آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 60
نمايش فراداده

غزل 66


  • بنال بلبل اگر با منت سر ياريست در آن زمين که نسيمي وزد ز طره دوست بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق خيال زلف تو پختن نه کار هر خاميست لطيفه‌ايست نهاني که عشق از او خيزد43 جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال قلندران حقيقت به نيم جو نخرند44 بر آستان تو مشکل توان رسيد آري سحر کرشمه چشمت به خواب مي‌ديدم دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ که رستگاري جاويد در کم آزاريست

  • که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاريست چه جاي دم زدن نافه‌هاي تاتاريست که مست جام غروريم و نام هشياريست که زير سلسله رفتن طريق عياريست که نام آن نه لب لعل و خط زنگاريست هزار نکته در اين کار و بار دلداريست قباي اطلس آن کس که از هنر عاريست عروج بر فلک سروري به دشواريست زهي مراتب خوابي که به ز بيداريست که رستگاري جاويد در کم آزاريست که رستگاري جاويد در کم آزاريست

غزل 67


  • يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست حاليا خانه برانداز دل و دين من است باده لعل لبش کز لب من دور مباد دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو مي‌دهد هر کسش افسوني و معلوم نشد يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين گفتم آه از دل ديوانه حافظ بي تو زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست

  • جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست تا در آغوش که مي‌خسبد و همخانه کيست راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست که دل نازک او مايل افسانه کيست در يکتاي که و گوهر يک دانه کيست زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست

غزل 68


  • ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست مردم ديده ز لطف رخ او در رخ او عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست

  • حال هجران تو چه داني که چه مشکل حاليست عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست