برنداريد، هرگاه سخن مرا نپذيريد راه ها بر شما سخت شود و چنان پشيمان شويد كه سودى نبريد و قضيه چنان شد كه فرمود: زيرا آنها پس از آنكه كار خلافت را به حكومت حكمين واگذار نمودند پى به تقصير خود برده و دانستند عدم اجابت خواسته على (ع ) به زيان آنها تمام شده و راه وصول به مقصود را براى آنان دشوار ساخته و جز هلاكت راه ديگرى براى آنان نمى باشد.
و هنگامى كه على (ع ) عازم پيكار با خوارج شد فرمود: هرگاه خوف اين معنى نبود كه شما ممكن است از راه حق منحرف شويد و دست از پيكار بكشيد از قضاى الهى كه بر زبان پيغمبر حق جارى شده درباره كسى كه با آنان مى جنگد و كاملا از احوال ايشان باخبر است به شما اطلاع مى دادم و ثابت مى كردم كه آنان بدترين افرادند و كسى كه با آنها پيكار كند هر چه بيشتر و بهتر به خدا نزديك است .
هنگامى كه على (ع ) از كارزار با خوارج آسوده شد در صدد يافتن مرد كوتاه دست كه نامش حرقوص ابن زهير بود برآمد و در ميان كشتگان مى گشت و مى فرمود سوگند به خدا دروغ نگفته ام و كسى هم كه مرا از وجود چنين آدمى اطلاع دروغ نگفته و بالاخره نامبرده را در ميان كشتگان يافته پيراهنش را دريده و بر شانه اش گوشت زيادى به شكل پستان زنان بود كه چون آن را مى كشيدند دست و شانه اش به دنبال آن كشيده مى شد و چون رها مى كردند به جاى اول بازمى گشت و چون حال او را بدان كيفيت ملاحظه كرد تكبير گفته و فرمود: پيش آمد اين موجود، عبرت براى بينايان است .(187)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى على (ع ) فرمود: اگر فرد مورد اطمينانى مى يافتم توسط او مالى را به سوى مداين براى شيعيانم مى فرستادم .
شخصى با خودش گفت : مى روم و مى گويم من مى توانم اين مال را ببرم ، وقتى كه گرفتم ، راه شام را در پيش مى گيرم و به معاويه ملحق مى شوم !
با اين فكر، پيش آن حضرت آمد و گفت : اى امير مؤ منان ! من مى توانم آن مال را ببرم . حضرت سرش را بلند كرد و فرمود: (( از من دور شو، تو راه شام را در پيش مى گيرى و به معاويه ملحق مى شوى )) (188) (189)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
رميله يكى از شيعيان اميرالمؤ منين است ، مى گويد: در كوفه چند روز تب و لرز كردم و نتوانستم در نماز اميرالمؤ منين حاضر شوم ، روز جمعه اى بود در خودم سبكى ديدم تبم سبك شده بود گفتم : چه بهتر است غسل جمعه اى بكنم بروم امروز نماز جمعه را با آقايم على (ع ) بخوانم .
در مسجد كوفه آمدم نشسته بودم اميرالمؤ منين به منبر خطبه خواند تب و لرز من شروع شد ولى خودم را گرفتم ، حضرت از خطبه فارغ و بعد هم نماز جمعه ، و بعد هم از نماز على فرستاد دنبالم ، رفتم توى خانه اش فرمود: رميله چه بود، وقتى من روى منبر بودم تو چه عارضت شد كه در خودت مى پيچيدى ؟
گفتم : من مدتى تب و لرز داشتم ، امروز تبم كم شد آمدم مسجد موقعى كه شما خطبه مى خوانديد تب و لرز آمد حاصل فرمايش اميرالمؤ منين : اين تب و لرز از تو به من هم سرايت كرد، عرض كرد: آنهايى كه در مسجدند اين طور است يا افراد خارج هم همين طور است ؟
فرمود: در شرق و غرب عالم هر يك از شيعيان ما اگر مبتلا بشوند به ما اثر مى كند.(190)