نجات بخشی تطبیقی

نسخه متنی
نمايش فراداده

نجات بخشى تطبيقى

پرسش : آيا تاريخ بى هدف است؟

پاسخ : اسوالد اشپنگلر متفکّر آلمانى وصاحب اثر معروف (انحطاط تمدن غرب) تاريخ را همچون موجود زنده اى فرض مى کند، واز تاريخ تفسيرى ادوارى دارد. از نظر وى هر دوره تاريخى حدود هزار سال است که با مرگ محتوم او دوره بعدى جايگزين آن مى شود... .

مطابق نظر او سير تاريخ روند تکاملى ندارد، بلکه تاريخ مجموعه اى از تمدن هاست که هر کدام پس از طلوع وطىّ مراحلى غروب خواهند کرد وآن گاه تمدّنى ديگر طلوع وپس از طى زمان به غروب خواهد گراييد، واين دور باطل همواره ادامه دارد. در واقع از ديدگاه او تاريخ جهان تصويرى از تکوين وپيشرفت پايان ناپذير حيات ومرگ تمدن هاست.( ر.ک: انحطاط تمدّن غرب، اسوالد اشپنگلر.)

از اشپنگلر سؤال مى کنيم: دوره جديد از تاريخ آيا مثل دوره قبل است در فرهنگ وتمدن، ويا از ماقبل منحطتر است ويا کامل تر.

اگر مثل دوره قبل است، دوره جديد ادامه همان دوره قبل است، ودر حقيقت دوره جديدى وجود ندارد. واگر منحطتر است که اين خلاف واقع است. واگر کامل تر است سؤال مى کنيم که اين کمال از درون او برخاسته است ويا از بيرون وعوامل خارجى در آن دخيل بوده است. اگر از درون آن برخاسته که همان نظر صحيح در باب تکامل تاريخ است. واگر از برون وخارج به تکامل رسيده است اين همان نظريه مادّيت تاريخ است.

از طرفى ديگر اين نظريه بر خلاف واقعيت خارجى است؛ زيرا نوع بشر در تکامل معنوى ومادى است ودر هر عصرى از تجربيات عصر ديگر بهره گرفته وبر آن مى افزايد وبه جلو مى رود.

پرسش : مادّيون چه نظرى راجع به پايان تاريخ دارند؟

پاسخ : از مادّيون چهار طرح ونظريه درباره آينده اى درخشان از تاريخ بشريت رسيده است که هر کدام با هدف رسيدن به سعادت بشر ترسيم شده است:

1 - تصوير آينده اى درخشان براى جامعه بشرى از زاويه علم تکنيک جديد.

2 - تصوير آينده اى درخشان از زاويه جعل قانون.

3 - تصوير آينده اى درخشان با تک قطبى کردن عالم.

4 - تصوير آينده اى درخشان از زاويه «ماديّت تاريخى».

پرسش : آيا بشر مى تواند از راه تکنيک جديد به سعادت برسد؟

پاسخ : برخى معتقدند که تمدن مادى بشر تنها راه رسيدن جامعه به سعادت ورفاه است ولذا در آينده اى نه چندان دور با تجربياتى که در اين زمينه کسب کرده به مدينه فاضله وسعادت خود خواهد رسيد.

پاسخ: در پيشرفت صنعتى وتکنيک بشر شکّى نيست، ولى اين بدان معنا نيست که علم به تنهايى مى تواند ضامن سعادت بشر وايجاد عدل وداد گردد. علم وتکنيک تنها جنبه مادّيت ومدنيّت انسان را تأمين مى کند. لذا اگر در اختيار يک نظام عادل وقانون سالم قرار گيرد سعادت آفرين است.

منشأ انحرافات بشر نادانى در زمينه مادى نيست تا با تمدّن وتکنيک برطرف شود بلکه عوامل ديگر دارد از قبيل:

1 - غرايز وتمايلات مهار نشده.

2 - شهوت وغضب.

3 - افزون طلبى.

4 - جاه طلبى.

5 - برترى طلبى.

6 - لذت طلبى.

7 - وبالاخره نفس پرستى ونفع پرستى که همه بشر امروز به آن مبتلايند: «حبّ الدنيا رأس کلّ خطيئة». لذا علم، امروزه به صورت بزرگ ترين دشمن بشر درآمده است. علم چراغ روشنى است که استفاده از آن بستگى به موارد استعمال دارد. علم مانند چراغى است که روغن آن عقل است. علم ابزارى است براى هدف، نه تشخيص دهنده هدف.

ويل دورانت در مقدمه کتاب لذّات فلسفه درباره انسان عصر ماشين مى گويد: «ما از نظر ماشين توانگر شده ايم واز نظر مقاصد فقير».

لذا علم اگر در اختيار حکومت ظالم قرار گيرد آثار وخيمى دارد از آن جمله:

1 - در راستاى نابودى بشر گام بر مى دارد.

2 - تنها درصدد ايجاد رفاه طبقه مرفّه است.

3 - علم بدون عدالت ضامن زوال ظلم وتعدى از بشر نيست.

پرسش : آيا سيطره نهايى جهان با ليبراليسم است؟

پاسخ : برخى از متفکرين غربى، آينده سيطره بر جهان را در اختيار ليبراليسم يعنى آزادى همه جانبه بشر مى دانند وتنها راه نجات را در اين فرضيه خلاصه مى کنند. ليبراليسم گرچه انواع مختلفى دارد از قبيل فرهنگى، سياسى واقتصادى ولى عمده نظر آنها در آزادى به معناى اول دور مى زند.

پرسش : نظر «فوکوياما» درباره پايان تاريخ چيست؟

پاسخ : نظر فوکوياما، نويسنده معاصر ژاپنى الاصل آمريکايى درباره پايان تاريخ، برگرفته از نظريه جريان حقيقى تاريخ هگل است. او مى گويد:

الف . تاريخ داراى تکامل است.

ب . اين تکامل هم معنوى وهم مادى است.

ج . با طىّ هر دو کمال، تاريخ به پايان مى رسد.

د . کمال معنوى در سال 1806 در زمان شکست ناپلئون اتفاق افتاد.

ه'' . کمال مادى تاريخ به تأخير افتاده ودوره کنونى که دوره ليبراليسم است همان دوره پايان تاريخ هگل است که مايه سعادت بشر مى باشد.( کاوش هاى نظرى در سياست خارجى، ص 182.)

