آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 299
نمايش فراداده

غزل 419


  • وصال او ز عمر جاودان به به شمشيرم زد و با کس نگفتم به داغ بندگي مردن بر اين در خدا را از طبيب من بپرسيد گلي کان پايمال سرو ما گشت به خلدم دعوت اي زاهد مفرما دلا دايم گداي کوي او باش جوانا سر متاب از پند پيران شبي مي‌گفت چشم کس نديده‌ست اگر چه زنده رود آب حيات است سخن اندر دهان دوست شکر1) وليکن گفته حافظ از آن به

  • خداوندا مرا آن ده که آن به137 که راز دوست از دشمن نهان به به جان او که از ملک جهان به که آخر کي شود اين ناتوان به بود خاکش ز خون ارغوان به که اين سيب زنخ زان بوستان به به حکم آن که دولت جاودان به که راي پير از بخت جوان به138 ز مرواريد گوشم در جهان به ولي شيراز ما از اصفهان به139 وليکن گفته حافظ از آن به وليکن گفته حافظ از آن به

غزل 420


  • ناگهان پرده برانداخته‌اي يعني چه مست از خانه برون تاخته‌اي يعني چه

  • مست از خانه برون تاخته‌اي يعني چه مست از خانه برون تاخته‌اي يعني چه

1) چنين است در خ ، ساير نسخ: گوهر