رواحه خواست و آنگاه سر طومار مهر شده ها را كه روى آن نوشته شده بود از معاويه به على به آنها داد و گفت : اين طومار را گرفته و در كوچه هاى مدينه مى گردانيد.
آنها از شام خارج شدند و در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديدند. پس از ورود مرد عبسى طومار را گرفته طبق دستور معاويه در كوچه ها گردش مى داد مردم از منازل خود خارج شده و به او نگاه مى كردند البته مردم مى دانستند كه معاويه به على (عليه السلام ) معترض است اين مرد گذشت تا اين كه خود را نزد على (عليه السلام ) رساند و طومار را به حضرت داد.
حضرت مهر طومار را شكست اما در آن نوشته اى نيافت پس به رسول فرمود: چه خبر؟ او گفت : من گروهى را ترك كردم كه جز به قصاص به چيز ديگرى راضى نمى شوند.
حضرت فرمود: از چه كسى ؟ گفت : از خودت ، سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه 60 هزار نفر زير پيراهن كه بر منبر دمشق آويزان شده ، گريه مى كردند.(887)
نوشته اند: پس از اينكه على (عليه السلام ) فرزندان عباس را بر حجاز يمن و عراق گمارد مالك اشتر گفت :
پس براى چه ديروز آن پيرمرد را كشتيم ؟ (يعنى كشتن عثمان به خاطر اين بود كه او بدون جهت اقوام خود را سر كار مى آورد) هنگامى كه حضرت على (عليه السلام ) از سخن مالك مطلع شد او را احضار كرد و مورد ملاطفت قرارش داد و فرمود:
اى مالك ! آيا من حسن و حسين عليهم السلام را امارت دادم يا يكى از فرزندان برادرم ، جعفر يا عقيل و يا حتى فرزندان او را؟ مالك ؛ فرزندان عباس را به امارت گماردم به خاطر اينكه عباس مكرر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طلب امارت مى كرد و ايشان نيز به او فرمود:
يا عم ان الاماره ان طلبتها و كلت اليها و ان طلبتك اعنت عليها؛ اى عموى من ! حكومت به گونه اى است كه اگر تو آن را بخواهى ، موكل آن خواهى شد (و بايد خودت آن مقام را حفظ كنى ) و اگر آن تو را طلب كند بر حفظش يارى خواهى شد. (يعنى كسى كه طالب مقام است ، تمام هم و غم او اين است كه مقام از دست او گرفته نشود اما اگر مقام به سراغ كسى بيايد وسايل و ابزار حفظ آن نيز فراهم مى شود).
آنگاه امام على (عليه السلام ) ادامه داد كه : من در دوران عمر و عثمان مى ديدم كه فرزندان عباس شاهد ولايت كسانى از فرزندان (رها شدگان ) بودند، ولى حالا اگر فردى را كه از آنها بهتر باشد مى شناسى او را نزد من بياور تا براى مناصب حكومتى از او استفاده كنم .
مالك اشتر بعد از شنيدن سخنان حضرت از نزد ايشان در حالى كه شك و شبهه او زايل شده بود خارج شد(888)
يكى از كارهاى مهم كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در ابتداى تصدى حكومت خود انجام داد عزل كارگزاران عثمان بود مغيرة بن شعبه روزى نزد امام على (عليه السلام ) رفت و با چرب زبانى به تملق پرداخته و گفت :
نصيحتها ارزان مى باشد و تو از همه برترى ، نظر امروز، امور فردا را به دست مى دهد آنچه هم امروز از دست برود باعث از دست رفتن چيزهايى در فرداست .
بعد از گفتن اين جملات مغيره لحظه اى سكوت كرد تا ببيند به چه ميزانى گفتارش در حضرت اثر كرده است .
على (عليه السلام ) چيزى نگفت او ادامه داد: من به تو نصيحت مى كنم كه كارگزاران عثمان را در جاى خود ابقا كنى معاويه و... را در كار خود بگمار و ديگر كارگزاران را هم در جاى خودشان باقى گذار آنان با تو بيعت مى كنند، كشور را آرام مى سازند و مردم را ساكت مى گردانند.
پس از اتمام صحبت شيطان ثانى ، مغيره ، امام فرمود: به خدا قسم اگر ساعتى از روز باشد در اجراى نظرم