پاسخ: 1 - اين نظريه، بنيادگرايى حرکت هاى اسلامى را ناديده گرفته، که در اين برهه از زمان ظهور کرده است.

2 - اين فکر نژادپرستى بر اساس اين باور است که آمريکا در سياست خارجى وداخلى رمز وراز خوشبختى را کسب کرده است ومى خواهد آن را به سراسر جهان تعميم دهد که اين خيالى بيش نيست.

3 - اين استدلال بر اساس اين است که بهترين ها کسانى اند که غالبند واين حرفى باطل است؛ زيرا چه بسا در تاريخ ظالمينى که غالب شدند.

پرسش : تحليل «مارشال مک لوهان» از سيطره ليبراليسم چيست؟

پاسخ : او در پيش بينى آينده جهان وسيطره نهايى ليبراليسم مى گويد:

الف . انقلاب در عمليات واطلاعات سبب شده که افراد کره زمين به راحتى به يکديگر دسترسى داشته باشند.

ب . اين امر طبيعتاً اقتضاى تشکيل يک حکومت جهانى واحد را دارد.

ج . فرهنگ وساختار اجتماعى اين دهکده جهانى حکومت خود را معين مى کند.

د . تفکر ليبراليسم بيش از هر فکر ديگرى فرصت بسط وعرضه پيدا کرده است.

ه'' . با بسط تفکر غالب، فرهنگ ها وتفکرات مختلف به نحو طبيعى داخل فرهنگ غالب حلّ خواهند شد.

نتيجه: فرهنگ غالب در پايان تاريخ همان فرهنگ دموکراسى ليبرال است.( همان، ص 271.)

پاسخ: شکى در انقلاب عظيم اطلاعاتى نيست، ولى نکته اساسى در آن است که نظم وسعادت اجتماع بر اساس دسترسى افراد به يکديگر حاصل نمى شود، بلکه دلايل وريشه هاى متعدد ومهم ديگرى دارد.

ليبراليسم نيز به خاطر نداشتن بعضى از نيازهاى واقعى حکومت جهانى واحد، نمى تواند داعى پرچمدار اين نوع حکومت باشد. اين را تقريباً همه متفکران دنيا قبول دارند که اگر يک مکتبى بخواهد جامعيت داشته باشد پيش از هر چيز احتياج به يک جهان بينى دارد که واقعيت جهان وانسان را ترسيم کند. واگر بخواهد دوام داشته باشد ومنطبق با حقايق خارجى حرکت کند بايد در مرتبه اول، جهان وانسان را آن جورى که هست بشناسد وارزيابى درستى از آن داشته باشد.

مشکل مکتب ليبراليسم همانند مارکسيسم اين است که اين دو مکتب با اصل فطرت انسان سازگار نبوده، بخش اصلى واساسى انسان را ناديده گرفته اند ومى خواهند از وسط شروع کنند.

امروز بحث کردن از اينکه غرب دچار اشکال واقعى است کار آسانى نيست، براى اينکه مظاهر قدرت وپيشرفت غربى ها چشم وگوش مردم را پر کرده است.

شايد در غرب موفق ترين ملت ها الآن آمريکا باشد که از لحاظ مادى از کشورهاى ديگر پيشرفته تر است، آيا جامعه آمريکا واقعاً ايده آل است؟ جامعه آمريکا وعموماً جامعه غربى داراى اشکالات متعددى است که به برخى از آنها اشاره مى کنيم:

1 - پوچ گرايى

نخستين مسأله اى که کشورهاى ليبراليستى وحتى آمريکا به آن معترفند احساس روحيه پوچى در جامعه آمريکا است، يعنى اينها فکر مى کنند: ما به کجا مى رويم وبه دنبال چه هستيم؟ از اين خورد وخواب چه حاصل خواهد شد؟ واين به جهت بى توجهى به زيرساخت هاى جامعه وعدم ارزيابى صحيح از انسان وبى توجهى به معنويات است.

2 - بحران خانواده

خانواده که نخستين سلول اجتماعى مى باشد، در غرب ضعيف ترين سلول پيکر جامعه بشرى است. خانواده براى آنها بى مفهوم است، آنها روى فرد بيشتر حساب مى کنند تا خانواده، ولذا انهدام اين سلول در جامعه غربى باعث ازدياد فرزندهاى نامشروع شده وارقام آن غير قابل تصور است.

3 - اعتياد

به دليل همان پوچى وبى هويتى در جامعه غربى، نسل جوان گرفتار اعتياد بسيار شديدى شده است. اگر اعتياد به مشروبات الکلى را ضميمه کنيم که از بدترين اعتياد است، اين رقم سرسام آور مى شود. اعتيادها درحال بى خانمان کردن غرب است.

4 - خشونت

روحيه خشونت وبى بندوبارى نه تنها در جوانان بلکه در بچه ها هم بيداد مى کند. هرروز خبرهاى وحشتناکى از اعمال خشونت آميز در آن جوامع خصوصاً آمريکا مشاهده مى کنيم، اگر آن حوادث به دنيا نشان داده شود به عمق مشکل آنها پى خواهيم برد.

5 - ناامنى

ناامنى خصوصاً در آمريکا به گونه اى است که در اکثر شهرهاى بزرگ از اول شب، انسان هايى که کمى براى خود شخصيت قائلند در خيابان ها حاضر نمى شوند.

6 - تبعيض

از لحاظ اجتماعى، در غرب خصوصاً آمريکا، مظاهر تبعيض نژادى بسيار فراوان است. اگر کسى کنار سياه پوستان، سرخ پوستان، ومسلمانانى که از کشورهاى مختلف به اروپا رفته اند بنشيند ودرد دل آنها را بشنود، متوجه مى شود که چه بلايى اين کشورها را فراگرفته وچقدر آلوده اند.

7 - فقر

از لحاظ سطح برخوردارى از نعمت ها وسطح استاندارد، در خصوص جامعه آمريکا چنان که خودشان مى گويند سيزده يا چهارده درصد مردم زير خط فقر زندگى مى کنند. اين رقم در يک جامعه 250 ميليونى حدود 30 تا 40 ميليون نفر را در بر مى گيرد که زير خطّ فقر هستند، حال چطور اين جامعه مى تواند ايده آل باشد.

8 - بى بند وبارى جنسى

به دنبال تزلزل در خانواده وحالت پوچى ونااميدى که در اکثريت مردم، خصوصاً جامعه آمريکا ديده مى شود، بى بندوبارى جنسى که محصول آن، بچه هاى نامشروع است، زياد به چشم مى خورد که آفتى فوق العاده کشنده براى غربى ها ودر رأس آنها آمريکا است.

