفار غير اهل كتاب (مشركان، بتپرستان و...) ديدگاه اسلام اين است كه عقيده آنان به رسميت شناخته نميشود (بر خلاف اهل كتاب كه به دليل اعتقاد آنها به خدا و دين آسماني، عقيده و دين آنها به شرط پرداخت جزيه رسمي شمرده ميشوند) يعني اسلام به هيچ وجه، عقيده مشركان و بتپرستان و ملحدان را كه از اساس با ديدگاه توحيدي و ديني سر ستيز و ناسازگاري دارند به رسميت و قانونيت نميشناسد. از اين رو، هميشه در پي اين است كه روزگاري فرا برسد كه اين گونه اعتقادات باطل و بي اساس از صحنه گيتي بر چيده شود.
سؤالي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه چرا اسلام جهاد در برابر مشركان و كفار (غير اهل كتاب) را مشروع دانسته است و آيا اين امر با آزادي عقيده و ايمان منافات ندارد؟
در پاسخ به اين سؤال مقدمتا بايد اين بحث را مطرح كرد كه آيا دفاع از حقوق فطري انسانها امر لازمي است يا خير؟ مثلاً اگر عدهاي از زورگويان يك ملتي را از داشتن بهداشت سالم يا هواي پاكيزه و يا آزادي، شغل و كسب و كار مشروع و يا دست يابي به علم و سواد يا دارو و درمان و ارتباط با اهل علم، دانشمندان، انسانهاي پاك و معلمان و مربيان وارسته باز دارند، آيا افراد همان ملت يا ساير انسانها حق دارند كه براي دفاع از حقوق انساني عليه زورگويان قيام نمايند و به مبارزه برخيزند يا خير؟ اگر افراد ملت ديگر براي نجات آن ملت تحت فشار، به جهاد و مبارزه برخيزند از ديدگاه عقل و منطق و وجدان بشري مستحق توبيخ و ملامتند يا شايسته تحسين و ستايش؟ يقينا مستحق تحسين و ستايشند.
جالب اين است كه حتي متجاوزان و مهاجمان باطل نيز در بسياري از موارد، دفاع از حقوق انساني مانند آزادي و دموكراسي را به عنوان توجيه تهاجم خود مطرح ميكنند. اين امر نشاندهنده اين است كه اصل دفاع از حقوق انساني همه افراد جهان، يك امر مشروع و پذيرفته شده بلكه لازم است (هر چند متجاوزان به دروغ چنين انگيزه هايي را مطرح ميكنند).
حال بحث اين است كه آيا توحيد و اعتقاد به دين الهي و پاي بندي به برنامه خدايي كه به اعتقاد ما يك امر فطري است يك حق انساني به حساب ميآيد يا نه؟ آيا اهميت توحيد و دين الهي و تأثيرات آن در زندگي و سعادت انسان كمتر از اهميت و تأثير امور فطري و حقوق انساني ديگر مانند آب و غذا، دانش، بهداشت، آزادي، دموكراسي و... است؟ با توجه به اين كه اسلام، توحيد و دين حق را يك امر فطري ميداند11 و فلسفه آفرينش انسان را عبوديت پروردگار ميداند12 و پرستش خداوند را صراط مستقيم انسانيت ميشناسد13 و پذيرش دين الهي را باعث حيات طيبه بشري ميداند14 و ناديده گرفتن پيامهاي توحيدي و آسماني را باعث سقوط انسان به درجه حيوانيت و بهيميت تلقي ميكند15 قهرا توحيد و دين كامل را يك حق انساني قلمداد ميكند و دفاع از آن را كمتر از ديگر حقوق انساني نميداند. بنابراين، جهاد عقيدتي در حقيقت دفاع از حقوق انساني به حساب ميآيد و مانند همه دفاعهاي ديگر مشروع و مجاز تلقي ميگردد. بر اين اساس، اسلام به خود حق ميدهد كه با تمام مظاهر شرك و عوامل بي ديني و بي اعتقادي بشر مبارزه كند و خود را مجاز ميداند با هر چيز يا هر كس كه در اغوا كردن مردم و گرايش آنها به سوي شرك و باطل نقش دارد و يا جلوي نشر و نفوذ دين حق را ميگيرد، مبارزه نمايد. در همين راستا بت شكني پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله و ابراهيم عليهالسلام و يا جنگ پيامبر اسلام با سران شرك در مكه، به راحتي قابل توجيه است. مسامحه اسلام در اين زمينه به معناي كوتاهي در دفاع از مهمترين حق انساني است. جا دارد در اينجا به ديدگاههاي برخي از دانشمندان اسلامي اشاره شود:
