گر چه دانم که به جايي نبرد راه غريب
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
چون صبا با تن بيمار و دل بيطاقت
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
نذر کردم گر از اين غم به درآيم روزي
به هواداري او ذره صفت رقص کنان
تازيان2) را غم احوال گران باران3) نيست
ور چو حافظ ز بيابان نبرم ره بيرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
من به بوي سر آن زلف پريشان بروم
رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم1)
به هواداري آن سرو خرامان بروم
با دل زخم کش و ديده گريان بروم
تا در ميکده شادان و غزل خوان بروم
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
پارسايان4) مددي تا خوش و آسان بروم
همره کوکبه آصف دوران بروم
همره کوکبه آصف دوران بروم
غزل 360
گر از اين منزل ويران به سوي خانه روم
زين سفر گر به سلامت به وطن بازرسم
نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم
نذر کردم که هم از راه به ميخانه روم
1) مراد از زندان سکندر بنابر آنچه در فرهنگها و در تاريخ جديد يزد مسطور است شهر يزد است، و مراد از
«ملک سليمان» مملکت فارس است، رجوع شود بحواشي آخر کتاب،
2) چنين است در عموم نسخ قديمه و نيز در شرح
سودي و در «تاريخ جديد يزد» تأليف احمد بن الحسين الکتاب که در حدود سنه 862 تأليف شده چاپ يزد ص 25)،نسخ چاپي: نازکان را،
3) چنين است در اغلب نسخ قديمه و سودي و تاريخ يزد مذکور، بعضي نسخ : گرفتاران،
4)چنين است در عموم نسخ قديمه و سودي و تاريخ يزد، نسخ چاپي: ساربانان،