9 - ابتذال رسانه اى

مشکل بسيار جدّى آمريکا وغرب، رسانه هاى آنهاست که متأسفانه کشورهاى ديگر نيز از آن تقليد مى کنند. الآن رسانه هاى غربى بى بندوبار هستند. وضعيت به گونه اى است که همه احساس ناامنى مى کنند ومى ترسند که مسائل خصوصى وشخصى شان به صورت شايعه، دروغ و جنگ هاى روانى افشا گردد وحريم شخصى آنها شکسته شود.

10 - سيستم آموزشى ناکارآمد

سيستم آموزش آنها که مى خواهند آن را به همه جهان صادر کنند سيستمى ناکارآمد است. بسيارى از کارهاى مهم اينها را مهاجرانى با مزد کم انجام مى دهند، واز آنها مانند ماشين کار مى کشند.

11 - اقتصاد بيمار

از لحاظ اقتصادى فکر مى شود که غرب بهشت دنياست. آمريکا مقروض ترين کشور دنيا است. بدهى هاى داخلى وخارجى فراوانى دارد که ارقام آن سرسام آور است، اما سيستم آنها به گونه اى عمل مى کند که اين بدهکارى ها را مى پوشاند.

12 - وابستگى به بازارهاى دنيا

صنعت در آمريکا به گونه اى است که اگر بازار دنيا برايش ناامن شود، صنايع او از حرکت باز مى ايستد.

حال با چنين وضعيتى در غرب به خصوص در آمريکا که مظهر ليبراليسم است چگونه مى توان آن را الگو براى جهان دانست؟

پرسش : نظر «تافلر» درباره پايان تاريخ چيست؟

پاسخ : آلوين تافلر روزنامه نگار آمريکايى صاحب کتاب «موج سوّم» در رابطه با پيش بينى پايان تاريخ وسيطره نهايى ليبراليسم مى گويد:

الف. امروز روزگار «ترين ها» است، پربيننده ترين فيلم يعنى بهترين فيلم و... .

ب. در قرن نوزدهم ونيمه اول قرن بيستم معيار برترى، قدرت سياسى در صحنه جهانى بوده وبه تدريج جاى خود را به توان اقتصادى داده که وضعيت امروز است ودر آينده نيز توان خود را به دانش مى دهد، ولذا در آينده کشورهايى در صحنه جهانى صاحب قدرت خواهند بود که از توان بالايى در امر دانش واطلاعات دارند.

ج. غرب در آينده محور عمده قدرت تکنيک ودانش بشرى است.

د. دموکراسى ليبرال با همه اشکالاتى که داشته بهترين راه ورسم زندگى اجتماعى است.

نتيجه: آينده جهان از آن ليبراليسم غربى است.

پاسخ: 1 - اين نظريه پايان تاريخ نيست، بلکه تاريخ بعد است.

2 - در مقدمه اول، ملاک برتر بودن هر چيز را خواست انسان مى داند در حالى که ملاک، حکم عقل ونقل است، نه حتّى مصالح زودگذر. خداوند متعال مى فرمايد: «عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَعَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ»؛ «چه بساچيزى را کراهت داريد در حالى که خير شما در آن است وچه بسا چيزى را دوست داريد که براى شما شرّ است.»( سوره بقره، آيه 216.)

3 - او در مقدمه دوم خود توان نظامى را معيار قدرت سياسى در صحنه جهانى مى داند در حالى که سلطه سياسى واستعمار مردم از طريق زورگويى جز اغتشاش وگسترش استبداد وظلم چيزى به ارمغان نمى آورد.

4 - آيا رسيدن به محور عمده قدرت به هر قيمتى، با معيارهاى عقلى وفطرى وانسانى سازگارى دارد؟

5 - وظيفه نظريه پرداز سياسى گمانه زنى براى آينده تاريخ نيست، بلکه بايد با در نظر گرفتن مصالح کلّ جامعه براى بشر برنامه ريزى کرده وآينده بهترى را نويد دهد.

6 - آيا نظام سرمايه دارى براى جوامع خود خوشبختى به ارمغان آورده، يا نظام طبقاتى فاحش ايجاد کرده است؟

ولذا تافلر مى گويد: «فهرست مشکلاتى که جامعه ما (غرب) با آن مواجه است تمامى ندارد».( به سوى تمدن جديد، آلوين وهايدى تافلر، ص 97ù96.)

پرسش : ديدگاه «هانتينگتون» راجع به پايان تاريخ چيست؟

پاسخ : ساموئل هانتينگتون نظريه پرداز غربى در رابطه با پايان تاريخ مى گويد:

الف . تقابل ودرگيرى عمده بين ملّت ها وگروه ها در آينده، فرهنگ ها وتمدن هاى مختلف است نه ايدئولوژى واقتصاد.

ب . تمدّن هاى زنده جهان هشت تمدن است: تمدن غرب، کنفوسيوسى، ژاپنى، اسلامى، هندو، اسلاو، ارتدکس وتمدن آمريکاى لاتين.

ج . برخورد تمدن ها اساسى است وتغييرناپذير.

د . خودآگاهى تمدّنى در حال افزايش است.

ه'' . رفتار غرب موجب رشد خودآگاهى تمدّنى ديگران گرديده است.

و . خصومت 1400 ساله اسلام وغرب در حال افزايش بوده وروابط ميان تمدن اسلام وغرب آبستن حوادث خونين است.

ز . سرانجام تمدن اسلام وکنفوسيوسى در کنار هم رودرروى تمدن غرب قرار خواهد گرفت.

نتيجه: درگيرى تمدن ها آخرين مرحله تکامل درگيرى جهان بوده، تمدن غالب تمدن غرب است.( برخورد تمدن ها، ص 23ù22، با تلخيص.)

1 - ايشان تفسيرى از تمدن ننموده است.

2 - دليلى براى برخورد تمدن ها بيان نکرده است.