علامه طباطبايي در بحثي تحت عنوان «جهادي كه قرآن دستور ميدهد» ميفرمايد:
قرآن ميگويد: اسلام و دين توحيد بر پايه فطرت استوار است و چنين ديني ميتواند جامعه انساني را اصلاح كرده و مقرون به سعادت سازد. قرآن ميفرمايد: «روي خود به سوي اين كيش پاك دار، سرشت خدايي كه مردم را بر آن سرشته است، آفرينش خدا را تبديلي نيست. اين است آيين استوار ولي بيشتر مردم نميدانند»16. بنابراين، مهمترين و پرارزشترين حقوق مشروعه انسانيت بر پا داشتن و نگهداري آن است و يا ميفرمايد: «خدا از آيين براي شما مقرر داشت همان را كه به نوح سفارش كرد و آن را به تو وحي كرديم و آن را كه به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرد كه دين را بپا داريد و در آن اختلاف نكنيد»17 و دفاع از اين حق فطري، حق ديگري است كه باز به حكم فطرت ثابت و محقق است. در جاي ديگر ميفرمايد: «اگر نبود جلوگيري خدا از بعضي مردم به وسيله بعض ديگر، ديرها و كليساها و كنشتها و مساجدي كه نام خدا در آنها بسيار برده ميشود ويران ميگشت...»18 و يا در ضمن آيات جهاد ميفرمايد: «اي كساني كه ايمان آوردهايد خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را بدانچه زنده ميسازد دعوت كند»19 در اينجا جنگ و جهاد را چه به عنوان دفاع و چه به عنوان حمله ابتدايي زنده كننده و باعث حيات اجتماعي انساني دانسته است، در واقع هم مطلب همين است؛ زيرا شرك به خدا موجب هلاك انسانيت و مرگ فطرت است. بنابراين مبارزه با شرك و دفاع از حق فطري انسانيت به منزله بازگشتدادن روح به قالب اجتماع و زنده كردن آن است. هوشمند فرزانه با توجه به آيات مزبور ميتواند بفهمد كه اسلام يك حكم دفاعي كلي براي ريشهكن كردن اساس شرك و پاكيزه نمودن زمين از آلودگيهاي كفر و الحاد و برقرار كردن سلطنت مطلقه ايمان بر كشور دلهاي آدميان داشته باشد... بنابراين، دفاع كامل از حق فطري انسانيت مقتضي توسعه حكم جهاد است. در قرآن شريف20 گرچه به اين مطلب تصريح نشده است ولي نويدهايي كه به مؤمنان درباره پيروزي دين حق و نابودي شرك و كفر و باطل داده است بر ميآيد كه چنين مبارزهاي به وقوع خواهد پيوست.21
سيد قطب در اين رابطه مينويسد:
يكي از حقوق بشري اين است كه دعوت به اين منبع الهي (اسلام) به او برسد و هيچ چيزي براي تبليغ آن در هيچ حالي مانع نشود. و نيز از حقوق بشري اين است كه پس از رسيدن دعوت به اين دين به او در پذيرفتن آن آزاد باشد و چيزي مانع تدين به آن نگردد و اگر گروهي به دعوت اسلام گردن ننهادند نبايد در مسير پيشرفت اسلام مانعي ايجاد نمايند. بلكه بر عهده اين گروه است كه در اين راستا زير بار تعهد و پيمان روند. اگر عدهاي به اسلام گردن نهادند و زير بار آن رفتند، غير مسلمانان حق ندارند نسبت به آنها فتنهگري كنند و آنها را در زير شكنجه و آزار قرار دهند و يا شرايطي را فراهم كنند كه نتيجه آن بازدارندگي از راه خدا باشد. بر مسلمانان واجب است كه در برابر هر كس كه در برابر دعوت اسلامي ايجاد مزاحمت ميكند و يا نسبت به مسلمانان فتنهگري در دينشان ميكند ايستادگي كنند تا آزادي عقيده و ايمان را براي مسلمانان تضمين نمايند. البته هدف اين نيست كه ديگران را به زور به ايمان وا دارند بلكه هدف اين است كه دين خدا در زمين استعلا پيدا كند به گونهاي كه كسي از پذيرفتن آن دغدغه و ترسي نداشته باشد. به هرحال آنچه كه مهم است اين است كه در صحنه گيتي نبايد هيچ نيروي بازدارندهاي نسبت به دين خدا وجود داشته باشد. جهاد در اسلام براي تأمين چنين هدفي است چنين جهادي، جهاد عقيدتي ناميده ميشود.22
