شد اشراف مردم و اهل بصره همراهش بودند مردم كوفه همراه قراء و اشراف و بزرگان خود امام را استقبال كردند و وى را به شهر دعوت كردند و عرض نمودند: اى اميرمؤ منان كجا فرود مى آيى ؟ آيا به كاخ وارد مى شوى ؟ حضرت فرمود: به كاروانسراى (رحبه )(656) در مى آيم . آنگاه به آنجا رفت ، سپس از آنجا پياده به مسجد رفت ، بعد دو ركعت نماز خواند و آنگاه به منبر رفت و خداى را سپاس و ستايش كرد و بر پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم صلوات فرستاد و گفت :
اما بعد! اى مردم كوفه شما را تا بدانگاه كه تبديل و تغييرى نيافته بوديد در اسلام فضل و مزيتى بود. من شما را به حق خواندم و پذيرفتيد (ولى ) به ناروا آغاز كرديد و دگرگونه شديد. هلا! به راستى مزيت شما در آنچه ميان شما و خداوند مى گذرد در (اجراى ) احكام و اعطاء است . پس شما براى آن كس كه دعوتتان را پذيرفت و به دينتان درآمد نمونه ايد. هلا! ترسناكترين چيزى كه من بر شما از آن بيم دارم پيروى از هوى كه (آدمى را) از حق باز مى دارد و درازى آرزو كه آخرت را از ياد مى برد... پس شما فرزندان آخرت باشيد.
امروز كردار است و حسابى نه ، و فردا حساب است و كردارى (657) نيست ...
مالك بن حبيب فرمانده شرطه و رئيس نيروى نظامى حضرت بود. حضرت در پاسخ حرف او كه اجازه قتل مردان كوفى كه در حمايت حضرت امير (عليه السلام ) برنخاستند فرمود:
منزه است خدا، آى مالك ، از اندازه در گذشتى و از حد تجاوز كردى و در تندروى غرقه شدى ، گفت : يا اميرمؤ منان (عليه السلام ) مقدارى سخت گيرى در برخى از كارها آدمى را از سازش با دشمنان بى نياز مى سازد.
على (عليه السلام ) گفت : اى مالك چنين نيست ، خداوند حكم خود را داده كه قتل نفسى در برابر نفسى است پس چه جاى ظلم و ستمكارى ! او فرموده است من قتل مظلوما فقد جعلنا... ؛ كسى كه مظلوم كشته شود ما بر ولى او حكومت تسلط بر قاتل را داديم در (مقام انتقام ) قتل اسراف نكنند كه او از جانب ما مؤ يد و منصور خواهد بود(658) و اسراف در قتل آن است كه كسى را كه هيچ يك از كسان تو را نكشته است بكشى و خداوند (ما را) از آن بازداشته و آن ظلم است . (659)
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى حضرت على (عليه السلام ) با يكى از كفار اهل ذمه (660) در راه همراه شده بود آن كافر ذمى از حضرت پرسيد به كجا مى روى ؟ حضرت فرمود: به كوفه مى روم . مقدارى از راه كه سپرى كردند بر سر دو راهى رسيدند اما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) راه كوفه را رها كرد و به دنبال آن كافر رفته و راهى كه او مى رفت ادامه داد. شخص كافر پرسيد: مگر به كوفه نمى رفتى ؟ حضرت فرمود: چرا. گفت : راه كوفه از آن طرف بود. حضرت فرمود: مى دانم . او گفت : اگر مى دانى كه راه كوفه از آن طرف است پس چرا همراه من مى آيى ؟ حضرت فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما دستور داده كه حق دوستى و همراهى را بجاى آوريم و همسفر خود را تا مقدارى از راه ، دوست همراه خود را بدرقه كنيم ، آن كافر گفت : آيا واقعا پيغمبر بر شما چنين دستورى داده است ؟ حضرت فرمود: آرى . كافر گفت : پس به جهت همين اخلاق نيكو و بزرگوارانه است كه اين همه مردم پيرو او شده اند. كافر اين را گفت : و با حضرت به كوفه آمد و چون دريافت كه او حضرت على (عليه السلام ) است مسلمان شد.(661)
اعراب در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بعد از، آن حضرت ، با نهايت حرص مى كوشيدند كه بر پسران خانواده ى خود بيفزايند پسرى بدنيا آمده بود و دو زن كه هر دو آنها در يك خانه بسر مى بردند سر نوزاد بدعوا افتادند و هر يك ادعا داشتند كه اين طفل را او زاييده است و اين ديگرى است كه مى خواهد فرزند او را بر بايد. على (عليه السلام ) بر مسند شرع قرار داشت ، آن دو زن قنداق بچه را بدست گرفتند و