بر عراق مسلط شد، دستور داد، ياران خاص على (ع ) را كه هرگز از خط آن حضرت ، بيرون نمى روند، دستگير كنند، يكى از آن ياران ، رشيد هجرى بود، او را دستگير كرده نزد ابن زياد آوردند.
ابن زياد ستمگر و مغرور كه دژخيمى ، بى رحم و خونريز بود، به رشيد رو كرد و گفت : (( مولاى تو على (ع ) قتل تو را چگونه بيان كرده است ؟ )) رشيد با كمال قاطعيت گفت :
روزى در نخلستانى همراه جمعى در محضر امير مؤ منان على (ع ) بودم ، از خرماى يكى از نخله هاى آن نخلستان خواست ، عرض كردم : آيا خرماى اين درخت ، از خرماى ساير درخت ها بهتر است كه مى فرمايى از خرماى اين درخت بياورند؟
فرمودند: (نه منظور چيز ديگر است ) عبيدالله بن زياد ناپاك به زودى تو را به بيزارى از من وارد مى كند، و اگر بيزارى نجويى ، دو دست و دو پايت را قطع مى نمايد و هم چنين زبانت را مى برد، و سپس پيكرت را بر شاخه اى از همين نخله (درخت خرما) كه خرماى آن را طلب كردم ، آويزان مى نمايد تا كشته شوى .
عرض كردم : (( آيا پايان اين كار، بهشت است ؟ )) فرمود: (( تو در دنيا و آخرت با من هستى )) .
عرض كردم : اذا و الله لا اتبرء منك : (( در اين صورت سوگند به خدا از تو بيزارى نمى جويم )) .
(رشيد هجرى بعد از اين خبرى كه از مولايش شنيد روزها مكرر كنار آن نخله خرما مى رفت و به آن آب مى داد، و مى گفت : اى درخت من براى تو بزرگ شده ام و تو براى من روييده شده اى ).
ابن زياد گفت : (( به گونه ديگرى تو را بكشم تا سخن مولايت على (ع ) در مورد چگونگى قتل تو، دروغ گردد؟ )) سپس دستور داد، دو دست و دو پاى آن دلاور مرد مخلص را قطع نمودند ولى زبانش را قطع نكرده ، و با همان وضع او را به دار آويزان نمودند.
مردم از هر سو، اطراف چوبه دار جمع شدند، او با اين كه دست و پايش قطع شده بود، در شاءن خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام ) سخن مى گفت ، و از علوم و اسرارى كه مولايش حضرت على (ع ) به او آموخته بود، براى مردم بيان مى كرد.
سپس گفت : (( اى مردم هنوز وقت باقى است و مسايل خود را از من بپرسيد. شخصى با شتاب ، خود را به ابن زياد رساند و گفت : اى امير! با اين كه دست و پاى اين مرد (رشيد) را قطع نموده اى ، بر فراز چوبه دار از امور بسيار مهم خبر مى دهد و بر ضد بنى اميه افشاگرى مى نمايد...
ابن زياد دستور داد كه جلادش برود و زبان رشيد را قطع كند، او نيز همين دستور را اجرا كرد، و شب آن روز، رشيد بالاى دار به درجه رفيع شهادت نايل گشت (98) و به اين ترتيب در سخت ترين شرايط، نسبت به على (ع ) مخلصانه وفادارى نمود.
بدين طريق جريان قتلش مطابق فرمايش على (ع ) اجرا گرديد و راستى سخن مولايش على (ع ) آشكار گرديد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ابو حسان عجلى گفت : دختر رشيد هجرى را ملاقات كردم و به او گفتم : هر آن چه را كه از پدرت شنيدى برايم بيان كن . گفت : از پدرم شنيدم مى گفت : حبيبم اميرالمؤ منين (ع ) به من فرمود: اى رشيد، صبر تو چگونه خواهد بود وقتى كه حرام زاده بنى اميه به دنبال تو بفرستد و دست ها و پاها و زبان تو را قطع نمايد؟ عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ، آيا آخر اين (مصايب ) به بهشت منتهى مى شود؟ فرمود: آرى اى رشيد، در حالى كه تو در دنيا و آخرت با من خواهى بود. دختر رشيد گفت : به خدا سوگند چند روزى نگذشته بود تا اين كه عبيدالله بن زياد حرام زاده به دنبال پدرم فرستاد و از او خواست تا از اميرالمؤ منين (ع ) برائت بجويد و پدرم بيزارى نجست . عبيدالله به او گفت : رفيقت (اميرالمؤ منين (ع ) ) به تو نحوه مردنت را فرموده است :؟ رشيد گفت : دوستم ، كه صلوات خدا بر او باد، به من فرمود: همانا تو (عبيدالله ) مرا به برائت و بيزارى از او فرا مى خوانى و من برائت نمى جويم و تو مرا جلو مى آورى و دست ها و پاها و زبانم را قطع مى كنى .
عبيدالله گفت : به خدا سوگند رفيق تو را دروغگو مى كنم . او را جلو آوريد و دست ها و پاهايش را قطع كنيد و زبانش را نبريد. (دختر رشيد گفت ): سپس دستها و پاهايش را بريدند و او را به خانه ما آوردند. به او