شهيد مطهري در توجيه جهاد ابتدايي چنين ميفرمايد:
آيا آن چيزي كه دفاع از آن مشروع است منحصر است به اين كه حقوق خودي يك فرد يا حقوق خودي يك ملت از ميان برود يا در ميان اموري كه دفاع از آنها واجب است بعضي از امور است كه اينها جزء حقوق فرد و يا ملت خاص نيست بلكه جزء حقوق انسانيت است... مثلاً آزادي را از مقدسات بشري به حساب ميآورند حال اگر آزادي در جايي مورد تهاجم قرار گرفت اما نه آزادي من و نه آزادي ملت من، آيا دفاع از اين حق به عنوان دفاع از «حق انسانيت» مشروع است يا نه؟... گمان نميكنم كسي ترديد كند كه مقدسترين جهاد، جنگي است كه به عنوان دفاع از حقوق انسانيت صورت گرفته باشد... اينجا فقط يك مسأله باقي ميماند كه آيا توحيد جزء حقوق عمومي انسانهاست يا جزء حقوق فردي و يا ملّي؟ بايد ببينيم مقياس حقوق عمومي انساني و مقياس حقوق فردي و شخصي چيست؟ انسانها در بعضي مسائل با يكديگر مشتركند، در خيلي از مسائل هم با هم اختلاف دارند... فرنگيها كه ميگويند از نظر توحيد و ايمان نبايد مزاحم كسي شد از اين جهت است كه فكر ميكنند اينها جزء امور خصوصي و سليقهاي و شخصي است... ولي از نظر ما دين؛ يعني صراط مستقيم يعني راه راست بشري، بي تفاوت بودن در مسأله دين؛ يعني در راه راست بشريت بي تفاوت بودن. ما ميگوييم توحيد با سعادت بشري بستگي دارد، مربوط به اين قوم و آن قوم نيست... قرآن جهاد را منحصرا نوعي دفاع ميداند و در مورد يك تجاوزي كه وقوع پيدا كرده باشد اجازه ميدهد ولي نميتوان جهاد براي بسط ارزشهاي انساني را محكوم كرد. مسأله تجاوز مفهوم عامي است ؛ يعني لازم نيست تجاوز به جان انسان باشد يا به مال و يا ناموس و يا سرزمين و حتي استقلال و يا آزادي باشد. اگر يك قوم به ارزشهايي كه آن ارزشها ارزش انساني به شمار ميروند تجاوز بكند باز تجاوز است... پس اگر در يك قانون آمده باشد كه از توحيد بايد به عنوان ارزش انساني دفاع كرد، معنايش اين نيست كه تهاجم جايز است، معنايش اين است كه توحيد يك ارزش معنوي است... معناي «لا اكراه في الدين» اين نيست كه شما از حوزه توحيد هم دفاع نكنيد و اگر ديديد «لا اله الا الله» به خطر افتاده است، اين خطر را دفع نكنيد.23
از بيانات سابق روشن شد كه جهاد ابتدايي در حقيقت، دفاع از توحيد و دين الهي به عنوان يك حق فطري انساني است و چنين چيزي از نظر منطقي و وجداني امري قابل قبولاست.
حال سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه دفاع از توحيد به چه معناست؟ آيا به اين معناست كه ميتوان مشركان و كفار را به ترك شرك و الحاد و پذيرش توحيد و دين حق وادار كرد و يا به اين معناست كه تنها ميتوان مشركان و كفار را از ايجاد مزاحمت و توطئهآفريني و فتنهگري و به راه انداختن تبليغات زهرآگين اغوا كننده و نيز مانعتراشي در سر راه دعوت و نشر توحيدي بازداشت؟
آنچه از ظاهر عبارت سيد قطب و شهيد مطهري فهميده ميشود نظريه دوم است ولي از عبارت علامه طباطبايي ميتوان نظريه اول را استفاده كرد.