3 - ايشان بين فرهنگ وتمدن خلط کرده است، در حالى که اين دو با يکديگر متفاوتند. تمدّن جنبه علمى وعينى دارد وفرهنگ بيشتر جنبه ذهنى ومعنوى. هنر، فلسفه وحکمت، ادبيات واعتقادات مذهبى وغيرمذهبى در قلمروفرهنگ هستند، ولى تمدن، بيشتر ناظر به سطح حوايج مادى انسان است در اجتماع. ونيز تمدن بيشتر جنبه اجتماعى دارد وفرهنگ جنبه فردى. تمدن، تأمين کننده پيشرفت انسان در هيئت اجتماع است، ولى فرهنگ، گذشته از اين جنبه مى تواند ناظر به تکامل فردى باشد. تمدن وفرهنگ با هم مرتبطند نه ملازم.

4 - ايشان بى آنکه تعريف روشنى از غرب ارائه دهد آن را موجوديتى يک پارچه با محورّيت آمريکا تصور مى کند در حالى که خلاف واقع است. برژينسکى، فساد درونى نظام غربى را عامل تهديد کننده قدرت جهانى آمريکا مى داند نه برخورد تمدن ها را.

5 - ايشان تضاد بين دو فرهنگ را تضادى ماهوى وبرطرف نشدنى وناشى از جبر تاريخى مى داند ولذا ضرورت استراتژيک آماده شدن غرب را براى مصاف با کشورهايى که درصدد احياى تمدن اسلامى هستند توصيه مى کند، در حالى که تنش ها بين اين دو تمدّن از سياست دولت هاى غربى سرچشمه گرفته نه تمدن مسيحى واسلامى.

ويل دورانت مى گويد: «هر چند محمد (ص) پيروان دين مسيح را تقبيح مى کند، با اين همه نسبت به ايشان خوش بين است وخواستار ارتباط دوستانه بين آنها وپيروان خويش است».( تاريخ تمدن، ج 4، ص 329.)

روبتسون مى گويد: «تنها مسلمانان هستند که با عقيده محکمى که نسبت به دين خود دارند، يک روح سازگار وتسامحى نيز با اديان ديگر در آنها وجود دارد».( تمدن اسلام وغرب، ج 1، ص 141.)

آدام متز مى گويد: «کليساها وصومعه ها در دوران حکومت اسلامى چنان مى نمودند که گويى خارج از حکومت اسلامى به سر مى برند وبه نظر مى رسيد بخشى از سرزمين ديگرى هستند، که اين به نوبه خود موجب مى شد چنان فضايى از تسامح برقرار گردد که اروپا در سده هاى ميانه با آن آشنايى نداشت».( چندگونگى وآزادى در اسلام، ص 68.)

پرسش : آيا قوانين پيشرفته بشرى مى تواند کمال بشرى را تأمين کند؟

پاسخ : برخى مى گويند: بشر در طول تاريخ خود با تجربياتى که کسب کرده مى تواند به نقطه اى برسد که با قوانين پيشرفته اى که جعل مى کند سعادت بشر را تأمين نمايد؛ زيرا مشکلات را به خوبى شناخته ودر راه حل هايى که براى آنها ارائه مى کند مى تواند به موفقيّت نهايى برسد.

پاسخ: 1 - بشر بدون کمک از وحى وعالم غيب نمى تواند مصالح واقعى وحقيقى خود را درک کند ودر نتيجه نمى تواند راهکارهاى اسلامى را براى خود ارائه دهد.

2 - مصالح گروهى يا شخصى در بسيارى از مواقع مانع تدوين قانون جامع است واين کار تنها از کسانى برمى آيد که از مقام عصمت برخوردار باشند.

3 - از آن جهت که اختلاف سليقه ها وبرداشت ها وجود دارد، لذا رسيدن به وحدت قانونى امکان پذير نيست.

پرسش : آيا تک قطبى کردن جهان مى تواند نجات بخش بشر باشد؟

پاسخ : برخى مى گويند: تنها راه نجات بشر از ظلم وبى عدالتى ورسيدن به سعادت، تک قطبى کردن جهان وبه اصطلاح نظم نوين جهانى است. وبرخى از نظريه پردازان به جهت اقتدار تمام عيار وهمه جانبه آمريکا اين کار را تنها ساخته آمريکايى ها مى دانند.

نظريه تک قطبى کردن جهان از گذشته هاى بسيار دور بين فلاسفه ودانشمندان عالم مطرح بوده است.

فيلسوف يونانى «زيو» 350 سال قبل از ميلاد مى گويد: «بر جميع مردم عالم است که از يک نظام جهانى واحد پيروى کنند تا سعادت ونجات يابند». لذا اسکندر که معاصر زيو بود درصدد برآمد تا با اتّکا بر قدرت خويش اين نظريه را به اجرا گذارد. بُلتاک نويسنده يونانى صد سال قبل از ميلاد با طرح حکومت واحد جهانى مى گويد: «بر مردم است که سعى نموده تا مجتمع واحدى را تشکيل دهند واز قانون واحدى پيروى کنند».

وليام لويد (1838) از فيلسوفان متأخر آمريکايى مى گويد: «هرگز بشر نمى تواند به دوستى وزندگى مسالمت آميز برسد مگر آنکه حکومت واحد جهانى تأسيس نمايد».( اسلام وعقل، ص 210.)

دانتى، اديب مشهور ايتاليايى مى گويد: «لازم است تا کلّ مردم زمين نسبت به يک حکومت وحاکم خاضع باشند تا آرامش وصلح به جهان سايه افکند».( همان.)

راسل مى گويد: «عالم در انتظار مصلحى است که تمام مردم را تحت يک پرچم وشعار درآورد».

جورج بوش پدر مى گويد: «نظم نوين عبارت است از صلح ودموکراسى براى همه جهان تحت رهبرى آيالات متحده».او نيز در سخنرانى خود در کنگره مى گويد: «در ميان ملت هاى جهان تنها آمريکاست که هم از ارزش هاى اخلاقى وهم از ابزار لازم براى پشتيبانى از نظم جهانى برخوردار است».

اشکال:

1 - در خود آمريکا نظريه پردازانى از قبيل کيسينجر وديگران وجود دارند که اقتدار مطرح آمريکا را مردود مى شمارند.

برژينسکى به گونه اى ناتوانى آمريکا را ترسيم کرده ومى گويد: «هر چند آمريکا در حال حاضر داعيه پرستيژ جهانى دارد وکمتر کشورى مى تواند داعيه رقابت با او را داشته باشد... امّا استمرار قدرت وموقعيت آمريکا در صحنه جهانى وداخلى از جنبه هاى زيادى آسيب پذير است».

2 - زمينه پذيرش تک قطبى کردن جهان بسيار کم است خصوصاً آنکه وضعيت بسيار فاجعه آميز اقتصادى آمريکا اجازه چنين بلندپروازى را به او نمى دهد.

3 - اين نظريه غافل از آن است که هرگز ملت ها زير بار سلطه بيگانگان نخواهند رفت.

گرچه ما اصل نظريه را ردّ نمى کنيم ومعتقديم که تنها راه نجات ملت ها در سايه وحدت حکومت جهانى است ولى آن را با تأييدات الهى ورهبرى معصوم که همان امام زمان (ع) است امکان پذير مى دانيم.

پرسش : مارکسيست ها تکامل تاريخ را با چه شيوه اى توجيه مى کنند؟

پاسخ : مارکسيست ها تاريخ را جزئى از طبيعت ودر نتيجه محکوم به سرنوشت طبيعت مى دانند. مرحوم شهيد مطهّرى؛ ديدگاه مارکسيست ها را در زمينه تکامل تاريخ چنين ترسيم مى کند: «تاريخ يک جريان دائم ويک ارتباط ميان انسان وطبيعت انسان واجتماع ويک صف آرايى وجدال دائم ميان گروه هاى در حال رشد انسانى وگروه هاى در حال زوال انسانى است که در نهايت امر يک جريان تند وانقلابى به سود نيروهاى در حال رشد پايان مى يابد، وبالاخره يک تکاپوى اضداد است که همواره هر حادثه به ضدّ خودش واو به ضدّ ضدّ تبديل مى گردد وتکامل رخ مى دهد. اساس زندگى بشر وموتور به حرکت درآورنده تاريخ او کار توليدى است... .

نزاع وکشمکش ميان دو گروه که يکى جامدالفکر ووابسته به گذشته وديگرى روشنفکر ووابسته به آينده است... سخت در مى گيرد وشدّت مى يابد تا به اوج خود که نقطه انفجار است مى رسد وجامعه با يک گام انقلابى به صورت دگرگونى نظام کهن وبرقرارى نظام جديد وبه صورت پيروزى نيروهاى نو وشکست کامل نيروهاى کهنه تبديل به ضدّ خود مى گردد ومرحله اى از تاريخ آغاز مى شود.

اين مرحله از تاريخ نيز به نوبه خود سرنوشتى مشابه با مرحله قبلى دارد،... اين مرحله نيز جاى خود را به ضدّ ونفى کننده خود مى دهد ومرحله جديدترى آغاز مى گردد وهمين طور تاريخ -مانند خود طبيعت- همواره از ميان اضداد عبور مى کند.

اين طرز تفکّر درباره طبيعت وتاريخ، تفکر ديالکتيکى ناميده مى شود وچون در مورد تاريخ همه ارزش هاى اجتماعى را در طول تاريخ تابع ووابسته به ابزار توليد مى داند ما اين طرز تفکّر واين بينش را در مورد تاريخ «بينش ابزارى» مى ناميم. ومقصودمان از بينش ابزارى طرز تفکر خاص درباره تحوّلات تاريخى است که از آن به مادّيت تاريخى (ماترياليسم تاريخى) تعبير مى شود...».( قيام وانقلاب مهدى (ع) از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 21-18، با تلخيص.)

پاسخ: توجيه تکامل تاريخ با شيوه ابزارى وديالکتيکى اشکالاتى دارد که به برخى از آنها اشاره مى کنيم:

1 - تکامل را با ابزار توليد نمى توان توجيه کرد، زيرا تکامل ابزار توليد به نوبه خود معلول حسّ فطرى کمال جويى وتنوع طلبى وگسترش خواهى وناشى از ابتکار انسان است.

2 - نظريه ابزارى که تمام نهضت هاى مذهبى واخلاقى وانسانى تاريخ را توجيه طبقاتى مى کند، نوعى قلب وتحريف معنوى تاريخ واهانت به مقام انسانيت تلقّى مى شود.

3 - واقعيات تاريخى، پوچى اين نظريه را روشن مى کند، زيرا در يک قرن گذشته کشورهايى به سوسياليسم گرويدند که مرحله کاپيتاليسم را طى نکرده بودند. وبرعکس کشورهايى که کاپيتاليسم را به اوج خود رسانده اند در همان مرحله باقى مانده اند، پس جبرى در کار نيست.

4 - نظريه ابزارى وديالکتيک، ايجاد نابسامانى ها وتخريب ها به منظور ايجاد بن بست وبحران را تجويز مى کند که اين امر نامشروع است.

5 - طبق نظريه ابزارى، سير تکاملى تاريخ جبرى ولايتخلّف است، يعنى هر جامعه در هر مرحله تاريخى لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود کامل تر است، در حالى که اين نظر باطل است، زيرا نظر به اينکه عامل اصلى اين حرکت انسان است وانسان موجود مختار وآزاد وانتخاب گر است، تاريخ در حرکت خود نوسانات دارد، گاهى جلو مى رود وگاهى به عقب برمى گردد و... تاريخ تمدّن هاى بشرى جز يک سلسله تعليم ها وسپس انحطاطها وانقراض ها نيست.

6 - سير تکاملى بشرّيت به سوى آزادى از اسارت طبيعت مادى وبه سوى هدفى ومسلکى بودن وحکومت واصالت بيشتر از ايمان وايدئولوژى بوده وهست.

سيد محمد صدر؛ مى گويد: «...حرکت دائماً به سوى تکامل نيست، بلکه گاهى حرکت به سقوط ونقض است همانند تحول آهن به خاک در نتيجه ارتباط آن با رطوبت... وگاهى نيز اين حرکت به هيچ نتيجه اى منجرّ نمى شود، مثل باقى ماندن بعضى از جوامع اوليه که تاکنون هيچ نوع پيشرفتى نداشته اند...».

( اليوم الموعود، ص 83.)

پرسش : بينش انسانى - فطرى در تکامل تاريخ چيست؟

پاسخ : بينش انسانى - فطرى، نقطه مقابل بينش ابزارى است، اين بينش به انسان وارزش هاى انسانى چه در فرد وچه در جامعه اصالت مى دهد. اين نظر معتقد است که بذر يک سلسله بينش ها وگرايش ها در نهان او نهفته است ونياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز يک نهال به خاک وآب ونور وحرارت است که به کمک آنها مقصد وراه وثمره اى که بالقوه در او نهفته است به فعليّت برساند وبه همين علّت است که انسان بايد پرورش داده شود نه اينکه ساخته شود.

