پدر كرد و گفت : اكنون نزد مثرم برو و او را بشارت ده ...
حضرت ابوطالب از مكه راهى سرزمين شام شد تا در كوه لكام (28) در غارى كه قبلا محل آن معين شده بود مثرم را از ولادت على (عليه السلام ) مطلع كند.
لذا در روزهاى بعد از ولادت على (عليه السلام ) ناگهان ابوطالب (عليه السلام ) چهل روز از چشم مردم غايب شد و راهى شام شد.
هنگامى كه به كوه لكام رسيد و وارد غار شد مشاهده كرد كه مثرم از دنيا رفته و جسد او در رو انداز روزانه اش پيچيده شده و بسوى قبله قرار داده شده است . و هم چنين او دو مار سياه و سفيد را ديد كه كنار بدن او از آن مواظبت مى كنند مارها همين كه حضرت را ديدند، در غار پنهان شدند. حضرت ابوطالب (عليه السلام ) مقابل جنازه مثرم قرار گرفت و گفت : سلام بر تو اى ولى خدا.
ناگهان خداوند مثرم را زنده كرد او به پا خاست در حاليكه دست بر صورت خود مى كشيد و مى گفت :
اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمدا عبده و رسوله و ان عليا ولى الله و الامام بعد نبى الله حضرت ابوطالب به مثرم گفت : بشارت ده كه على در زمين ظاهر گشته است !
مثرم پرسيد: علامت آن شبى كه بدنيا آمد چه بود؟ حضرت ابوطالب (عليه السلام ) تمام ماجراهاى پيش آمده را براى مثرم بازگو كرد، تا آنجا كه گفت : على (عليه السلام ) به سخن آمد و به من گفت : نزد تو بيايم و تو را بشارت دهم و آنچه ديده ام برايت بازگو كنم .
مثرم گريه كرد و سپس سجده شكر بجا آورد و بعد از آن دراز كشيد و خوابيد و گفت : رو انداز را روى من قرار بده ؛ ابوطالب روانداز او را انداخت و متوجه شد او از دنيا رفته است ابوطالب (عليه السلام ) سه روز در آنجا ماند و هر چه با مثرم سخن گفت : پاسخى نشنيد.
اينجا بود كه بار ديگر دو مار بيرون آمدند و به او گفتند: سلام بر تو اى ابوطالب (عليه السلام ) حضرت هم جواب آنها را داد. سپس به او گفتند: نزد ولى خدا باز گرد كه تو از ديگران سزاوارتر به حفظ و نگهدارى او هستى .
حضرت به آن دو مار گفت : شما كيستيد؟ آنها گفتند: ما عمل صالح او هستيم كه خداوند ما را از نيكيهاى اعمالش خلق كرده و تا روز قيامت در اينجا از او محافظت مى كنيم و روز قيامت يكى از ما پيش روى او و ديگرى از پشت سرش او را به بهشت هدايت مى كنيم .
پس از اين ماجرا حضرت ابوطالب (عليه السلام ) از شام به مكه بازگشت و اين سفر چهل روز به طول انجاميد.(29)
آن هنگام كه حضرت ابوطالب (عليه السلام ) خبر ولادت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را از مثرم راهب شنيد به او گفت : من واقعيت سخن تو را بايد با برهانى روشن و دليلى واضح بدانم . مثرم گفت : چه مى خواهى كه از خداوند برايت بخواهم و هم اكنون به تو عطا كند تا برايت دليلى باشد؟ حضرت ابوطالب (عليه السلام ) فرمود:
هم اكنون غذايى از بهشت مى خواهم راهب اين دعا را كرد و هنوز دعايش تمام نشده بود كه طبقى ظاهر شد كه در آن از ميوه هاى بهشت بود: رطب ، انگور و انار حضرت ابوطالب (عليه السلام ) يك انار برداشت و از نزد مثرم بيرون آمد و خوشحال به خانه رسيد و آن را ميل كرد. از همان ميوه بهشتى در صلب مقدس اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به وجود آمد.(30)
روزى فاطمه بنت اسد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه خرمايى ميل مى كند كه بوى خوش آن از تمام عطرهاى مشك و عنبر بالاتر است و آن خرما از نخلى بود كه شاخه اى نداشت !