(قاصد) گفت : خدايا (تو مى دانى )، آرى .
فرمود: پس تو را به خدا قسم مى دهم آيا به تو نگفت كه : نامه مرا ببر و به او بده خواه در حال حركت باشد يا اقامت كرده باشد، و آگاه باش كه اگر او را در حال حركت ببينى خواهى ديد كه بر استر پيغمبر(ص ) سوار است ، و كمانش را به شاخه انداخته ، و تيردانش را به قربوس زينش آويخته ؟
گفت : خدايا (تو مى دانى ) بلى .
فرمود: پس تو را به خدا قسم مى دهم آيا به تو نگفت : اگر غذا و آبش را بر تو عرضه داشت هرگز چيزى از آن مخور كه در آن سحر است ؟
گفت : خدايا (تو مى دانى ) آرى .
فرمود: پس از من هم پيغام مى برى ؟
گفت : خدايا (تو مى دانى ) آرى ، زمانى كه من نزد تو آمدم روى زمين مخلوقى از تو مبغوض تر نزد من نبود، و اكنون مخلوقى در زمين از تو محبوب تر نزد من نيست ، پس هر امرى كه مى خواهى بفرما.
فرمود: پس نامه مرا به او برسان و بگو: اطاعت خدا و رسولش را نكردى چون كه خدا تو را به ماندن در خانه امر كرد، و تو از خانه بيرون آمده در لشكرها رفت و آمد كردى ، و به طلحه و زبير و يارانش بگو: شما درباره خدا و رسولش به انصاف رفتار نكرديد، چون زنان خود را در خانه هايتان گذاشتيد، و زن پيغمبر را بيرون آورديد.
(راوى ) گفت : پس (مرد) نامه او را آورد و نزد عايشه انداخت و پيغام حضرت را به او داد و برگشت نزد او و در صف جنگ صفين كشته شد، عايشه گفت : هيچ كس را نزد او نمى فرستيم مگر اين كه او را بر ما فاسد كند (و به ما مى شوراند.) (182)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقر (ع ) مى فرمايد: پيش امير المؤ منين (ع ) سوره (( اذا زلزلت الاءرض زلزالها )) (183) تلاوت شد تا رسيد به (( و قال الاءنسان مالها يومئذ تحدث اخبارها )) .(184)
حضرت فرمود: من (( الانسان )) هستم و به من اخبار گفته مى شود.
ابن الكوا گفت : يا اميرالمؤ منين (( و على الاءعراف رجسال يعرفون كلا بسيماهم )) ، (185) چه كسانى هستند؟
حضرت فرمود: (( ما اعراف هستيم و ياران خود را از سيماى آنها مى شناسيم و ما اعرافى ها بين بهشت و جهنم مى ايستيم . كسى وارد بهشت نمى شود مگر اين كه ما او را بشناسيم و او ما را بشناسد. و كسى وارد آتش نمى شود مگر اين كه ما او را نشناسيم و او ما را نشناسد )) .
ابن الكوا اظهار تشيع مى كرد و على (ع ) او را با جمله (( واى بر تو )) مخاطب قرار مى داد، وقتى كه جنگ نهروان پيش آمد، ابن الكواء طرف مقابل قرار گرفت و با آن حضرت جنگيد! مردى پيش آن حضرت آمد و گفت : من تو را دوست دارم .
حضرت فرمود: (( دروغ مى گويى )) .
آن مرد گفت : سبحان الله ! مثل اين كه قلبم را مى داند.
يك نفر ديگر آمد و گفت : من شما اهل بيت پيامبر را دوست دارم .
حضرت فرمود: (( دروغ مى گويى ، ما را نه مخنثى دوست مى دارد و نه ديوثى و نه ولد الزنايى و نه كسى كه در حيض نطفه اش بسته شده است )) .
آن مرد رفت و وقتى كه غالبا جنگ برپا شد در لشكر معاويه قرار گرفت .(186)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
هنگامى كه شامى ها قرآن ها را روى نيزه كردند و ياران على (ع ) را به شك انداختند و آنان از على (ع ) درخواست كردند تا با شامى ها به مسالمت رفتار كند و سازش نمايد فرمود: واى بر شما اين كار، مكر شاميان است و منظور آنها نگهدارى قرآن نيست و آنها اهل قرآن نمى باشند از خدا بترسيد و دست از پيكار