در مروت خود كه داند كيستى اين مردانگى ها و انسانيت هاى على است ، در بستر افتاده است ساعت به ساعت حالش بدتر مى شود، سموم بيشتر روى بدن مقدس على (ع ) اثر مى گذارد، اصحاب مى آيند لبهاى على (ع ) خندان و شكفته است مى گويد:
*((*والله ما فجاءنى من الموت وارد كرهنه ، ولا طالع انكرته و ماكنت كفارب ورد، وطالب وجد؛ وما عند الله خيرللابرار*))*.(421) به خدا قسم آنچه كه به من وارد شده است چيزى كه بر من ناپسند باشد نيست ، ابدا اين مرگ و شهادت در راه خدا براى من يك امرى است كه آرزوى هميشه من بوده و اين چه بهتر، كه در حال عبادت باشد بعد يك مثلى را على آورده است كه عرب با آن خيلى آشنا بوده است . عرب در بيابان ها كه زندگى مى كرد، تفريحى زندگى مى كرد هر جا آب و علف بود، همان جا مى ماند و بعد كه تمام مى شد مى رفتند جاى ديگر و گاهى كه گرم بود شبها مى رفتند براى پيدا كردن يك نقطه اى كه آن جا آب داشته باشد و. على (ع ) در اين كلامش به اصحابش مى فرمايد: مثل من مثل عاشقى است كه به معشوق خودش رسيده است مثل من مثل آن كسى است كه در تاريكى شب دنبال آب مى گردد و ناگهان آب را پيدا مى كند چه سرورى به او دست مى دهد چه نيكو سروده است حافظ:
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند كه شاعر جمله *((*فزت ورب الكعبة *))* را مى گويد.
در لحظات آخر همه دور بستر على (ع ) جمع بودند زهر به بدن مباركش خيلى اثر كرده بود و گاهى وجود مقدسش از حال مى رفت و به حال اغماء در مى آمد ولى همين كه به حال مى آمد باز از زبانش در مى ريخت ، نصيحت مى كرد، موعظه مى كرد، آخرين موعظه على (ع ) همان موعظه بسيار پر جوش و حرارت است كه در بيست ماده بيان كرده است اول حسن (ع ) و حسين (ع ) را مخاطب قرار داده است بعد همه فرزندانش و بعد همه مردمى كه تا دامنه قيامت صدايش را مى شنوند و كلامش را مى خوانند.(422)
چون شب بيست و يكم شد، فرزندان و اهل بيت خود را جمع كرد، ايشان را وداع كرد فرمود كه : خدا خليفه من است بر شما، او بس است مرا و نيكو وكيلى است ، پس ايشان را وصيت به خيرات فرمود. در آن شب اثر زهر بر بدن مباركش بسيار ظاهر شده بود، هر چند خوردنى و آشاميدنى آوردند تناول نفرمود، لب هاى مباركش به ذكر خدا حركت مى كرد، مانند مرواريد عرق از جبين مى ريخت ، به دست مبارك خود پاك مى كرد و مى گفت :
شنيدم از رسول خدا (ص ) كه چون نزديك وفات مؤ من مى شود، عرق مى كند جبين او مانند مرواريدتر، و ناله او ساكن مى شود.
پس صغير و كبير فرزندان خود را طلبيد و فرمود كه : خدا خليفه من است بر شما، و شما را به خدا مى سپارم ، پس همه به گريه افتادند. حضرت امام حسن (ع ) گفت : اى پدر چنين سخن مى گويى كه گويا از خود نا اميد شده اى ، فرمود: اى فرزند گرامى يك شب پيش از آنكه اين واقعه بشود جدت رسول خدا(ص ) را در خواب ديدم ، از آزارهاى اين امت به او شكايت كردم ، گفت : نفرين كن بر ايشان ، پس گفتم : خداوندا بعد من بدان را برا ايشان مسلط گردان ، و به جاى ايشان بهتر از ايشان به من روزى كن ، پس حضرت رسول فرمود كه : خدا دعاى تو را مستجاب كرد، بعد از سه شب تو را به نزد من خواهد آورد و اكنون سه شب گذشته است .
اى حسن ! تو را وصيت مى كنم به برادرت حسين ، و فرمود كه : شماها از منيد و من از شمايم ، رو كرد به فرزندان ديگر كه از غير فاطمه بودند، ايشان را وصيت كرد كه مخالفت حسن و حسين مكنيد، پس گفت : حق تعالى شما را صبر نيكوتر كرامت كند، امشب از ميان شما مى روم و به حبيب خود محمد مصطفى (ص ) ملحق مى شوم ، چنانچه مرا وعده داده است .