برحسب اين بينش، تاريخ مانند خود طبيعت به حکم سرشت خود متحوّل ومتکامل است، حرکت به سوى کمال، لازمه ذات اجزاى طبيعت واز آن جمله تاريخ است. انسان در اثر همه جانبه بودن تکاملش تدريجاً از وابستگى اش به محيط طبيعى واجتماعى کاسته وبه نوعى وارستگى که مساوى است با وابستگى به عقيده وايمان وايدئولوژى افزوده است ودر آينده به آزادى کامل معنوى يعنى وابستگى کامل به عقيده وايمان ومسلک وايدئولوژى خواهد رسيد. برحسب اين بينش از ويژگى هاى انسان تضاد درونى فردى است ميان جنبه هاى زمينى وخاکى وجنبه هاى آسمانى وماورايى انسان، يعنى ميان غرايز متمايل به پايين که هدفى جز يک امر فردى ومحدود وموقت ندارد، وغرايز متمايل به بالا که مى خواهد از حدود فرديّت خارج شود وهمه بشر را در برگيرد ومى خواهد شرافت هاى اخلاقى ومذهبى وعلمى وعقلانى را مقصد قرار دهد.

در طول تاريخ گذشته وآينده، نبردهاى انسان تدريجاً بيشتر جنبه ايدئولوژيک پيدا کرده وانسان تدريجاً از لحاظ ارزش هاى انسانى به مراحل کامل خود يعنى به مرحله انسان ايده آل وجامعه ايده آل نزديک تر مى شود تا آنجا که در نهايت امر حکومت وعدالت يعنى حکومت کامل ارزش هاى انسانى که در تعبيرات اسلامى از آن به (حکومت مهدى (ع)) تعبير شده است مستقر خواهد شد واز حکومت نيروهاى باطل وحيوان مآبانه وخودخواهانه وخودگرايانه اثرى نخواهد بود.

بنابراين بينش، انسان موجودى است داراى سرشت الهى، مجهّز به فطرتى حق جو وحق طلب، حاکم بر خويشتن وآزاد از جبر طبيعت ومحيط، وجبر سرشت وسرنوشت، برخلاف بينش مارکسيست ها که انسان را در ذات خود فاقد شخصيت انسانى مى دانند که هيچ امر ماوراء حيوانى در سرشت او نهاده نشده است وهيچ اصالتى در ناحيه ادراکات وبينش ها ويا در ناحيه احساسات وگرايش ها ندارد. از اين رو آنها انسان را موجودى مادى ومحکوم به جبر، ابزار توليد ودر اسارت شرايط مادى اقتصادى مى دانند، که وجدانش، تمايلاتش، قضاوت وانديشه اش، انتخابش جز انعکاس از شرايط طبيعى واجتماعى محيط نيست.

پرسش : رهبرى در حکومت عدل جهانى چه اهمّيتى دارد؟

پاسخ : هر حکومت اصلاحى احتياج به رهبرى دارد که در پيشاپيش، قافله سالار آن حرکت بوده واز ابتدا تا انتها دنباله رو آن قيام ونهضت باشد، زيرا هر نوع قيام وحرکتى گرچه کوچک باشد بدون رهبرى وتوجيه او امکان وجود وادامه حيات ندارد ونيز نمى تواند مصالح خود را چه در حال وچه در آينده حفظ نمايد تا چه رسد به حرکت اصلاحى که قرار است در سطح اصلاح کلّ جامعه باشد. لذا به جهت توجيه نيروهاى مستعدّ واداره وکنترل آنها براى پياده نمودن هدف بزرگ الهى که همان گسترش عدل وتوحيد در سراسر گيتى است احتياج به شخصى است که از همه جهات قابليّت براى به دست گرفتن آن حکومت را داشته باشد واو غير از مهدى موعود (ع) نيست.

پرسش : برپا کننده عدل جهانى چه شرايطى بايد داشته باشد؟

پاسخ : عقل مى گويد: برپا کننده عدل جهانى بايد داراى شرايط وصفاتى باشد تا بتواند موفّق به انجام وظيفه خطير خود گردد:

1 - در دعوتش راستگو باشد.

2 - داراى نقشه اى صحيح وجامع باشد.

3 - داراى هيچ گونه نقطه ضعفى نباشد.

4 - از مقام عصمت برخوردار باشد.

5 - مورد تأييد خداوند باشد.

6 - داراى يارانى فداکار باشد.

فولتر، اديب فرانسوى مشهور مى گويد: «اگر بر انسان يک شخص صالح حکومت کند براى او گويا يک وطن است، ولى اگر حاکم بر انسان شخص غيرصالح باشد گويا او هيچ وطنى ندارد».( اسلام وعقل، ص 210.)

متفکر ايرلندى مشهور (برنارد شو) در رابطه با خصوصيات لازم براى منجى بشر مى گويد: «او انسانى است زنده وداراى نيرويى قوى در بدن او، وداراى عقل کامل وخارق العاده، از همه مردم عالى تر که مى تواند مردم را به سوى خود جذب کند. عمر او طولانى بوده، بيشتر از سيصد سال ...».( برنارد شو، عباس محمود عقاد، ص 125ù124.)

پرسش : تکامل تاريخ از نظر قرآن چگونه است؟

پاسخ : با نظر وتأمل در قرآن کريم پى مى بريم که توجيه آن بر اساس تکامل تاريخ به شيوه انسانى - فطرى است. از منظر قرآن کريم از آغاز جهان همواره نبردى پيگير وبى امان ميان گروه حقّ وباطل بر پا بوده است. قرآن با اشاره به مبارزه افرادى از طراز ابراهيم وموسى وعيسى ومحمّد: وپيروان مؤمن آنها از سويى، وگروهى ديگر از طراز نمرود وفرعون وجبّاران يهود وابو سفيان وامثالهم بر تکامل تاريخى فطرى عملاً صحّه گذاشته که در اين نبرد وستيزها گاهى حقّ وگاهى باطل پيروز شده است، ولى البته اين پيروزى وشکست ها بستگى به يک سلسله عوامل اجتماعى واقتصادى واخلاقى داشته است.

از نظر قرآن، جهاد مستمّر پيش برنده اى که از فجر تاريخ وجود داشته ودارد ماهيّت معنوى وانسانى دارد، نه مادّى وطبقاتى.

