دشمنان از پشت اسب به زمين افتاد و به شهادت رسيد. شب فرا رسيد، على (عليه السلام ) در كنار كشته ها مى گشت ، چشمش به پيگر به خون طپيده عمار افتاد منقلب شد و قطرات اشك از ديدگانش جارى گشت در كنار پيكرش نشست ، سر عمار را به بالين گرفت و با قلبى آكنده از اندوه و چشمى پر از اشك ، اين اشك را در سوك عمار خواند:
يعنى : اى مرگ كه قطعا سراغ من نيز مى آيى مرا راحت كن كه همه دوستانم را از دستم گرفتى ، تو را نسبت به اين دوستانم تيز بين مى بينم ، كه گويى چراغ بدست ، دنبال آنها مى گردى ، و به روايتى فرمود: كسى كه خبر شهادت عمار را بشنود و متاءثر نگردد بهره هاى از اسلام ندارد.
به اين ترتيب مى بينم حضرت على (عليه السلام ) نسبت به دوستان مخلص و با وفايش اظهار محبت مى كرد و صميمانه به آنها درود مى فرستاد.
على (عليه السلام ) براى سركوبى سپاه معاويه سپاه مجهزى آماده ساخت اين سپاه در نخيله كه لشكرگاه سپاه على (عليه السلام ) بود در آماده باش بسر مى برد امام على (عليه السلام ) از كوفه بيرون آمد و رهسپار قرارگاه نخيله شد و براى آنان سخنرانى نمود، آنگاه سپاه مجهز على (عليه السلام ) به فرماندهى خود آن حضرت به سوى صفين حركت كردند در مسير راه به مداين (773) رسيدند در اين هنگام ، آنان ويرانه هاى كاخها و تالارها را مشاهده كردند على (عليه السلام ) جمجمه پوسيده اى را در خرابه اى ديد به يكى از اصحاب خود فرمود: آن را بر دارد و به همراه من بيا، على (عليه السلام ) به ايوان معروف كاخ مداين آمد و در آن نشست و طشت آبى طلبيد و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در ميان طشت بگذارد. او اين كار را كرد، على (عليه السلام ) خطاب به جمجمه فرمود: اى جمجمه تو را سوگند مى دهم بگو من كيستم و تو كيستى ؟ جمجمه با زبان رسا گفت : تو اميرمؤ منان (عليه السلام ) و سيد اوصيا و پيشواى پرهيزكاران هستى ولى من بنده خدا و فرزند كنيز خدا كسرى انوشيروان هستم . على (عليه السلام ) به او فرمود: حالت چطور است ؟ او گفتارى گفت كه خلاصه آن اين است :
من نسبت به زيردستان مهربان بودم ولى در آيين مجوس بسر مى بردم .. اينك از بهشت محروم هستم و گرفتار دوزخ مى باشم اما به خاطر اينكه با رعيت مدارا مى كردم از آتش دوزخ در امان هستم ، و احسر تا اگر من ايمان مى آوردم ، با تو بودم اى سرور خاندان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اى اميرمؤ منان (عليه السلام ).
سخنان او بقدرى جانسوز بود كه همه حاضران صدا را به گريه بلند كردند.(774)
اصبغ بن نباته مى گويد: پس از ضربت خوردن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به خدمتش مشرف شدم و خود را روى پاهاى مبارك آن حضرت انداختم و گريه مى كردم حضرت فرمود: اى اصبغ برخيز براى چه گريه مى كنى ؟ من راه بهشت در پيش دارم عرض كردم مى دانم تو عاشق لقاى خدا هستى و راه بهشت در پيش دارى من بر فقدان و مهاجرت تو گريه مى كنم من بر خود مى نالم .(775)
خبر مرگ يكى از اصحاب اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به آن حضرت رسيد و پس از آن خبر ديگرى رسيد كه آن