شهيد مطهري در اين رابطه ميگويد:
«ما حتي اگر توحيد را از حقوق انساني بدانيم باز نميتوانيم با ملت ديگر بجنگيم براي تحميل عقيده توحيد، چون خودش في حد ذاته تحميلپذير نيست؛ زيرا ايمان يعني اعتقاد و گرايش، ايمان يعني مجذوب شدن به يك فكر و مجذوب شدن، دو ركن دارد يك ركنش جنبه علمي مطلب است كه فكر و عقل انسان بپذيرد، يك ركن ديگر جنبه احساساتي آن است كه دل انسان گرايش داشته باشد و هيچ كدامش در قلمرو زور نيست نه جنبه فكريش؛ زيرا فكر تابع منطق است، جنبه گرايش و احساساتي هم همين جور است. بله يك چيز ديگر هست و آن اين است كه اگر ما توحيد را جزء حقوق انسانها دانستيم ممكن است اگر مصلحت انسانيت ايجاب بكند ما با قومي مشرك ميتوانيم بجنگيم نه به خاطر اين كه توحيد را به آنها تحميل كنيم بلكه به اين خاطر كه ريشه فساد را اساسا بكنيم. ريشه كن كردن مبدأ عقيده شرك با زور يك مطلب است و تحميل عقيده توحيد مطلب ديگر... يك مطلب ديگر هم اينجا وجود دارد و آن اين است كه فرق است ميان آزادي فكر و آزادي عقيده. فكر منطق است، انسان يك قوهاي دارد به نام قوه تفكر ولي عقيده به معناي بستگي و گره خوردگي است. اي بسا عقيدههايي كه هيچ مبناي فكري ندارد صرفا مبنايش تقليد است، عادت است، حتي مزاحم آزادي بشر است. آنچه كه از نظر آزادي بحث ميكنيم كه بايد بشر در آن آزاد باشد فكر كردن است اما اعتقادهايي كه كوچكترين ريشه فكري ندارد فقط يك انعقاد و يك انجماد روحي است كه نسل به نسل آمده است، اينها عين اسارت است و جنگيدن براي از بين بردن اين عقدهها جنگ در راه آزادي بشر است نه جنگ عليه آزادي بشر. آن كسي كه آمده در مقابل يك بت از او حاجت ميخواهد اين به تعبير قرآن از يك حيوان خيلي پستتر است. اين فقط يك انعقاد و انجماد است. اين شخص را بايد به زور از اين زنجير دروني آزاد كرد تا بتواند فكر كند. بنابراين كساني كه آزادي تقليد و آزادي زنجيرهاي روحي را به عنوان آزادي عقيده تجويز ميكنند اشتباه ميكنند. آنچه كه ما طرفدار آنيم به حكم آيه «لا اكراه في الدين» آزادي فكر است نه آزادي عقيده.»24
مرحوم علامه طباطبايي در اين رابطه مينويسد:
از آيه استفاده ميشود مسلمانان بايد قبل از شروع جنگ، اول ايشان را به دين حق دعوت كنند اگر پذيرفتند جنگ نكنند و اگر اعراض كردند به ياري خدا كارزار نمايند از اين گذشته از آيه فهميده ميشود جنگ با مشركان براي برقرار شدن آيين خداپرستي است و چنين جنگي بدون دعوت قبلي براي پيروي از دين حق كه بر اساس يگانهپرستي استوار است معنا ندارد.25
اما راجع به اين موضوع كه بعد از پيروزي مسلمانان در جنگ، كافران با زور وادار به پذيرفتن آيين اسلام ميشوند، بايد گفت كه اين گونه اكراه و اجبار نسبت به افرادي كه حجت بر ايشان تمام شده چون براي احياي انسانيت و گرفتن حق انسانيت است ضرري ندارد و اين طريقهاي است كه هميشه در ميان عقلا معمول بوده و جميع ملل و دول از آن پيروي كردهاند كه هرگاه كسي از قوانين مدني تخلف نمايد به هر وسيلهاي كه ممكن شود و لو با جنگ، او را تسليم ميكنند، علاوه بر اين كه ناخشنودي، منحصر به نسل موجود است و نسلهاي بعدي در اثر آموزش و پرورش ديني با ميل و رغبت به آيين فطرت گرويده و از دل و جان موحد و خداپرست ميشوند.26
در مورد فلسفه تشريع جهاد ابتدائي در اسلام غير از تقرير بالا، تقرير ديگري وجود دارد كه به نظر ميرسد از اتقان بالايي برخوردار است كه به اجمال به آن اشاره ميكنيم:
«... پيامبران نيامدهاند تا فقط نظم و آرامش را برقرار سازند و مردم را از زندگياي قرين آسايش و خوشي برخوردار سازند بلكه مبعوث شدهاند تا نظام ارزش الهي را در جامعه بشري احيا و اقامه كنند... دفاع از حق خداي متعال كه همان جهاد ابتدائي است رمز جلالت قدر جهاد ابتدايي است... همه حقوق متقابلي كه انسانها در ارتباط با همديگر دارند تحت الشعاع حق خداي متعال بر جميع آدميان است.
... حق خداي متعال چيست؟ اين است كه در سرتاسر جهان پرستش شود، دينش حاكم شود و سخنش برتر قرار گيرد.«و كلمة الله هي العليا»27 يعني سخن خداي متعال است كه برترين است. اگر كساني از قبول و رعايت اين حق سر باز زدند، خداي متعال، علاوه بر عقاب و عذاب اخروي كه آنان را بدان گرفتار ميسازد، ميتواند در همين دنيا، يا به عذابي آسماني يا زميني مبتلايشان كند يا از مؤمنين و صالحين بخواهد كه به جنگشان بروند، سركوبشان كنند و عذابشان دهند: «و قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يحزهم.»28 يعني با آنان پيكار كنيد تا خداي متعال بدست شما عذابشان كند و خوارشان سازد.
