1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام)

محمدرضا رمزی اوحدی

نسخه متنی -صفحه : 367/ 97
نمايش فراداده

آويخته آويخته بودند و گوشت بدن خود را مى خورد و در ميان آتش مى سوخت .

زنى را ديدم كه پاهاى او را به پستانش بسته و عقرب و مارها را به بدن او مسلط ساخته بودند...

حضرت فاطمه عليهاالسلام عرض كرد، پدر! گناه اين زنان چه بوده است ؟ حضرت فرمود: آن زنى كه از موى سرش آويخته بودند زنى است كه موى سرش را در دنيا نامحرم نمى پوشانده و آن زنى كه از زبان آويزان بود زنى است كه شوهر خود را با زبان آزار مى داده .

و آن زنى كه از پستانش آويخته بود، زنى است كه شوهرش را در فراش و رختخواب اطاعت نمى كرده .

و اما زنى كه دست و پاى او را بسته بودند و مار و عقرب بر او مسلط شده بود زنى است كه وضو و نماز را سبك مى شمرده و لباس و خانه اش را از نجاست پاك نمى كرده و غسل جنابت و حيض و نفاس را انجام نمى داده ...(322)

266- نخل خرماى صيحانى

از علماى شافعى و همچنين شيعى نقل شده كه : روزى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) از نخلستان مدينه رد مى شدند. از دور درخت نخلى صيحه زد: هذا محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست و تا على (عليه السلام ) نزديك درخت شد آن درخت خرما صدايش بلند شد: و هذا على ولى الله سيد الوصيين و امام الائمه الهادين المهديين .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مقدارى از خرماى آن درخت را ميل فرمود و نام آن درخت خرما را صيحانى گذاشت و اكنون نيز بهترين خرماى مدينة النبى خرماى نخل صيحانى است .(323)

267- انتقال اسرار الهى

ام سلمه مى گويد: روزى كه نوبت من بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حجره من آيد با على (عليه السلام ) وارد حجره من شد و در حالى كه دست به دست هم داده بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست بر دوش على (عليه السلام ) گذاشت و به من فرمود: اى ام سلمه ! لحظه اى از حجره بيرون برو و خانه را براى ما خلوت كن ، ام سلمه مى گويد: من بيرون رفتم و آنها داخل حجره شدند و نزد هم نشستند و با هم آهسته صحبت آغاز كردند و من صداى آنها را مى شنيدم ولى سخن آنها را نمى فهميدم تا اينكه روز به نيمه رسيد پس من به در حجره رفتم و سلام كردم حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به مكان اول خود بازگرد، من بازگشتم و آنها را تنها گذاشتم بعد از مدتى بار ديگر همين كار را كردم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان جواب را به من داد بار ديگر من رفتم بر در حجره كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان فرمود: داخل شو، على (عليه السلام ) دست خود را به زانوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گذشته بود و با يكديگر صحبت مى كردند به محض ورود من كلام را قطع كردند حضرت امير (عليه السلام ) برخاست و رفت .

رسول خدا به من فرمود: كه اى ام سلمه ! جبرئيل از طرف خدا نازل شده بود و به من دستور داد كه چون بعد از تو على جانشين و وصى تو است بگو به او آنچه را كه بعد از تو تا روز قيامت واقع خواهد شد، آگاه باش خداى تعالى براى امتى پيغمبرى انتخاب نمود و براى هر پيغمبرى وصى معين فرمود پيغمبر اين امت من هستم و على (عليه السلام ) وصى من مى باشد(324)

268- شفاء رسول خدا (ص )

روايت است روز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مريض شده بود اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بر بالين فرمود: يا ام ملدم اخرجى عن رسول الله ؛ اى تب از بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون برو كه در همان لحظه تب از بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون رفت و آن حضرت برخاست و نشست .(325)

269- اهل بهشت

على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز فتح خيبر