حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خطاب به شريح (713) قاضى كوفه مى فرمايد: تو بر مقام و منصبى قرار گرفته اى كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى ، كسى بر آن قرار نمى گيرد.(714) شريح بر مسند قضاوت نشسته بود او كسى بود كه حدود 50 - 60 سال منصب قضاوت را در عهد عمر، عثمان و حضرت امير (عليه السلام ) و معاويه عهده دار بود. در واقعه عاشورا از طرفدار ابن زياد شد و مردم را به قايم عليه امام حسين (عليه السلام ) فرا خواند البته او بواسطه تقرب به دستگاه معاويه در زمان على (عليه السلام ) بر خلاف حكومت اسلامى امام على (عليه السلام ) فعاليت مى كرد. حضرت امير (عليه السلام ) در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند رجاله ها و جاهلان نگذاشتند و تحت عنوان اينكه شيخين او را نصب كرده اند و شما بر خلاف آنان عمل نكنيد او را بر حكومت عدل آن حضرت تحميل كردند منتها حضرت نمى گذاشتند بر خلاف قانون الهى دادرسى كند.
در جنگ جمل كه در سال 36 هجرى در بصره بين سپاه امام على (عليه السلام ) و عايشه و طلحه و زبير واقع شد، على (عليه السلام ) در يك نقطه از جبهه به فرزندش محمد حنفيه كه علمدار لشگر بود فرمود: اى پسر حمله كن ؛ از آنجا كه لشكر بصره در برابر محمد حنفيه تيراندازى مى كردند محمد حنفيه منتظر ماند تا تيراندازى دشمن تمام شود بعد حمله كند بار ديگر حضرت على (عليه السلام ) خود را به او رساند و فرمود: احمل بين الاسنة از ضربات دشمن مترس و حمله كن ، او حمله كرد ولى بر بين تيرهاى دشمن توقف نمود، على (عليه السلام ) از ضعف فرزندش سخت آزرده شد و نزديك او آمد و با قبضه شمشير به دوش وى كوبيد و فرمود: فضربه بقائم سيفه و قال ادر كك عرق من امك .
با راستاى شمشيرى به او زد و فرمود: رگى (ارثى ) از مادرت بسراغ تو آمده است .(715)
عبدالرحمان بن ابى ليلى مى گويد: وقتى آتش جنگ صفين شعله ور شد و بين سپاه على (عليه السلام ) با سپاه معاويه جنگ درگرفت روزى يك نفر از سپاه دشمن سوار بر اسب به ميدان تاخت وقتى كه نزديك سپاه على (عليه السلام ) شد فرياد زد آيا اويس قرنى در ميان شما است ؟ گفتيم آرى از او چه مى خواهى ؟ گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اويس قرنى بهترين تابعين است آنگاه اسبش را به سوى سپاه على (عليه السلام ) روانه كرد و به سپاه على (عليه السلام ) پيوست (716)
امام حسن (عليه السلام ) وقتى از دفن بدن مطهر پدر بزرگوارشان برگشتند به منظور جلوگيرى از تخريب يا نبش قبر مطهر حضرت على (عليه السلام ) توسط بنى اميه و مروانيها، سه تابوت تهيه كرد و بر يكى از آن تابوتها نماز خواند تا به عنوان اينكه مى خواهند آنرا در خانه دفن كنند ببرند و يك تابوت را فرستاد در خانه جعدة بن هبيره به عنوان اينكه مى خواهند آنجا دفن كنند و يك تابوتى را در دالان مسجد گذاشتند به عنوان اينكه مى خواهند بدن مطهر امام را در مسجد دفن كنند و در روايتى ديگر دارد كه سه تابوت ديگر هم تدارك كرد و يك تابوت را فرستاد بيت المقدس كه مردم بگويند جنازه امام را برده اند بيت المقدس و يك تابوت ديگر را فرستاد مدينه و يك تابوت ديگر را فرستاد مكه و به اين شكل محل اصلى قبر مطهر پدر خود را مخفى نمود. حضرت سجاد (عليه السلام ) پس از واقعه كربلا چند مرتبه پنهان به زيارت آمد و به بعضى از خواص مثل ابوحمزة ثمالى قبر امام را نشان داد (صاحب دعاى مشهور ابوحمزه ) بعد امام باقر (عليه السلام ) از مدينه چند مرتبه به نجف آمد و به اصحاب خاص خود نيز قبر حضرت را نشان داد تا زمان امام صادق (عليه السلام ) كه امام به صفوان چند درهم پول داد تا با اين پول چند سنگ روى قبر حضرت بگذارد صفوان هم سنگهايى تدارك كرد و دور قبر را كمى مثل تل بالا آورد تا اينكه روزى هارون الرشيد وقتى از بغداد رفته