پرسش : از ديدگاه اسلام، آينده درخشان چه مشخصاتى دارد؟

پاسخ : از نظر اسلام آينده درخشان ويژگى هايى دارد که به آنها اشاره مى کنيم:

1 - خوشبينى به آينده بشريت.

2 - گسترش عدالت.

3 - رابطه انسان با انسان.

4 - برقرارى مساوات کامل ميان انسان ها در زمينه قانون.

5 - بهره بردارى از مواهب طبيعى وتقسيم بيت المال و... .

6 - بلوغ بشريّت به خردمندى کامل.

7 - عمران وآبادى در سطح عالم.

8 - برطرف شدن جنگ وخونريزى در سايه حکومت جهانى.

9 - آيين وروش جديد.

10 - گسترش توحيد در کلّ جامعه.

پرسش : آيا سير تکاملى انسان ها آينده درخشانى را نويد مى دهد؟

پاسخ : شکى نيست که در يک نظر ابتدايى قرائن گواهى مى دهد که دنيا به سوى فاجعه پيش مى رود، ولى اگر خوب بنگريم در افق هاى دوردست نشانه هاى ساحل نجات به چشم مى خورد.

از آن روز که انسان خود را شناخته هيچ گاه زندگى يکنواخت نداشته، بلکه با الهام از انگيزه درونى، کوشش داشته که خود وجامعه خويش را به پيش براند. اين نهاد بزرگ آرام نخواهد نشست وهمچنان انسان را در مسير تکامل ها به پيش مى راند، ونيروهايش را براى غلبه بر مشکلات ونابسامانى ها وناهنجارى هاى زندگى کنونى بسيج مى کند. به سوى جامعه اى پيش مى رود که تکاملات اخلاقى در کنار تکاملات مادى قرار گيرد. به سوى جامعه اى که در آن از جنگ وخونريزى هاى ويرانگر وضدّ تکامل اثرى نباشد. به سوى جامعه اى که تنها صلح وعدل حاکم بر مقدرات انسان باشد، وروح تجاوزطلبى واستعمار که مهم ترين سدّ راه تکامل مادى ومعنوى اوست در آن مرده باشد.

پرسش : آيا نظام آفرينش، نويدبخش آينده اى درخشان براى جامعه بشرى است؟

پاسخ : جهان هستى مجموعه اى از نظام ها است. وجود قوانين منظّم وعمومى که در سرتاسر اين جهان حکم فرماست دليل بر يکپارچگى وبه هم پيوستگى اين نظام است. مسأله نظم وقانون وحساب در پهنه آفرينش يکى از اساسى ترين مسائل اين عالم محسوب مى شود.

آيا انسانى که جزئى از عالم است مى تواند يک وضع استثنايى به خود بگيرد وبه صورت وصله ناهمرنگى درآيد؟

آيا جامعه انسانى مى تواند با انتخاب هرج ومرج، ظلم وستم، نابسامانى وناهنجارى، خود را از مسير رودخانه عظيم جهان آفرينش که همه در آن با برنامه ونظم پيش مى روند کنار بکشد.

آيا مشاهده وضع عمومى جهان، ما را به اين فکر نمى اندازد که بشريّت نيز خواه ناخواه بايد در برابر نظام عالم هستى سر فرود آورد، وقوانين منظم وعادلانه اى را بپذيرد وبه مسير اصلى بازگردد وهمرنگ اين نظام شود؟!

نتيجه: نظام آفرينش دليل ديگرى بر پذيرش يک نظام صحيح اجتماعى در آينده در جهان انسانيت خواهد بود.

پرسش : آيا قانون عکس العمل، نويد جامعه اى بهتر ومتکامل را به ما مى دهد؟

پاسخ : تنها در مباحث فيزيکى نيست که ما با قانونى به نام «قانون عکس العمل» روبه رو هستيم که اگر مثلاً جسمى با فشار معينى به ديوار برخورد کند با همان نيرووفشار به عقب رانده مى شود، بلکه در مسائل اجتماعى اين قانون را محسوس تر مى يابيم. آزمون هاى تاريخى به ما نشان مى دهد که همواره تحول ها وانقلاب هاى وسيع، عکس العمل مستقيم فشارهاى قبلى بوده است، وشايد هيچ انقلاب گسترده اى در جهان رخ نداده مگر آنکه پيش از آن فشار شديدى در جهت مخالف وجود داشته است.

اين قانون به ما مى گويد: وضع کنونى جهان، آبستن انقلاب است. فشار جنگ ها وبيدادگرى ها، تبعيض ها وبى عدالتى ها، توأم با ناکامى وسرخوردگى انسان ها از قوانين فعلى، سرانجام واکنش شديد خود را براى از بين بردن يا کاستن اين فشارها آشکار خواهد ساخت.

سرانجام، اين خواست هاى واپس زده انسانى در پرتو آگاهى روزافزون ملّت ها، چنان عقده اجتماعى تشکيل مى دهد که از نهان گاه ضمير باطن جامعه با يک جهش برق آسا خود را ظاهر خواهند ساخت، وسازمان نظام کنونى جوامع انسانى را بر هم مى ريزند وطرح نوينى را ايجاد مى کنند. طرحى که در آن نه از مسابقه کمرشکن تسليحاتى خبرى باشد ونه از اين همه کشمکش هاى خسته کننده وپيکارهاى خونين واستعمار واستبداد وظلم وفساد وخفقان. واين بارقه ديگرى است از آينده روشنى که جامعه جهانى در پيش رو دارد.

پرسش : آيا الزام ها وضرورت هاى اجتماعى، جامعه را به زندگى آميخته با صلح وعدالت سوق مى دهد؟

پاسخ : مقصود از «الزام اجتماعى» آن است که وضع زندگى اجتماعى بشر به چنان مرحله اى برسد که احساس نياز به مطلبى کند وآن را به عنوان يک ضرورت بپذيرد. ولى مهم آن است که يک نياز واقعى جامعه آن قدر آشکار گردد که ضرورت بودنش را همه يا حدّاقل متفکّران ورهبران جامعه بپذيرند، واين در درجه اوّل، بستگى به بالإ؛بب)ع ع رفتن سطح آگاهى وشعور اجتماعى مردم دارد، وسپس با آشکار شدن نتايج نامطلوب وضع موجود جامعه وعدم امکان ادامه راه، ارتباط پيدا مى کند.

