هرگاه هدف از قياس گمراه كردن مخاطب باشد، از قياس مغالطى بهره مى جويند. در اين قياس ، انواع مغالطه و سفسطه به كار مى رود تا باطل ، حق جلوه كند و مخاطب به اشتباه افتد.
بـازشـنـاختن انواع قياس مغالطى ، گونه اى (آسيب شناسى ) انديشه است و كسى كه مى خواهد بـا آفـت هـا و آسـيـب هـاى تـفكّر و انديشه مبارزه كند، بايد انواع مغالطه و قياس هاى مغالطى را بشناسد. خواجه نصيرالدين طوسى درباره فوايد شناخت فن مغالطه مى گويد:
معرفت و شناخت فن مغالطه حكيم و جدلى را نيز نافع بُوَد تا خود اشتباه نكند و مغالطه ديگرى در ايـشـان اثـر نـكـند و كسانى را كه در آن مواضع اشتباه افتاده اند، از آن خلاص توانند بود؛ مـانـنـد طبيب حاذق كه چون بر احوال سموم واقف گشت ، از آن احتراز نمايد و مسمومان را مداوا كند. اين است فايده تعلّم اين فن .(76)
منطقيان سيزده گونه مغالطه را كشف و ذكر كرده اند كه مى توان آن ها را در دو عنوان (لفظى ) و (معنوى ) گنجانيد.
در مـغـالطـه لفـظـى ، مـنشاء مغالطه ، لفظ است نه معنا. يكى از موارد مغالطه لفظى (اشتراك لفـظـى ) اسـت . هـر گـاه مشترك لفظى حدّ وسط قياس باشد، قياس مغالطى لفظى پديد مى آيد؛ مانند مثال هاى زير:
زيد شير است .
هر شيرى نوشيدنى است .
پس زيد نوشيدنى است .
هر پستاندارى شير دارد.
هر شيرى درنده است .
پس هر پستاندارى درنده است .
قياس هاى بالا از لحاظ صورى به شكل اوّل اند و از آن جا كه حدّ وسط در صغرا و كبرا به يك معنا تكرار نشده است ، نتيجه نادرست است و كسى كه اشتراك لفظى را نمى شناسد، به اشتباه و گمراهى مى افتد.
در مغالطه هاى معنوى ، منشاء مغلطه ، لفظ يا تركيب الفاظ نيست ، بلكه عواملى معنوى است كه در قضايا از حيث مادّه يا صورت پديد مى آيند؛ مثلاً برخى در نفى فايده قياس گفته اند: (اگر مـقـدّمـات قـيـاس از پـيش معلوم باشند، نتيجه خود به خود معلوم است و نيازى به قياس نيست ، و اگـر مـقـدمـات مـجـهـول بـاشـنـد، قـيـاس نـمـى تـوانـد آن هـا را مـعـلوم كـنـد. پـس ، قياس به هر حـال بـى فـايـده اسـت .) در ايـن اسـتـدلال ، كـه خـود بـه شـكـل قـياس است ، در صغرا مغلطه روى داده است ؛ زيرا معلوم بودن مقدّمات به خودى خود منجر بـه نـتـيجه نمى شود، بلكه افزون بر آن اقتران آن ها نيز لازم است و اقتران از گذر يكى از شـكـل هـاى چـهـارگـانـه قـيـاس فـراهـم مـى آيـد كـه در مـبـحـث قـيـاس از آن سـخـن گـفـتـه شـد. مثال :
سقراط انسان است .
هر انسانى ستمگر است .
پس ، سقراط ستمگر است .
در اين قياس كه بر شكل اوّل است ، مادّه قضيّه نادرست است و همين موجب مغلطه شده است .
منطقيان مغالطه معنوى را بر هفت گونه دانسته اند كه برخى از آن ها عبارتند از:
اگر يك قضيّه موجبه كلّيّه را به موجبه كلّيّه عكس مستوى كنيم ، خطا صـورت مـى گـيـرد؛ يـعـنـى عـكـس آن در صـورت كـلّى نـادرسـت خـواهـد بـود؛ مـانـنـد مثال زير:
درست : هر گردويى گرد است .(قضيّه موجبه كلّيّه )
عكس (نادرست ): هر گردى گردوست .(موجبه كلّيّه )
در اين گونه مغالطه ، جزئى از قضيّه حذف شده و چـيـزى ديـگـر، كـه به گونه اى با جزء محذوف در ارتباط است ، بر جايش مى نشيند؛ مانند مثال زير:
زيد فيل است .( زيد توانمند است )
فيل عاج دارد.
پس ، زيد عاج دارد.
در مغالطه مصادره به مطلوب ، نتيجه قياس ، خود، يكى از مقدّمات است .
اين گونه استدلال مبتنى بر (دور) و باطل است .
در مـصـادره بـه مـطـلوب ، دو حـدّ از حـدّهـاى سـه گـانـه قـيـاس ، يـكـى اسـت ؛ مـانـنـد مثال زير:
هر انسانى بشر است .
هر بشرى ناطق است .
پس ، هر انسانى ناطق است .
در ايـن اسـتـدلال ، بـه ظـاهـر، قـيـاس نـتـيـجـه هـمـان كـبـراسـت و در صـغـرا مـيـان مـوضـوع و مـحـمـول رابـطـه تـرادف بـرقرار است . و حمل ، برگونه حقيقى نيست و مطلوب ـ يعنى نتيجه ـ عبارت از همان كبراست .