1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام)

محمدرضا رمزی اوحدی

نسخه متنی -صفحه : 367/ 51
نمايش فراداده

بيارايند، ناودانى زرين از بهشت براى او روان گردد، كه آبى شيرن تر از عسل و سفيدتر از شير و سردتر از يخ ، از آن فرو مى ريزد و من نيز دعوت شوم و بر جانب چپ عرش مى ايستم و رفتارى كه با ابراهيم شد با من نيز همان شود، سپس تو اى على خوانده شوى و با تو نيز چنين كنند. يا على (عليه السلام ) آيا راضى نيستى كه همزمان با دعوت من تو نيز دعوت شوى و چون مرا بپوشانند تو را نيز بپوشانند و چون مرا بيارايند تو را نيز بيارايند كه خداى عزوجل به من دستور داده كه تو را بخود نزديك كنم و از خودم دورت نسازم و بى دريغ به تو دانش بياموزم و بر تو است كه نيكو فراگيرى و بر من لازم است كه فرمان پروردگارم را گردن نهم .(183)

146- معيار قطعى دين خدا

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از ياران خود فرمود: اى بنده خدا، دوستى و دشمنى و جنگ و صلح ود را براى رضاى خدا و در راه خدا كن ، زيرا ولايت خدا شامل حالت نخواهد، گرديد، مگر از اين رهگذر و هيچ كس تا به اين صورت نگردد مزه ايمان را نخواهيد چشيد اگر چه نماز و روزه اش زياد باشد... آن صحابى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چگونه مى توانم بدانم كه دوستى و كينه ورزيم در راه خداست يا نه ؟ و ولى خدا كيست تا دوستدار او باشم ؟ و دشمن وى كيست تا با او ستيز كنم ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) اشاره كرد و فرمود: آيا او را مى بينى ؟ گفت ، بلى فرمود:

دوستدار و مطيع او محب و فرمانبردار خداوند است . پس على (عليه السلام ) را دوست بدار و دشمن وى را دشمن دار و با هر كس كه دوست على (عليه السلام ) بود دوستى كن ، حتى اگر چنين شخصى قاتل پدر و يا قاتل فرزندت باشد و با دشمن او دشمن باش اگر چه پدرت يا پسرت باشد.(184)

147- خيبر كشاى علوى

در جنگ خيبر وضع حساسى در روزهاى اول آن بوجود آمده بود و يك حالت شكستى در ميان مسلمانان پيدا شده بود و روحيه ها به علت عقب نشستن عمرو ابوبكر در جنگ ضعيف شده بود، و بر عكس روحيه دشمن بسيار قوى گرديده بود و اسلام در مخاطره بود. شب بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: فردا علم را به دست كسى مى دهم كه خدا او را دوست دارد و من هم او را دوست دارم و او نزد من و خدا را دوست دارد. صبح فردا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از چشم درد شديدى اظهار ناراحتى مى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، على (عليه السلام ) را خواست و با آب دهانى كه به چشمهاى على (عليه السلام ) ماليد چشمان آن حضرت خوب شد. پيامبر علم را به دست على (عليه السلام ) داد، على (عليه السلام ) مهياى جنگ است لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد نكته اى را به على (عليه السلام ) بگويد. على (عليه السلام ) سواره و پيامبر و علم در دست على (عليه السلام ) است و لشكر مهياى به ميدان رفتن !

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين موقع فرمودند: يا على (عليه السلام ) الان ان يهدى الله بك رجلا خير لك من الدنيا و ما فيها؛ يا على ! اگر خداوند بوسيله تو شخصى را هدايت كند براى تو از دنيا و آنچه در دنياست بهتر است لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مهمتر از جنگ اين است كه يا على (عليه السلام ) تو بتوانى كسى را هدايت كنى و به راه مستقيم بياورى (خير لك من الدنيا و فيها) از دنيا و آنچه در دنياست پاداشش بيشتر است .

على (عليه السلام ) پرچم سفيد را برافراشت و در دست گرفت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:

جبرئيل همراه توست و پيروزى با توست خدا در دل آنان ترس و بيم افكنده است و بدان كه آنان در كتاب خويش خوانده اند نام كسى را كه مغلوبشان مى سازد و آن نام در كتاب آنها ايليا (على ) است چون به آنان رسيدى بگو! نام من على است به اراده خداوند خوار خواهند شد. على (عليه السلام ) به ميدان تاخت و نخست با بزرگ يهود كه مرحب نام داشت روبرو شد و بعد از گفت و شنودى كه شد سرانجام با تيغ شمشير على (عليه السلام ) مرحب به زمين افتاد، يهوديان به درون قلعه فرار كردند و پناه گرفتند و در قلعه را نيز بستند، على (عليه السلام ) پشت در قلعه امد و آن در را كه 20 نفر مى بستند يك تنه از جا كند و بر روى خندقى كه