1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام)

محمدرضا رمزی اوحدی

نسخه متنی -صفحه : 367/ 294
نمايش فراداده

835- قرين شيطان

شيخ صدوق روايت كرده از ابن عباس از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه آن حضرت فرمود: شك كننده در فضل على بن ابيطالب (عليه السلام ) در روز قيامت در حالى از قبر خود برانگيخته مى شود كه در گردن او حلقهاى از آتش باشد و در آن حلقه سيصد شعبه وجود دارد كه بر هر شعبه اى از آن شيطانى وجود دارد كه در روى او آب دهن مى افكند(1001) لذا در روايات متعدد بر اعتقاد افضليت على (عليه السلام ) تصريح شده است و در روايتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: على خير البشر و من ابا فقد كفر

836- زور بازوى على (ع )

زور بازوى على (عليه السلام ) كه در داستانهاى متعدد بيان شده برگرفته از بنيه معنوى آن حضرت است كه ما در اينجا به چند داستان اشاره مى كنيم ابن شهر آشوب مولف كتاب مناقب آل ابى طالب مى نويسد: دست هر كسى را كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به قدرت مى گرفت نفس او بند مى آمد و اگر بيش از حد فشار وارد مى نمود او را مى كشت و قضيه آن حضرت با خالد بن وليد در باب قطب رحى كه حضرت ميله سنگ آسيا را طوق گردن خالد كرد و بر گردن او آويخت و هيچ كس ‍ نتوانست او را خلاص كند جز خود آن حضرت بر صخره جبل ثور در مكه و اثرات نيزه آن حضرت در كوهى از جبال باديه و در سنگى در قلعه خيبر معروف مى باشد و ديگر نرم شدن آهن زره ، به دست آن حضرت است كه خالد مى گويد: ديدم آن حضرت حلقه هاى زره خود را با دست خود اصلاح مى كند و به من فرمود: اى خالد، خداوند به سبب ما و به بركت وجود ما آهن را در دست داود نبى (عليه السلام ) نرم ساخت (1002).

837- خدايش نگه داشت

سيد حميرى شاعر بزرگ اهل بيت روزى سوار بر اسب در كنار كوفه ايستاد و خطاب به مردم گفت : هر كسى كه يك فضيلتى از على (عليه السلام ) نقل كند كه من درباره آن فضيلت شعرى نگفته باشم اين اسب را به آنچه با من است به او پاداش مى دهم .

سپس هر يك از حاضرين شروع كردند به نقل فضايل اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و سيد حميرى نيز اشعار خود را كه متضمن آن فضيلت بود انشاء مى كرد.

تا اينكه به ناگه مردى از ابوالوعل مرادى نقل كرد و گفت : من در خدمت على (عليه السلام ) بودم كه او مشغول تطهير و وضو شد براى نماز، لذا كفش خود را از پاى بيرون آورد ناگاه مارى داخل كفش آن حضرت شد پس زمانى كه حضرت مى خواست كفش خود را بپوشد كلاغى به سرعت از هوا فرود آمد و كفش آن حضرت را ربود و بالا برد؛ آنگاه آن را از بالا انداخت تا آن مار از كفش خارج شد.

سيد حميرى تا اين فضيلت را شنيد آنچه را كه وعده كرده بود به وى عطا كرد، آنگاه درباره آن فضيلت شعرى را به نظم آورد و گفت :


  • الا يا قوم للعجب العجاب عدو من عداة الجن عبد كريه اللون اسود ذوبصيص حديد الناب ازرق ذولعاب (1003)

  • لخف ابى الحسين و للحجاب بعيد فى المرارة من صواب حديد الناب ازرق ذولعاب (1003) حديد الناب ازرق ذولعاب (1003)

838- معنى حسنه و سيئه

روزى ابو عبدالله جدلى به حضور اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) رسيد؛ بحث آن جمع پيرامون آيه شريفه من جاء بالحسنه فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون (1004)

839- منشاء گريه هر مؤ من