جهاد ابتدايي جز اين نيست كه گروهي از بندگان شايسته خداي متعال مأموريت مييابند كه به منظور احقاق حقي كه وي بر كل بشريت دارد، بر كساني كه اين حق را ضايع و پايمال كردهاند و راه شرك و كفر و ظلم و فساد، در پيش گرفتهاند، يورش برند و تا زماني كه دين حاكم شود نبرد را دوام بخشند. اگر توجه داشته باشيم به اين كه غرض از ارسال حضرت رسول اكرم صلياللهعليهوآله غلبه يافتن دين آن حضرت بر همه اديان است29 و غايت جنگ با كافران، بر افتادن همه فتنهها و اختصاص يافتن دين به خداي متعال است.30 عليالخصوص با در نظر داشتن اين نكته كه در روايات ما«فتنه» به شرك تفسير شده است، در مييابيم كه جهاد ابتدايي با كفار و مشركين بايد تا آنجا استمرار يابد كه بساط زمين از لوث كفر و شرك پاك شود و حكومت الهي و توحيدي برقرار گردد.
پس فلسفه جهاد ابتدايي، احقاق حق عظيمي است كه خداي متعال بر جميع بندگان خود دارد و بنابراين ميتوان، جهاد ابتدايي را دفاع از «حق الله» و در نتيجه يكي از اقسام جهاد دفاعي به حساب آورد.»31
در ارتباط با جهاد اسلامي بايد گفت كه اسلام چون هدفش هدايت مردم و به اهتزاز درآمدن پرچم توحيد، ديانت و حقيقت است به نكاتي توجه داده است كه جهاد اسلامي را از جنگهاي ديگر ممتاز ميسازد و ما اينك به چند مورد آن اشاره ميكنيم:
الف) در نگاه اسلام حتي در هنگام پيكار با كفار، سپاه اسلام حق ندارد از كساني كه در پيكار مشاركت ندارند سلب امنيت كند بلكه موظف است حقوق آنها را به رسميت بشناسد. چنان كه حق ندارد در جنگ، رفتار غير متعارف و خشن از خود نشان دهد. امام صادق عليهالسلام ميفرمايد:
وقتي كه رسول خدا لشكري را گسيل ميكرد دستور ميداد كه آنها در برابرش بنشينند و به آنها اينگونه سفارش ميكرد: به نام خدا و به خاطر خدا و در راه خدا و بر آيين رسول خدا حركت كنيد، به دشمن شبيخون نزنيد و آنها را مثله (قطعه قطعه) نكنيد و كيد و خدعه نزنيد و پيران و كودكان و زنان را نكشيد و جز در حال اضطرار درختي را قطع نكنيد.32
وقتي پيامبر فرماندهي براي جنگ تعيين ميكرد او را به تقواي الهي سفارش ميكرد سپس ميفرمود: به نام خدا و در راه خدا كار زار كنيد، خدعه، خيانت و مثله نكنيد و فرزندي را نكشيد، كسي كه به يك بلندي پناهنده شد به قتل نرسانيد، درختان را آتش نزنيد و به آب نبنديد و درختان ميوهدهنده را نبريد، مزرعه را آتش نزنيد و حيوانات را نكشيد...33
امير مؤمنان فرمود: پيامبر از به كارگيري سم در شهرهاي مشركين نهي كرده است.34
پيامبر خدا از كشتن زنان و فرزندان در جنگ نهي كرد مگر اين كه در كارزار مشاركت داشته باشند.35
ب) در نگاه اسلام، مسلمين موظفند، امنيت كفاري را كه به قصد تحقيق و پژوهش در باره اسلام به كشور اسلامي مسافرت ميكنند حفظ كنند و از تعرض به آنها بپرهيزند. قرآن كريم ميفرمايد:
اگر يكي از مشركان از تو پناهندگي بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان چرا كه گروهي نادانند.36
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد:
اسلام كمال اهتمام را در رسيدن به هدف خود؛ يعني هدايت مردم مبذول داشته و براي هدايت يك گمراه و احياي يك حق هر چند هم ناچيز باشد ميكوشد از هر راهي كه اميد ميرود به هدف برسد استفاده شود، به همين جهت است كه خداي تعالي با اين كه از مشركين غير معاهد بيزاري جسته از آنجايي كه منظورش اين بود كه حقي احيا و باطلي ابطال شود، لذا وقتي احتمال ميدهد همين مشركين به راه راست بيايند همين اميد و احتمال تا آنجا كه مبدل به يأس و نوميدي از هدايتشان نشود از هر قصد سوئي جلوگيري ميكند... اين آيه از آيات محكم است و نسخ نشده و بلكه قابل نسخ نيست... اين دستورالعملها از ناحيه قرآن نهايت درجه رعايت اصول فضيلت و حفظ شؤون كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است.37
