اميرالمؤ منين (ع ) پس از شهادت محمد بن ابى بكر نامه اى به عبداللّه بن عباس مى نويسد و در آن نامه شدت ناراحتى خود را از مردم كوفه مرقوم فرموده كه از آن جمله مى نويسد:
*((*... اسئل اللّه اءن يجعل لى منهم فرجا و اءن يريحنى منهم عاجلا، فو اللّه لو لا طمعى عند لقاء عدوى فى الشهادة و توطينى نفسى عند ذلك لاءحببت اءن لا اءبقى مع هؤ لاء يوما واحدا...*))* (از خداى يكتا مى خواهم كه براى من گشايشى از اين مردم فراهم سازد و مرا هر چه زودتر از اينها راحت سازد و به خدا سوگند اگر نبود علاقه اى كه من در هنگام ديدار با دشمن به شهادت دارم و خود را براى آن آماده كرده ام ، دوست داشتم كه يك روز هم با اين مردم نمانم ...)(83)
به من خبر رسيده كه *((*بسر*))* بر *((*يمن *))* تسلط يافته است ، سوگند به خدا مى دانستم اينها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زيرا آنان در باطل خود متحدند، و شما در راه حق خود متفرقيد. شما از پيشواى خود در مسير حق ، سرپيجى مى كنيد ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش اطاعت مى نمايند، آنها نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما به امام خويش خيانت مى ورزيد، آنها در شهرهاى خود به اطلاح مشغولند و شما به فساد! اگر من قدحى را به عنوان امانت به يكى از شما بسپارم از آن بيم دارم كه بند آن را ببريد.(84)
اى كسانى كه به مردان مى مانيد ولى مرد نيستيد! اى كودك صفتان بى خرد! و اى عروسان حجله نشين ! (كه جز عيش و نوش به چيزى نمى انديشيد) چقدر دوست داشتم كه هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم . به خدا كه آشنايى با شما، نتيجه اش ندامت و پشيمانى و سرانجامش اندوه و حسرت است . خدا شما را بكشد كه اين همه خون به دل من كرديد، و سينه ام را مملو از خشم ساختيد، و كاسه اى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد. با سرپيچى از فرمان و عدم يارى من ، نقشه ها طرح هاى مرا (براى سركوبى دشمن و ساختن يك جامعه آباد اسلامى ) تباه كرديد، تا آن جا كه قريش گفتند: پسر ابوطالب مردى است شجاع ، ولى از فنون جنگ آگاه نيست ! خدا پدرانشان را خير دهد آيا هيچ يك از آنها، با سابقه تر و پيشگام تر از من در ميدان ها بوده اند؟ آن روز كه من پاى به ميدان نبرد گذاشتم ، هنوز بيست سال نداشتم و هم اكنون بيش از شصت سال از عمرم گذشته است ، ولى آن كس كه فرمانش را اجرا نمى كنند، طرح و نقشه اى ندارد (هر اندازه فكر او بلند و نقشه او دقيق باشد هرگز به نتيجه نمى رسد!)(85)
اى مردم مرا بر شما و شما را بر من حقى است . اما حق شما بر من آن است كه خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم و بيت المال را در راه شما صرف كنم ، و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و شما را تربيت كنم و آداب بياموزم تا بدانيد.
و اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش با من وفادار باشيد و در آشكار و نهان از خيرخواهى دريغ نورزيد، هر وقت شما را بخوانم اجابت نماييد و هرگاه فرمان دهم اطاعت كنيد.(86)