320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام)

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 162/ 72
نمايش فراداده

عادت ماهيانه زنانگى نديده ام )) .

عمرو بن حريث او را از خانه بيرون كرد، و سپس به محضر على (ع ) آمد و جريان را به عرض امام على (ع ) رسانيد، امام على (ع ) فرمود: (( خليلم رسول خدا(ص )، دشمنان سركش من از مرد و زن را تا روز قيامت به من خبر داده كه چه كسانى هستند )) .(170)

152- خبر از باطن خزانه دار معاويه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق (ع ) روايت مى كند: شخصى به نام جبير، خزانه دار معاويه بود و مادر پيرى داشت كه در كوفه زندگى مى كرد. روزى به معاويه گفت : مادر پيرم در كوفه است و دلم براى او تنگ شده ، اجازه بدهيد بروم و او را ملاقات كنم و حق مادرى را ادا نمايم .

معاويه گفت : در كوفه چه كار مى كنى ؟ چون در آنجا مرد ساحرى است كه به او (( على بن ابى طالب )) مى گويند و مى ترسم تو را فريب دهد!

جبير گفت : من با على چه كار دارم ، مى روم و مادرم را زيارت مى كنم و برمى گردم . معاويه اجازه داد.

جبير آمد تا به عين التمر (171) رسيد و مقدار پولى كه همراه آورده بود در آنجا دفن كرد. ماءموران على (ع ) او را گرفتند و پيش آن حضرت آوردند.

وقتى كه چشم على (ع ) به او افتاد، فرمود: اى جبير! تو گنجى از گنج هاى خدا هستى ، معاويه به تو گفته است كه من ساحر هستم ؟

جبير گفت : به خدا سوگند! همين طور است .

امام فرمود: پيش تو مقدارى پول بود كه قسمتى از آن را در عين التمر، مخفى كردى . جبير گفت (( درست مى فرماييد يا اميرالمؤ منين ! )) .

على (ع ) رو كرد به امام حسن و فرمود: يا حسن ! او را به خانه خود ببر و به او نيكى كن . فرداى آن روز، على (ع ) او را صدا كرد و فرمود: در زمان رجعت او از طرف كوه اهواز با چهار هزار سواره مسلح مى آيد و كنار قائم اهل بيت (ع ) مى جنگند.(172)

153- على (ع ) در رحبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر (ع ) فرمود: روزى امير مؤ منان على (ع ) در رحبه (ميدان ) كوفه بود، جميع كثيرى از مردم در محضرش اجتماع كرده بودند، در اين ميان مردى (كه از شام آمده بود و بى آنكه خود را معرفى كند به طور مخفى در ميان مردم راه يافته بود) برخاست و گفت :

سلام بر تو اى امير مؤ منان ، و رحمت و بركات خدا بر تو.

على (ع ) جواب سلام او را داد و سپس فرمود: (( تو كيستى ؟ )) .

او گفت : (( من ، يكى از افراد ملت تو و اهل شهرهاى تحت حكومت تو مى باشم )) .

على (ع ) فرمود: (( تو از افراد ملت من نيستى و در سرزمين هاى تحت حكومت من سكونت ندارى ، و امور بر ما پوشيده نيست ، آيا مى خواهى تو را خبر دهم كه چه وقت وارد كوفه شدى ؟ تو از جنگجوهاى دشمن (معاويه ) هستى ، ولى اينك كه آتش جنگ فرو نشسته مانعى ندارد، و بر تو سخت نمى گيريم .

او گفت : مرا معاويه به صورت ناشناس به حضور تو فرستاده است تا پاسخ چند سؤ ال را از شما بگيرم ، اين سؤ ال ها را ابن الاصفر (يكى از رجال مسيحى ) از معاويه پرسيده و گفته اگر معاويه پاسخ اين سؤ الها را بدهد، از معاويه پيروى مى كند و هدايايى مى فرستد و تسليم مى شود. معاويه در پاسخ اين سؤ الات ، درمانده و مرا به حضور شما فرستاده تا پاسخ آنها را از شما دريافت كنم .

امير مؤ منان على (ع ) فرمود: خداوند فرزند هند جگر خوار را بكشد چه چيز او و پيروانش را گمراه و كور كرد، با اين كه حكم خداوند بين من و امت ، نزد من است ، معاويه و پيروانش ، پيوند خويشاوندى را گسستند و روزهاى عمر مرا تباه ساختند، و حق مرا پامال نموده ، و مقام ارجمند مرا كوچك شمردند و براى جنگ با من اجتماع نمودند.