ج) در نگاه اسلام، اگر در ميدان جنگ و معركه قتال فردي از مسلمين به فرد و يا افرادي از كفار امان دهد، بر همه مسلمين واجب است كه اين امان دادن را به رسميت بشناسند. امام صادق ميفرمايد:
اگر سپاهي از مسلمين گروهي از مشركان را محاصره كرد و شخصي از مشركان برخاست و تقاضاي امان كرد و يكي از مسلمانان ـ حتي يك نفر عادي ـ به آنها امان داد بر همه آنها حتي بر بزرگ آنها واجب است كه اين امان را رعايت كنند.38
در روايتي آمده است كه حضرت علي عليهالسلام وقتي يكي از بردگان اسلام، به جمعي از كفار كه در قلعهاي پناه گرفته بودند امان داد، امان دادن او را به رسميت شناخت و تنفيذ كرد.39
د) بر مسلمانان واجب است قبل از جنگ، كفار و مشركان را به اسلام دعوت كنند و حقيقت را براي آنها بازگو كنند تا قبل از اتمام حجت، جنگ صورت نگيرد. اميرمؤمنان فرمود:
رسول خدا مرا به يمن اعزام كرد و فرمود: يا علي با هيچ كس مقاتله و كارزار نكن مگر اين كه او را به اسلام دعوت كرده باشي. به خدا سوگند اگر خداوند به وسيله تو يك نفر را هدايت كند براي تو بهتر است از آنچه كه خورشيد بر آن طلوع و غروب ميكند.40
اگر قومي با شما نجنگيدند شما حق نداريد با آنها بجنگيد مگر اين كه آنها را به اسلام دعوت كنيد.41
ه··) جهاد عقيدتي و ابتدايي جز با امر و اذن امام عادل جايز نيست؛ يعني مسلمانان نميتوانند خود سرانه به اين كار اقدام نمايند، به تعبير ديگر تا موقعي كه از جانب امام عادل مصلحت انديشي صورت نگيرد و فرماني صادر نگردد هيچ كس حق جهاد عليه كفار را نخواهد داشت.
جنگ بدون وجود امام عادل واجب الاطاعة، حرام است همانند حرمت مردار و خون و گوشت خوك.42 و از طرفي، جهاد به همراه امام عادل واجب است.43
در مورد معناي امام عادل اختلاف نظر وجود دارد. غالب فقهاي شيعه مراد از امام عادل را امام معصوم ميدانند و بر همين اساس معتقدند جهاد ابتدايي جز در زمان حضور امام معصوم و با امر و اذن او جايز نيست. دليل اين امر هم علاوه بر وجود روايات، اهميتي است كه جهاد عقيدتي دارد، تشخيص وجود شرايط و مصالح لازم براي جهاد عقيدتي كار دشواري است و اگر درست تشخيص داده نشود چه بسا نتيجه عكس دهد و علاوه بر آن ممكن است عدهاي به انگيزههاي ديگري مانند كشورگشايي و دريافت غنائم به اين كار دست زنند. البته برخي از فقهاي معاصر منظور از امام عادل را اعم از امام معصوم ميدانند و معتقدند ولّي فقيه كه شرعا عهدهدار زعامت جامعه اسلامي است، نيز امام عادل به حساب ميآيد و در صورت تشخيص مصلحت و داشتن قدرت ميتواند به جهاد عقيدتي اقدام كند.
آنچه كه از اين شرط استفاده ميشود اين است كه تا امام عادل دستور ندهد و مصالح اسلام و جامعه اسلامي را در جهاد نبيند، جهاد مجاز نخواهد بود.
و) از آيات قرآن كريم و سيره پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله ميتوان استفاده كرد كه اگر امام عادل تشخيص دهد كه در شرايطي جهاد عليه كفار اثر مفيد و مثبتي ندارد ميتواند از جهاد خودداري كند خصوصا اگر گروه كفار تقاضاي صلح و ترك مخاصمه و همزيستي مسالمتآميز داشته باشند و رفتاري كه حاكي از توطئه و فتنهگري عليه مسلمين باشد از خود نشان ندهند. چنان كه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله در حديبيه با مشركان قريش معاهده عدم تعرض به يكديگر را امضا كرد و يا پيمان همزيستي مسالمتآميز و عدم تعرض را با يهوديان اطراف مدينه امضا كرد و تا زماني كه آنها پيمانشكني نكردند، نبي خاتم اقدام به شكستن پيمان نكرد. قرآن كريم به صراحت به پيامبر ميفرمايد:
«و ان جنجوا للسّلم فاجنح لها و توكّل علي الله... و ان يريدوا ان يخدعوك فإنّ حسبك الله هو الذي ايّدك بنصره و بالمؤمنين»44
يعني: اگر (كفار) به صلح گراييدند پس تو نيز بدان بگراي و بر خدا توكل كن... و اگر ميخواهند با تو نيرنگ كنند پس همانا خدا تو را كافي است. او كسي است كه تو را به نصرت خود و بوسيله مؤمنين تأييد كرد.