شايد بسيارى از مردم در قرون 17 و18 با مشاهده پيشرفت هاى چشمگير صنعتى، ترسيمى که از قرن بيستم داشتند، ترسيم يک بهشت برين بود، ولى باور نمى کردند که انسان صنعتى وماشينى، زندگى مرفه ترى نخواهد داشت، بلکه پا به پاى پيشرفت تکنولوژى، نابسامانى هاى تازه ومشکلات جديدترى پديد خواهد آمد. عفريت جنگ هاى جهانى سايه وحشتناک خود را بر کانون هاى ماشين وصنعت خواهند افکند. تازه مى فهمند که چقدر زندگى آنها خطرناک شده است. کم کم مى فهمند براى حفظ وضع موجود وپيروزى هاى بزرگ صنعتى وتمدّن، مقررات گذشته هرگز کافى نيستند، وبايد تن به مقررات تازه اى داد.

زمانى فرا مى رسد که وجود حکومت واحد جهانى براى پايان دادن به مسابقه کمرشکن تسليحاتى و پايان دادن به کشمکش هاى روز افزون قدرت هاى بزرگ و کنار زدن دنيا از لب پرتگاه جنگ، به عنوان يک ضرورت وواقعيت اجتناب ناپذير احساس مى گردد که بايد سرانجام اين مرزهاى ساختگى ودردسرساز برچيده شود وهمه مردم جهان زير يک پرچم وبا يک قانون زندگى کنند.

بنابر قانون «الزام اجتماعى» عامل مؤثر ديگرى وجود دارد که با کاربرد نيرومند خود، مردم جهان را خواه ناخواه به سوى يک زندگى آميخته با صلح وعدالت پيش مى برد وپايه هاى يک حکومت جهانى را براساس طرح تازه اى مستحکم مى سازد.

پرسش : آيا براى ايجاد تحوّل در جامعه احتياج به اصلاحات تدريجى است يا انقلاب بنيادى؟

پاسخ : در مورد اينکه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راه انجام پذيرد عقيده واحدى وجود ندارد، بلکه جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند که به آنها «رفورميست» مى گويند. وگروهى ديگر «انقلابيون» هستند که هيچ دگرگونى اساسى را در وضع جوامع انسانى بدون انقلاب ممکن نمى دانند و برخى ديگر مى گويند: درجه فساد در اجتماعات متفاوت است، آنجا که فساد به صورت همه گير وهمه جانبه در نيامده، اصلاحات تدريجى مى تواند اساس برنامه هاى اصلاحى را تشکيل دهد، امّا آنجا که فساد همه جا را فرا گرفت ويا در بيشتر سازمان هاى اجتماعى نفوذ کرد، جز با يک انقلاب بنيادى نمى توان بر نابسامانى ها چيره گشت.

شواهد زيادى مؤيّد نظر سوم است:

1 - اصلاحات تدريجى هميشه بر شالوده ها وضوابط والگوهاى سالم بنا مى شود ودر غير اين صورت بايد به سراغ الگوها وضوابط جديد رفت ومسائل زيربنايى را در مسير دگرگونى قرار داد.

2 - اصلاحات تدريجى غالباً از طريق مسالمت آميز صورت مى گيرد، واين در صورتى اثر دارد که آمادگى فکرى وزمينه اجتماعى وجود داشته باشد. ولى آنجا که اين زمينه ها وجود ندارد بايد از منطق انقلاب که منطق قدرت است استفاده کرد.

3 - در جامعه اى که فساد به ريشه ها نفوذ کرده، عناصر قدرتمند ضدّ اصلاح، تمام مراکز حسّاس اجتماع را در دست دارند وبه آسانى مى توانند هر طرح تدريجى را از کار بيندازند، مگر آنکه با يک حمله انقلابى غافلگير شوند.

4 - نيروهاى عظيم اصلاحى وانقلابى را معمولاً نمى توان براى مدّت زيادى پرحرارت وپرجوش نگاه داشت واگر به موقع از آنها استفاده نشود ممکن است با گذشت زمان کارآيى خود را از دست بدهند.

5 - با مراجعه به تاريخ به دست مى آيد که اجتماعاتى که فساد در آنها بنيادى شده، خردمندان آن جوامع خصوصاً انبيا واوليا ومردان اصلاح طلب همواره روش انقلابى را در پيش گرفته اند.

در مورد اصلاح وضع عمومى جهان وبرچيده شدن نظام کنونى که بر اساس ظلم وتبعيض بنا شده و احتياج به جانشين شدن يک نظام عادلانه است، به طور حتم پديد آمدن يک انقلاب ودگرگونى عظيم را مى طلبد، انقلابى وسيع ودر همه زمينه ها.

پرسش : چه نوع آمادگى براى رسيدن به حکومت عدل جهانى لازم است؟

پاسخ : ما هر قدر خوشبين واميدوار باشيم، بايد بدانيم رسيدن به مرحله اى از تاريخ که در آن همه انسان ها زير يک پرچم گرد آيند وکشمکش ها وبازى هاى خطرناک سياسى واستعمارگرى از بين برود، احتياج به آمادگى هاى عمومى دارد، گرچه به جهت تحول ها ودگرگونى هايى که به سرعت در عصر اخير پديد آمده نبايد آن را دور بدانيم، ولى در هر حال براى اينکه دنيا چنان حکومتى را پذيرا گردد احتياج به آمادگى هايى از قبيل موارد ذيل است:

1 - آمادگى فکرى وفرهنگى:

يعنى سطح افکار مردم جهان آن چنان بالا رود که بدانند مثلاً مسأله «نژاد» يا «مناطق مختلف جغرافيايى» مسأله قابل توجهى در زندگى بشر نيست، و... .

2 - آمادگى اجتماعى:

زيرا مردم جهان بايد از ظلم خسته شده وعدالت را از جان ودل طلب نمايند.

3 - آمادگى هاى تکنولوژى وارتباطى:

زيرا وجود صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يک حکومت عادلانه جهانى نخواهد بود، بلکه شايد بدون آن، وصول چنين هدفى محال باشد.

آرى، اگر بنا بود همه کارها با «معجزه» صورت پذيرد، وجود چنين نظامى بدون وسايل پيشرفته صنعتى قابل تصور بود، ولى مگر اداره زندگى مردم جهان با معجزه ممکن است؟ معجزه استثنايى است منطقى در نظام جارى طبيعت براى اثبات حقانيت يک امر آسمانى، نه براى اداره هميشگى نظام جامعه، زيرا اين کار تنها بايد بر محور قوانين طبيعى صورت بگيرد.