320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام)

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 162/ 17
نمايش فراداده

حضرت على (ع ) در براثا كه مسجدى است در كنار بغداد پياده شدند در جايى تشريف برد و فرمود: اين جا را لگد بزنيد و پايش را به آنجا كوبيد و چشمه جوشان و خروشانى منفجر شد، و فرمود: اين چشمه مردم است كه براى او جارى شد.(26)

تكلم امام على (ع ) با خورشيد و اشياء

22 - معجزه رد شمس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پيغمبر اكرم (ص ) در منزل خود بود و على (ع ) هم حضور داشت ، همان دم جبرييل آمده وحى الهى آورد، رسول خدا سر مبارك خود را روى پاى على (ع ) گذاشت و سر برنداشت تا هنگامى كه آفتاب غروب نمود، على (ع ) كه نماز عصر را به جا نياورده بود بى اندازه پريشان شد، زيرا نمى توانست سر پيغمبر را از روى زانوى خود بردارد و نمى توانست نماز را به طور معمول به جا آورد چاره اى نداشت جز اين كه همچنان كه نشسته است يا اشاره ركوع و سجود را به عمل آورد.

پيامبر پس از آن كه از آن حالت به خود آمد به على (ع ) فرمود: نماز عصرت قضا شد. عرض كرد: چاره اى جز اين نداشتم زيرا حالت وحيى كه براى شما پيش آمده بود، مرا از انجام وظيفه بازداشت .

رسول خدا(ص ) فرمود: اينك از خدا بخواه تا خورشيد را به جاى اول برگرداند تا نمازت را به وقت خودش به جاى آورى ، زيرا خدا دعاى تو را مستجاب مى كند، براى اين كه از خدا و رسول او اطاعت كردى . على (ع ) حسب الاءمر از خدا چنان درخواستى كرد دعاى او مستجاب شد و خورشيد به محلى آمد كه بشود نماز عصر را خواند، على (ع ) نماز عصر را در وقت خود به جاى آورد، آن گاه خورشيد غروب نمود. اسما گويد: سوگند به خدا هنگامى كه خواست غروب كند صدايى اره مانند كه بر چوب كشيده مى شود از آن به گوش ما رسيد.(27)

23 - تكلم خورشيد با على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوذر گفت : رسول خدا (ص ) به على (ع ) فرمود: هنگامى كه فردا صبح وقت طلوع آفتاب شد، به صحراى بقيع برو و بر روى جاى بلندى بايست ، وقتى كه خورشيد طلوع كرد، بر او سلام كن . همانا خداوند تعالى او را امر كرده كه تو را پاسخ گويد بدان چه كه در وجود توست . هنگامى كه فردا صبح شد، اميرالمؤ منين (ع ) در حالى كه ابوبكر و عمر و جماعتى از مهاجرين و انصار همراهش بودند، بيرون آمد تا اين كه به بقيع رسيده و بر بالاى منبر بلندى ايستاد.

وقتى كه خورشيد طلوع كرد، فرمود: سلام بر تو اى آفريده جديد خدا و مطيع او. پس صدايى از آسمان شنيده شد كه گوينده اى مى گفت : و سلام بر تو باد اى اول ، اى آخر، اى ظاهر، اى باطن ، اى كسى كه بر همه چيز دانايى . در اين حال ، عمر و ابوبكر و مهاجر و انصار سخن خورشيد را شنيدند و بى هوش شدند و پس از مدتى به هوش آمدند. در حالى كه اميرالمؤ منين (ع ) از آن جا بازگشته بود و آنان نيز برخاستند و به سوى رسول خدا (ص ) آمدند و گفتند: يا رسول الله ، ما درباره على (ع ) مى گوييم انسانى است مثل ما، ولى خورشيد او را خطاب كرد آن طور كه خداوند خودش را خطاب كرده .

پيامبر فرمود: چه شنيديد از او؟

گفتند: شنيديم كه خورشيد گفت : سلام بر تو اى اول .

فرمود: راست گفت : او اول كسى است كه به من ايمان آورد.

گفتند خورشيد گفت : اى آخر.

فرمود: راست گفت ، او آخرين كسى است كه متعهد امر من مى شود و مرا غسل مى دهد و كفن مى كند و در قبرم مى گذارد.

گفتند: شنيديم خورشيد گفت : اى ظاهر.

فرمود: راست گفت ، او آن كسى است كه علم مرا ظاهر مى كند.

گفتند: شنيديم مى گفت : اى باطن .

فرمود: راست گفت ، همه سر مرا پنهان مى سازد.

گفتند: شنيديم مى گفت : اى كسى كه به همه چيز دانايى .