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد:
اگر دشمن به سوي صلح و روش مسالمتآميز رغبت كرد تو نيز به سوي آن متمايل شو و به خدا توكل كن و مترس از اين كه مبادا اموري پشت پرده باشد و تو را غافل گير كند و تو به خاطر نداشتن آمادگي نتواني مقاومت كني، چه خداي تعالي شنوا و داناست و هيچ امري او را غافل گير نكرده و هيچ نقشهاي او را عاجز نميسازد بلكه او ترا ياري نموده و كفايت ميكند.45
«فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السّلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلاً...»46
يعني: اگر از شما دوري گزيدند و با شما به جنگ نپرداختند و به نحو مسالمتآميز رفتار كردند خداوند هيچ راهي براي شما عليه آنان قرار نداده است. بزودي شما با جماعتي برخورد خواهيد كرد كه هم شما و هم قوم خود را امان خواهند داد (يعني قصد جنگ با شما را ندارند) ولي هر وقت آنان را به طرف فتنه و جنگ برگردانند بر ميگردند. پس اگر از شما كفاره نگرفتند و با شما به طور مسالمتآميز برخورد نكردند و دست از شما بر نداشتند آنان را بگيريد و هر جا ديديد بكشيد. اينها همانهايي هستند كه ما براي شما بر آنها سلطه (حجت) روشن قرار داديم.
«و امّا تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم علي سواء ان الله لا يحب الخائنين»
علامه طباطبايي در ذيل اين آيه ميفرمايد:
معناي آيه اين است كه اگر از قومي كه ميان تو و آنها عهدي استوار گشته است ترسيدي كه در عهدي خيانت كرده و آن را بشكنند و ترس تو از اين جهت بود كه آثار خيانت را در كارهاي آنها ديدي، تو نيز عهد ايشان را نزد ايشان بينداز و آن را لغو كن و لغو شدن آن را به آنها اعلام كن تا شما و ايشان در شكستن عهد برابر هم شويد... پس اگر دارندگان عهد از كفار بر عهد خود پايدار نباشند و آن را در هر بار بشكنند (الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم في كل مدّة و هم لا يتّقون) بر ولّي امر است كه با ايشان مقاتله نموده و بر آنان سختگيري كند و اگر ترس اين باشد كه بشكنند بايد او نيز لغويت عهد را اعلام نموده و آنگاه به قتال با آنان بپردازد و قبل از اعلام لغويت آن مبادرت به قتال نكند چه اين خود يك نحوه خيانت است و اما اگر عهد بستند و آن را نشكستند و ترس اين كه خيانت كنند در بين نباشد البته واجب است عهدشان را محفوظ داشته و احترام كنند كه خداي تعالي فرمود: «فأتمّوا اليهم عهدهم الي مدّتهم»؛ يعني عهدشان را تا آخر مدتي كه مقرر كردهاند برايشان كامل كنيد. و نيز ميفرمايد: «اوفوا بالعقود»؛ يعني به پيمانها و قراردادها وفا كنيد.47
«لا ينها كم عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم او تقسطوا اليهم ان الله لا يحب المقسطين...»48
يعني: خداوند متعال شما را از دوستي و دادگري نسبت به همه كساني كه با شما به سبب پايبنديتان به دين جنگ نكرده و شما را از وطن هايتان نراندهاند نهي نميكند كه با آنان به عدالت و انصاف رفتار كنيد چرا كه خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد. تنها از دوستي كساني نهي كرده است كه با شما سر جنگ دارند و سر مسأله دين با شما جنگيدند و شما را از ديارتان بيرون كردند و در بيرون كردنتان پشت به پشت هم دادند، خدا شما را از اين كه آنان را دوست بداريد نهي فرموده و هر كس دوستشان بدارد ستمكار است و ستمكار حقيقي هم همين گروهند.
