1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام)

محمدرضا رمزی اوحدی

نسخه متنی -صفحه : 367/ 201
نمايش فراداده

كودك را جلوى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و اصحاب بر فرش مسجد خوابانيدند و هر دو به جيغ و داد افتادند و هر دو مى گفتند يا على ع اين كوك مال من است و بى آنكه به على (عليه السلام ) مجال سخن دهند، پشت سر هم براى اثبات دعوى خود منطق و برهان مى آوردند. امام (عليه السلام ) همچنان خاموش بود بعد از مدتى كه زنها ساكت شدند امام به قنبر فرمود: برخيز شمشير مرا بياور. يكى از آن دو زن با هراس و حيرت گفت : يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شمشير براى چه .

حضرت فرمود: براى اينكه به يك ضربه اين كودك را دو نيم كنم نيمى را به تو و نيم ديگر را به طرف دعوى تو بدهم . آيا براى حل و فصل اختلاف شما اين كار بهتر نيست . زن كمى فكر كرد و گفت : من رضا دارم يا على (عليه السلام ) ولى زدن ديگر فرياد كشيد، نه يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) من از حق خود گذشتم و بر اين طفل ، شمشير نگذارد كه من مادرش نيستم . مادرش همين زن است بچه را به او بدهيد. على (عليه السلام ) تبسمى فرمود و گفت : نه همين تو، مادر اين بچه هستى كه از حق مادرى خود چشم پوشيدى . برخيز فرزندت را به سينه ات بفشار. برخيز كه اين كودك جگر گوشه تست .(662)

559- جايگاه قيامتى ابوطالب (ع )

امام حسين (عليه السلام ) نقل مى كند، پدرم على (عليه السلام ) در رحبه - ميدان معروف كوفه - نشسته بود و مردم به گردش حلقه زده بودند مردى برخاست و به على (عليه السلام ) گفت : اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) تو در چنين مقام ارجمندى از ناحيه خداوند هستى ، ولى پدرت در آتش دوزخ است ؟ اميرمؤ منان فرمود: فض الله فاك ، و الذى بعث محمدا بالحق نبيالو شفع ابى فك كل مذنب على وجه الارض لشفعه الله ...؛ خدا دهانت را بشكند؛ سوگند به خداوندى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به به حق به پيامبرى برانگيخت اگر پدرم از همه گنهكاران زمين شفاعت كند خداوند شفاعت او را مى پذيرد.

سپس فرمود: آيا پدرم در آتش است و پسر او تقسيم كننده بهشتيان و دوزخيان است ؟ سوگند به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نور ابوطالب در روز قيامت نورهاى همه خلائق را تحت الشعاع قرار مى دهد جز نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين عليهم السلام و امامان معصوم از فرزندانش . آگاه باشيد كه نور ابوطالب از نور ما است كه خداوند دو هزار سال قبل از آفرينش آدم (عليه السلام ) آن را آفريده است .(663)

560- امير، امين

عصر خلافت امام على (عليه السلام ) بود، شبى مقدارى اموال از بيت المال را به محضر امام على (عليه السلام ) آوردند. على (عليه السلام ) به ماءموران حاضر فرمود: اين مال را تقسيم كنيد و به مستحق برسانيد، عرض كردند: شب شده و تاريكى است ، تقسيم آن را تقسيم كنيد و به مستحق برسانيد، عرض كردند: شب شده و تاريكى است ، تقسيم آن را تا فردا تاءخير بيندازيد. امام على (عليه السلام ) فرمود: آيا شما قبول مى كنيد كه من تا فردا زنده باشم ؟ آنها گفتند: اين كار در دست ما نيست . آنگاه فرمود: بنابراين تاءخير نيندازيد. آنگاه شمعى آورده و روشن كردند و همان شب در پرتو روشنى آن شمع به تقسيم اموال پرداختند.(664)

561- بيعت قلبى

در حديثى چنين آمده است كه در اثناء جنگ صفين مردم دسته دسته از اطراف مى آمدند و با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بيعت كرده و به سپاه آن حضرت مى پيوستند. روزى حضرت فرمود: كه امروز صد نفر مى آيند و با من بيعت مى كنند. نود و نه نفر آمدند و روز بلند شد و وقت آن رسيد كه حضرت براى استراحت بروند اما همچنان در آفتاب گرم نشسته و انتظار مى كشيدند. ابن عباس مى گويد: شبهه اى براى من پديد آمد زيرا تاكنون هر چه آن حضرت فرموده بودند تخلف نپذيرفته بود، حضرت همچنان منتظر بودند كه اويس قرنى از راه رسيد ظاهرا ابتدا حضرت را نشناخت سؤ ال كرد و حضرت را به او نشان دادند وقتى به خدمت آن حضرت رسيد فرمودند براى چه آماده اى ؟ عرض كرد: براى اينكه با شما بيعت كنم . فرمود به چه بيعت كنى ؟ عرض كرد، بمهجتى يعنى با سويداى قلب خود، آنگاه با دوست خود با آن حضرت بيعت كرد و اين امر منحصر و مختص به خود