320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام)

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 162/ 41
نمايش فراداده

سرور من ، آيا ما دو فرسخ سير كرده ايم ؟ فرمود: اى سلمان ، همانا من پنجاه هزار فرسخ سير كرده ام و دور دنيا را بيست مرتبه گشته ام .

گفتم : اى سرور من ، چگونه چنين (چيزى ممكن ) است ؟

فرمود: اى سلمان ، وقتى كه ذوالقرنين شرق و غرب عالم را گرديد و به سد ياءجوج و ماءجوج رسيد، پس چگونه اين كار را بر من سخت و دشوار است ، در حالى كه من اميرالمؤ منين و خليفه رسول خدا هستم . اى سلمان آيا قول خداى عزوجل را نخوانده اى آن جا كه مى فرمايد: (( داناى بر پنهانى كه بر غيبش احدى را آگاه نمى كند، مگر آن كس را كه از فرستاده خود برگزيده باشد. )) گفتم : بله اى سرور من . فرمود: من مرتضاى از رسولم كه خداوند عزوجل او (محمد (ص )) را بر غيبش آگاه ساخت ، من عالم ربانى هستم ، من كسى هستم كه خداوند، شدايد را برايم آسان ساخت و فاصله هاى دور را برايم در هم پيچيد (نزديك ساخت ).

سلمان گفت : شنيدم صيحه زننده اى در آسمان فرياد مى كرد - در حالى كه صدا را مى شنيدم ولى شخص صدا كننده را نمى ديدم - و مى گفت : درود خدا بر تو؛ راست گفتى ، راست گفتى ، تو راستگوى تصديق شده اى . سپس ‍ (على (ع )) به سرعت برخاست و بر اسبش سوار شد و من نيز همراه او سوار شدم و حضرت بر آن دو اسب صيحه اى زد كه در هوا اوج گرفتند و بى درنگ به دروازه كوفه رسيديم در حالى كه از شب حدود سه ساعت گذشته بود. حضرت به من فرمود: اى سلمان ، واى و تمام واى بر كسى كه آن طور كه حق معرفت ما است ، ما را نشناسد، و ولايت ما را انكار نمايد.

اى سلمان ، كدام يكى افضلند، محمد(ص ) يا سليمان بن داوود؟ گفتم : البته محمد(ص ). فرمود: اى سلمان ، آصف بن برخيا توانست تخت بلقيس را در يك چشم به هم زدن (از يمن به بيت المقدس ) نزد سليمان بياورد و حال آنكه در نزد او پاره اى از علم كتاب بود؛ پس چگونه من نتوانم ! در حالى كه نزد من علم صد و بيست و چهار هزار كتاب است و خداوند بر شيث بن آدم (ع ) پنجاه صحيفه نازل كرد، و بر ادريس سى صحيفه ، بر ابراهيم بيست صحيفه و تورات و انجيل و زبور (را نازل فرمود)؟

گفتم راست مى گويى اى سرور من ؛ امام اين گونه است .

حضرت (ع ) فرمود: اى سلمان ، بدان همانا شك كننده در امور و علوم ما، همانند شك كننده در معرفت و حقوق ما است و همانا خداوند عزوجل ولايت ما را در جاى جاى كتابش واجب فرموده و در آن (قرآن ) عمل به آن چه واجب است را بيان كرده ولى اين امر بر مردم مكشوف نيست .(91)

82 - سبز شدن درخت خشكيده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حارث اعور مى گويد: با على (ع ) از شهر خارج شديم و به سرازيرى رودى رسيديم و در آنجا درخت خشكيده اى را ديديم كه پوست آن كنده و شاخه هايش خشك شده بود. حضرت با دست مباركش به آن زد و فرمود: به اذن خدا سبز و ميوه دار شو. ناگهان شاخه هاى درخت سبز و ميوه هايش انبوه شد، و از آن ميوه ها چيديم ، خورديم ، برداشتيم و آورديم . فرداى آن روز نيز رفتم ديدم همانطور سبز و داراى ميوه مى باشد.(92)

83 - در طلب انار براى زهرا(س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى حضرت امير(ع ) به خانه آمد، ديد زهرا(س ) بيمار افتاده . چون شدت بيمارى و تب آن بانو را ديد، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر كرد و گريست و فرمود: يا فاطمه ! چه ميل دارى ؟ از من بخواه .

آن معدن حيا و عفت عرض كرد: يا پسر عم ! چيزى از شما نمى خواهم .

على (ع ) دوباره اصرار نمود. آن بانوى معظمه قبول نكرد، به علت آنكه پدرم رسول خدا(ص ) فرمود: از شوهرت على هرگز خواهش مكن ، مبادا خجالت بكشد.

حضرت فرمود: اى فاطمه ! به جان من تو آنچه ميل دارى ، بگو.

عرض كرد: حال كه قسم دادى ، چنانچه در اين حالت انارى باشد، خوب است .

على (ع ) بيرون رفت و از اصحاب جوياى انار شد، عرض كردند: فصل آن گذشته ، مگر آن كه چند دانه انار براى شمعون آوردند.