امام صادق (عليه السلام ) از پدران بزرگوارشان نقل فرمودند: وقتى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على (عليه السلام ) را در روز عيد غدير خم به امامت و خلافت نصب فرمودند و گفتند: هر كه را من مولاى اويم على مولاى اوست اين مطلب در شهرها پيچيد. نعمان بن حارث فهرى محضر حضرت شرفياب شد و عرض كرد: از طرف خدا ما را امر كردى شهادت دهيم كه معبودى جز الله نيست و شما فرستاده خدائيد و سپس امر كرديد ما را به جهاد و حج و روزه و نماز و زكوة ما هم همه را قبول كرديم سپس به همين جا بسنده نكردى تا اين جوان را نصب كردى و گفتى : هر كه را كه من مولاى اويم عليش مولاست اين از خود شماست يا امر پروردگار است . حضرت فرمود: بخدايى كه معبودى جز او نيست اين پيام و امر از جانب اوست و الله الذى لا اله الا هو هذا من الله پس نعمان بن حارث در حاليكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دور مى شد مى گفت : پروردگارا! اگر اين حقى است از نزد تو؛ پس سنگى از آسمان بر من بباران ، در همين حال سنگى از بالا بر سر او خورد و جان سپرد.(387)
ابوذر غفارى مى گويد يك روز در مسجد قبا نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوديم ، حضرت در جمعى از اصحابش بود كه فرمود: اى اصحابم از اين در مردى بر شما وارد مى شود كه او اميرمؤ منان و امام مسلمانان است ، همه اصحاب به آن در نگاه دوختند آنگاه ديدند على بن ابيطالب (عليه السلام ) وارد شد سپس پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و به استقبال او رفت و او را در آغوش كشيد و ميان دو چشمش را بوسيد و او را نزد خود نشاند سپس به او كرد و فرمود: اين على پس از من امام شما است اطاعتش اطاعت من است و نافرمانى او نافرمانى من ...(388).
ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت كرده است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و بر ران چپ حضرت فرزندش ابراهيم نشسته بود و بر پاى ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت سيدالشهداء امام حسين (عليه السلام ) نشسته بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يك بار اين را مى بوسيد و يك مرتبه او را؛ ناگاه جبرئيل نازل شد و چون جبرئيل رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه جبرئيل از جانب پروردگار من آمد و گفت : اى محمد پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد:
كه اين دو تن كه بر روى پاى تو هستند يكى از آنها براى تو نمى ماند، پس يكى را فداى ديگرى كن و خود تو انتخاب كن كه كداميك از آنها فوت نمايد.
رسول خدا به سوى ابراهيم نظر كرد و گريست بعد بسوى سيدالشهداء على (عليه السلام ) نگاهى كرد و گريست سپس فرمود: اگر ابراهيم بميرد بغير از من كسى محزون و ناراحت نمى شود، ولى مادر حسين (عليه السلام ) فاطمه عليهاالسلام است و پدرش على (عليه السلام ) است كه پسر عم من و به منزله خود من و گوشت و خون من است و چون او بميرد دخترم و پسر عمم هر دو اندوهناك و غصه دار مى شوند من نيز بر او محزون و ناراحت مى گردم ، من انتخاب مى كنم غم خود بر ناراحتى ايشان ، آنگاه فرمود: اى جبرئيل ! ابراهيم را فداى حسين كردم و به مرگ فرزندم رضايت دادم !!! پس از سه روز ابراهيم از دنيا رفت .
بعد از فوت ابراهيم هر گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امام حسين (عليه السلام ) را مى ديد او را به سينه خود مى چسبانيد و لبهاى او را مى مكيد و مى گفت :
(فداى تو شوم ، اى كسى كه ابراهيم را فداى تو كردم )(389)
روزى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به جنگى رفت و على (عليه السلام ) را بجاى خود بر خاندانش خليفه كرده بود، وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه برگشت نوبت تقسيم نوبت تقسيم غنائم جنگى شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غنايم را كه تقسيم كرد اما با اينكه على (عليه السلام