نكته جالب توجه اين كه اين سوره، مدني است و تمام آيات پيشين اين سوره در مورد مشركين مكه است مشركاني كه بيشترين بدرفتاري را نسبت به مسلمانها روا داشتند و قرآن در آن آيات، آنها را به عنوان دشمنان خدا و مسلمانها معرفي ميكند و از توطئهها و كينهتوزيهاي آنها خبر ميدهد و به همين خاطر مسلمانها را از دوستي با آنها بر حذر ميدارد، در عين حال قرآن حساب مشركان ديگر نقاط را از مشركان مكه جدا ميكند و ارتباط درست مسلمانها را از مشركان جاهاي ديگر ممنوع نميشمرد. مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 8 اين سوره ميفرمايد:
در اين آيه شريفه و آيه بعد نهي وارد در اول سوره را توضيح ميدهد و مراد از كفاري كه با مؤمنين بر سر دين قتال نكردند و مؤمنين را از ديارشان بيرون نساختند، كفار نقاط ديگر و غير مكه است، مشركيني است كه با مسلمانها معاهده داشتند... و معناي آيه اين است كه خدا با اين فرمانش كه فرمود: «دشمن مرا و دشمن خود را دوست نگيريد» نخواسته است شما را از احسان و معامله به عدل با آنها كه با شما در دين قتال نكردند و از ديارتان اخراج نكردند نهي كرده باشد براي اين كه احسان به چنين كفاري خود عدالتي است از شما و خداوند عدالتكاران را دوست دارد. بعضي از مفسرين گفتهاند اين آيه شريفه با آيه: «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم»49 نسخ شده است لكن اين نظريه درست نيست... و منظور از «الذين قاتلوكم في الدين» (در آيه 9 اين سوره) مشركين مكهاند... و در جمله: «و من يتولهم فاولئك هم الظالمون» قصر افراد به كار رفته؛ يعني حكم كلي «لا تتخذوا عدوي...» را كه به اطلاقش شامل دوستي با همه كفار ميشد منحصر كرد در يك طايفه از كفار (يعني كفار مشرك مكه) و در نتيجه معناي آيه چنين است: دوست داران مشركين مكه و دوستداران ياران مشركين عليه مسلمين، تنها ستمكارانند نه مطلق دوست داران كفار...50
در اصل چهاردهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز همين معنا به صراحت آمده است.
1 ـ مدرّس حوزه و عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشكي بابل، محقق و نويسنده.
2 ـ محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج 21، ص 227.
3 ـ توبه / 29.
4 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 18، ص 75.
5 ـ مرتضي مطهري، جهاد، صص 70 ـ 66.
6 ـ ر.ك: شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، صص 116 ـ 115، باب 68 از ابواب جهاد العدو.
7 ـ سيد قطب، في ظلال القرآن، ج 3، ص 1633.
8 ـ مصاحبه مجله آلماني، صحيفه نور، (16/8/57).
9 ـ همان.
10 ـ همان، (23/11/57)، ج 5، ص 77.
11 - روم / 30.
13 - آل عمران / 51.
14 - نحل / 97 و انفال / 24.
15 -اعراف / 179 و انفال / 22.
16 ـ روم / 30.
17 ـ شوري / 12.
18 ـ حج / 40.
19 ـ انفال / 24.
20 ـ ر.ك: صف / 9، انبياء / 105، نور / 55.
21 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، صص 92 ـ 90.
22 ـ سيد قطب، پيشين، ج 1، صص 187 ـ 186.
23 ـ مرتضي مطهري، پيشين، صص 64 ـ 41 با تلخيص.
24 ـ همان، صص 55 ـ 50.
25 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 3، ص 85.
26 ـ همان، صص 95 ـ 94.
27 - توبه / 40.
28 - توبه / 14.
29 - توبه / 33، فتح / 28، صف / 9.
30 - بقره / 193، انفال / 39.
31 - محمد تقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، ص، 2199-2194 به نقل از فلسفه حقوق، تهيه و تدوين مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، صص 206-204.
32 ـ شيخ حر عاملي، پيشين، ج 11، كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 15، حديث 2؛ فروع كافي، ج 1 ص 344،
33 ـ همان، حديث 3.
34 ـ همان، باب 16، حديث 1.
35 ـ همان، باب 18، حديث 1.
36 ـ توبه/ 6.
37 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 9، صص 208 ـ 205
38 ـ شيخ حر عاملي، پيشين، باب 15، حديث 1.
39 ـ همان، حديث 2.
40 ـ همان، باب 10، حديث 1.
41 ـ همان، حديث 2.
42 ـ همان، باب 12، حديث 1.
43 ـ همان، حديث 9 و 10.
44 ـ انفال / 62 ـ 61.
45 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 17، ص 183.
46 ـ نساء / 90.
47 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 17، ص 177.
48 ـ ممتحنه / 9ـ8.
49 ـ توبه / 5.
50 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 38، صص 122 ـ 121.