گوي زمين ربوده چوگان عدل اوست
عزم سبک عنان تو در جنبش آورد
تا از نتيجه فلک و طور دور اوست
خالي مباد کاخ جلالش ز سروران
و از ساقيان سروقد گلعذار هم
وين برکشيده گنبد نيلي حصار هم
اين پايدار مرکز عالي مدار هم
تبديل ماه و سال و خزان و بهار هم
و از ساقيان سروقد گلعذار هم
و از ساقيان سروقد گلعذار هم
غزل 363
دردم از يار است و درمان نيز هم
اين که ميگويند آن خوشتر ز حسن
ياد باد آن کو به قصد خون ما
دوستان در پرده ميگويم سخن
چون سر آمد دولت شبهاي وصل
اعتمادي نيست بر کار جهان
عاشق از قاضي نترسد مي بيار
عاشق از قاضي نترسد مي بيار
دل فداي او شد و جان نيز هم
يار ما اين دارد و آن نيز هم
عهد را بشکست و پيمان نيز هم
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
بگذرد ايام هجران نيز هم
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم1 و 2
بلکه بر گردون گردان نيز هم3
عاشق از قاضي نترسد مي بيار
1)
يرغو که يارغو با الف نيز نويسند بمفعولي بمعني عدليه و استنطاق و مرافعه مدعي و مدعي عليه و قانون
است، و يار غوچي بمعني قاضي و حاکم قانون مقدمه ج 1 جهانگشاي جويني ص کج)، سعدي گويد:
، - کلمه بعد را بجاي «ديوان» بعضي نسخ «سلطان» دارند،