آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 34
نمايش فراداده

غزل 31


  • آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است128 تا به گيسوي تو دست ناسزايان کم رسد کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف شهسوار من که مه آيينه دار روي اوست عکس خوي بر عارضش بين کفتاب گرم رو من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مي اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زين آن که ناوک بر دل من زير چشمي مي‌زند آب حيوانش ز منقار بلاغت مي‌چکد زاغ کلک من به نام ايزد چه عالي مشرب است

  • يا رب اين تاثير دولت در کدامين کوکب است هر دلي از حلقه‌اي در ذکر يارب يارب است صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است129 تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است در هواي آن عرق تا هست هر روزش تب است زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است130 با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است قوت جان حافظش در خنده زير لب است زاغ کلک من به نام ايزد چه عالي مشرب است زاغ کلک من به نام ايزد چه عالي مشرب است

غزل 32


  • خدا چو صورت ابروي دلگشاي تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود مرا به بند تو دوران چرخ راضي کرد چو نافه بر دل مسکين من گره مفکن که عهد با سر زلف گره گشاي تو بست

  • گشاد کار من اندر کرشمه‌هاي تو بست زمانه تا قصب نرگس1) قباي تو بست نسيم گل چو دل اندر پي هواي تو بست131 ولي چه سود که سررشته در رضاي تو بست که عهد با سر زلف گره گشاي تو بست که عهد با سر زلف گره گشاي تو بست

1) چنين است در خ و ق، ولي غالب نسخ: زرکش