آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 220
نمايش فراداده

غزل 325


  • گر دست دهد خاک کف پاي نگارم بر بوي کنار تو شدم غرق و اميد است پروانه او گر رسدم در طلب جان امروز مکش سر ز وفاي من و انديش زلفين سياه تو به دلداري عشاق اي باد از آن باده نسيمي به من آور گر قلب دلم را ننهد دوست عياري دامن مفشان از من خاکي که پس از من حافظ لب لعلش چو مرا جان عزيز است عمري بود آن لحظه که جان را به لب آرم

  • بر لوح بصر خط غباري بنگارم از موج سرشکم که رساند به کنارم چون شمع همان دم به دمي جان بسپارم زان شب که من از غم به دعا دست برآرم دادند قراري و ببردند قرارم کان بوي شفابخش بود دفع خمارم من نقد روان در دمش از ديده شمارم زين در نتواند که برد باد غبارم عمري بود آن لحظه که جان را به لب آرم عمري بود آن لحظه که جان را به لب آرم

غزل 326


  • در نهانخانه عشرت صنمي خوش دارم عاشق و رندم و ميخواره به آواز بلند36 گر تو زين دست مرا بي سر و سامان داري گر چنين چهره گشايد خط زنگاري دوست گر به کاشانه رندان قدمي خواهي زد ناوک غمزه بيار و رسن زلف که من حافظا چون غم و شادي جهان در گذر است بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم37

  • کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم وين همه منصب از آن حور پريوش دارم من به آه سحرت زلف مشوش دارم من رخ زرد به خونابه منقش دارم نقل شعر شکرين و مي بي‌غش دارم جنگ‌ها با دل مجروح بلاکش دارم بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم37 بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم37

غزل 327


  • مرا عهديست1) با جانان که تا جان در بدن دارم صفاي خلوت خاطر از آن شمع چگل جويم به کام و آرزوي دل چو دارم خلوتي حاصل مرا در خانه سروي هست کاندر سايه قدش فراغ از سرو بستاني و شمشاد چمن دارم40

  • هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم2) 38 چه فکر از خبث بدگويان ميان انجمن دارم39 فراغ از سرو بستاني و شمشاد چمن دارم40 فراغ از سرو بستاني و شمشاد چمن دارم40