مستقيم راهنمايى نمايد. به خاطر آن (نعمتى ) كه تو را به آن سزاور نمودم ، شكرگزارى كن و از نااهلان پنهان دار. به راستى كه براى خداوند، در ميان خلقش الطاف پنهانى دارد كه آن را جز او و پيامبر برگزيده اش كس ديگرى نمى داند.
بعضى گفتند: اى اميرالمؤ منين ، خداوند به تو اين قدرت آشكار را عطا كرده است ؛ با اين حال ، چرا براى جنگ با معاويه مردم را به قيام وا مى دارى ؟
فرمود: خداوند آنها را در اثر جهاد با كفار و منافقين و ناكثين و قاسطين و مارقين به بندگى فراخوانده . به خدا قسم اگر بخواهم ، اين دست كوتاهم را در اين سرزمين پهناور شما دراز مى كنم و با آن در شام بر سينه معاويه مى كوبم و از ريشش خواهم كند. پس دستش را دراز كرد و برگرداند و در آن موهاى زيادى بود.
مردم تعجب كردند، ولى بعد از اين واقعه ، خبر رسيد كه معاويه در همان روز كه اميرالمؤ منين (ع ) دست دراز كرده بود، از تختش افتاده و غش كرده و سپس به هوش آمده در حالى كه مقدارى از موهاى شارب و ريشش كنده شده است .(19)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
جعفر بن عبدالحميد نقل مى كند: در جايى جمع بوديم ، شخصى گفت : على (ع ) وصى رسول خدا (ص ) بود. ديگران گفتند: اين گونه نيست . آمديم پيش ابوحمزه ثمالى و جريان را به او گفتيم ، ابوحمزه خشمگين شد و گفت :
علاوه بر انسانها، اجنه نيز بر جانشينى او گواهى داده اند.
ابو خيثمه تميمى به من گفت : زمانى كه قضيه حكميت بين معاويه و على (ع ) اتفاق افتاد، با خودم گفتم ، نه با على همراهى مى كنم و نه عليه او كارى انجام مى دهم . بالاخره به روم رفتيم . وقتى كه در ساحل رود ميافارقين (20) عبور مى كردم ، صدايى از پشت سرم شنيدم كه مى گفت :
برگشتم ولى چيزى نديدم پس گفتم :
باز شنيدم كه گفت :
ابو خميثه مى گويد: پس پيش على (ع ) برگشتم .(24)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از ابوسعيد روايت كرده كه گفت : با اميرالمؤ منين (ع ) به جانب كربلا مى رفتم و سخت تشنه شديم ، و على (ع ) در بيابان پياده شد سنگى را برداشت كنارى گذاشت ، ديديم زيرش چشمه آبى است كه از هر آبى كه خورده بودم گواراتر و سفيدتر بود، خورد و خورديم ، و حيواناتمان را سير كرديم ، و روى آن را صاف كرد، و ساعتى رفتيم ، پس ايستاد و فرمود: شما را قسم مى دهم كه برگرديد آن چشمه را پيدا كنيد، مردم هر چه گشتند نيافتند، برگشتند نزد او، و گفتند: ما نتوانستيم چيزى بيابيم .(25)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