آشنایی با ادیان الهی

مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 87/ 42
نمايش فراداده

1 اتّهام اعتقادى

(پس رئيس كَهَنه برخاسته و گفت : هيچ جواب نمى دهى ؟ چيست كه اين ها بر (عليه ) توشهادت مى دهند؟ اما عيسى خاموش ماند تا آن كه رئيس كَهَنه ، روى به وى كرده گفت : تو را بهخداى حىّ، قسم مى دهم ما را بگوى كه تو مسيح پسر خدا هستى يا نه ؟ عيسى به وى گفت : توگفتى ؛ و نيز شما را مى گويم : بعد از اين پسر انسان را خواهيد ديد كه بر دست راست قوتنشسته برابرهاى آسمان مى آيد. در ساعت ، رئيس كَهَنه ، رختِ خود را چاك زده گفت : كفر گفت ؛ديگر ما را چه حاجت به شهود است . الحال كفرش را شنيديد. چه مصلحت مى بينيد؟

ايشان درجواب گفتند: مستوجب قتل است . آن گاه آب دهان به رويش ‍ انداخته او را تپانچه مىزدند...) (197)

2 اتّهام سياسى

(و چون صبح شد همه رؤ ساى كَهَنه و مشايخ قوم بر عيسى ، شورا كردند كه او را هلاكسازند. پس او را بند، نهاده بردند و به پنطيوس پيلاطس والى ، تسليم نمودند... امّا عيسىدر حضور والى ايستاده بود پس والى از او پرسيده گفت : آيا تو پادشاه يهودهستى ؟ عيسىبه او گفت : تو مى گويى ؛ و چون رؤ ساى كهنه و مشايخ از او شكايت كردند هيچ جواب نمىداد. پس پيلاطس وى را گفت : نمى شنوى چقدر بر تو شهادت مى دهند؟ امّا در جواب وى يك سخنهم نگفت به قسمى كه والى ، بسيار متعجّب شد.) (198)

عيسى بر صليب (199)

سرانجام شوراى عالى يهود (سنهدرين ) حضرت عيسى مسيح (ع ) را به اتّهام اين كه خود راپسر خدا، معرّفى كرده بود كافر شناخته ومحكوم به مرگ كرد. براى اجراى حكم ، او راتسليم پيلاطس حاكم رومى فلسطين كردند. پيلاطس ، كوشش فراوان كرد تا بتواند آن حضرترا از مرگ برهاند و به جاى او دزدى را به صليب بكشاند. امّا روحانيّان يهود زير بار نرفتندو بر مجازات اعدام عيسى ، پا مى فشاردند. اين بود كه در برابر پرسش والى كه گفت : (باعيسى مشهور به مسيح چه كنم ؟ همگى گفتند: مصلوب شود. والى گفت : چرا، چه بدى كرده است؟ آنان بيشتر فرياد زده گفتند: مصلوب شود. چون پيلاطس ديد كه ثمرى ندارد بلكه آشوب ،زياده مى گردد، آب طلبيده پيش مردم دست خود را شسته گفت : من برى هستم از خون اين شخصعادل ، شما ببينيد!) سه ساعت از نيم روز گذشته بود كه او را به پاى دار آوردند؛ و طرفداران عيسى (ع ) همه اورا ترك گفتند جز چند تن از زنان كه تا دقايق آخِر، همراه او بودند و به حالش ‍ مى گريستند.

عيسى (ع ) براى مردم ، دعا كرد و گفت : (اى پدر! اينان را بيامرز، زيرا نمى دانند چه مىكنند.) مطابق منابع مسيحى ، اين جنايت (مصلوب كردن عيسى ) در يكى از روزهاى عيد فصح(پانزدهم ماه نيسان يهودى ) و به احتمال قوى ، بينسال هاى 29 30 ميلادى به همراه دو تن دزد جانى در بيرون شهر اورشليم انجام شد. عيسىبردار به آواز بلند، صيحه زده ، روح را تسليم نمود!

مسيحيان بر آنند پس از مصلوب شدن عيسى (ع )، براى آن كه در شب سَبت ، جسد او بر فرازصليب نماند، شخص توانگر و نيكوكارى به نام يوسف كه از اعضاى شوراى كاهنان يهود بهشمار مى رفت ، جسدش را از چوبه دار پايين كشيده و در قبرى از سنگ كه تازه براى خود،تراشيده بود گذارد و نيز سنگى بر آن نهاد.

ولى در اوّلين روز يك شنبه روز سوّم پس از كشته شدن ، آن حضرت دوباره زندگى يافت واز قبر برخاست و خود را به مادر خود و جمعى از حواريّون در اورشليم ، ظاهر ساخت ، و آنان رااز حيات خود اطمينان بخشيد.

مدّت چهل روز در اين جهان ، ميان پيروانش زندگى كرد و حواريّونرا براى نشر و تبليغ دين خود، ماءمور فرمود. سپس به آسمان ، صعود كرد.(200)

امّا قرآن كريم ، اين ادّعا را كه عيسى (ع ) بردار، كشته و دوباره زنده شده و به آسمان رفت به شرحى كه در بالا آمد قبول ندارد و كشته شدنش را مردود، اعلام داشته و فرمود:

(وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُوَل كِن شُبِّهَْ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُو ا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَالَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَاقَتَلُوهُ يَقِيناً بَل رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّ هُ عَزِيزاً حَكِيماً.) (201)

و گفتارشان كه : (ما مسيح عيسى پسر مريم ، پيامبر خدا را كشتيم !) در حالى كه نه او راكشتند و نه بردار آويختند؛ بلكه امر بر آن ها مشتبه شد؛ و كسانى كه در مورد(قتل ) او اختلاف كردند، از آن در شكّ هستند و به آن ، علم ندارند و تنها از گمان و ظنّ، پيروىمى كنند ؛ و قطعا او را نكشتند! بلكه خداوند، او را به سوى خود بالا برد، او، توانا و حكيماست .