رضا آزادپور
با توجه به پراكندگي فرهنگها، آداب و رسوم، شناخت دقيق ارزشهاي جهاني امري دشوار است؛ مشكل مفهوم مقياس (Scale) براي ارزشهاي جهاني، تنها ناشي از اين نيست كه پديدههاي غيرمادي را نميتوان به طور كامل سنجيد، بلكه از پيچيدگي زندگي هم ناشي ميشود. دو فرد را در نظر بگيريم كه در زمانهاي مختلف، مقاصد يكسان داشته باشند و اعمال يكسان انجام دهند؛ آيا عمل آنها، از نظر ارزش، مساوي است؟ خير، زيرا ممكن است، نيت آنها متفاوت باشد. در اين صورت، ملاك ارزش واحد آنها نقض ميشود و يا كسي امروز عملي را انجام ميدهد و ممكن است كس ديگري فردا آن را تكرار كند؛ اين دو نيز يكسان نيست، زيرا اوضاع و احوالي كه اعمال در آنها انجام ميگيرد، متفاوت است.
با پذيرش اين رويكرد كه ارزشهاي جهاني تا حدودي نسبي است، بايد بگوييم كه ملاكهاي ثابت و جاودانهاي نيز براي شناخت ارزشها وجود دارد. اگر قائل به عدم نظم و نسبي بودن محض ارزشها باشيم، نميتوانيم هيچ گونه شناخت و تعريفي از ارزشها ارائه دهيم و بالاخره نميتوانيم هيچ حكمتي را در زندگي تصور كنيم.
مسلما در طول تاريخ، مردان حكيمي بودهاند كه بر اساس اجماع و اتفاق نظر مبتني بر تشخيصهاي شهودي مردم، ارزشهاي ثابتي را فراروي مردم ترسيم كردهاند؛ همه معلمان بزرگ اخلاق جهان، كساني چون بودا، كنفوسيوس، پيامبران بنياسرائيل، عيسي مسيح و بهويژه حضرت محمد(ص)، به مسئله ميزان ارزشها توجه داشتهاند. نگرشهاي آنان، محلي و منطقهاي نبوده است. ايشان درباره ارزشهاي زندگي انسان نكتههايي گفتهاند كه براي همه انسانها، در هر فرهنگ و اقليمي صادق است. وقتي بودا ميگويد: «ترك نفس، تنها وسيله رهايي از هوي و هوس است»، تنها براي فرهنگ بودايي و اهالي هندوچين اعتبار ندارد، بلكه براي همه فرهنگها و در همه جا معتبر است.
وقتي از شناخت ارزشها سخن ميگوييم، منظور ما ارزشهاي كلي حاكم بر جهان است، نه ارزشهاي جزيي و فردي. ارزشهاي جزئي فقط درباره يك شخص يا به صورت كليتر يك جامعه صادق است؛ براي مثال ممكن است به كسي بگوييم: «براي شما تجرد بهتر از ازدواج است». اين ارزش، صرفنظر از درست يا غلط بودن آن، جزئي است و نميتوانيم آن را به كل جهان تعميم دهيم و بگوييم «تجرد براي بشريت، بهتر از ازدواج است». ارزشهاي كلي به ما ميگويد كه در زندگي انسان به طور كلي، چه چيزهايي بهتر يا بدتر است و يا چه چيزهايي خوب و چه چيزهايي خوبتر است همچنين، چه چيزهايي بد و چه چيزهايي بدتر است.
افلاطون، فيلسوف و متفكر بزرگ يونان باستان، در كتاب هشتم و نهم جمهوري، ارزشهاي كلي حاكم بر جهان را به پنج دسته تقسيم كرده كه عبارت است از: حكمت، افتخار، ثروت، لذت، و ميل حسي بسيار شديد. به عقيده افلاطون ما تا اندازه زيادي ميتوانيم افراد و تمدنها را با اين مقياسها، تقويم و ارزشيابي كنيم كه در چه مرحلهاي از مراحل مراتب ارزشي قرار دارند. با رهيافت به اين نكته كه فرد يا جامعه، كداميك از ارزشهاي پنجگانه را برترين مرتبه قرار ميدهد، ارزش واقعي آنها را طبقهبندي كرده و درباره آنها داوري ميكنيم. با اين توضيح، اكنون به شرح هركدام از پنج ارزش مذكور ميپردازيم و در پايان با نظر اسلام تطبيق ميدهيم.
حكمت (Wisdow)؛ از نظر افلاطون حكمت و معرفت، برترين ارزش انساني و جوامع بشري است و عالمان و فيلسوفان برترين نوع آدمها هستند. از اين ديدگاه، آتن در زمان افلاطون به سبب آنكه ارزشهاي حاكم بر آن فكري بود، رفيعترين جامعه بود. حكمت و معرفتي كه افلاطون به عنوان بدترين ارزش زندگي از آن ياد ميكند، معرفت براي نفس حكمت است، نه وسيلهاي در خدمت مقاصد ديگر. حكمت مطلوب افلاطون، حكمتي است كه خون زندگي بخش دانشگاهها و مجامع علمي و انگيزه غالب جهت كشفيات علمي باشد. هيچ تمدني از تمدنهاي باستان، مانند يونان، ارزش علم را برترين ارزش انساني ندانسته است. در تمدن قديم هند، معرفت فقط براي مقاصد عملي و رستگاري فردي دنبال ميشد. چينيها، هر چند اهل علم را اكرام ميكردند، اما ظاهرا براي مقاصد اجتماعي بوده است. البته بعدها تمدن اسلامي، بر باور يونانيان صحه گذاشت و دانش را درصدر ارزشها نشاند.
قرآن، كتاب آسماني مسلمانان با فعل امر «إقرأ» آغاز ميشود كه بيانگر ماهيّت معرفتي اين آيين آسماني است. امام كاظم(ع) در روايتي ميفرمايند: «كار يك عالم و دانشمند كه به كسي دانش بياموزد، از كار صد عابد بافضيلتتر است، زيرا عابد فقط به فكر نجات جان خويش است، اما غايت همت عالم، نجات جان خويش و بندگان ديگر است».(1) آموزگار عشق و اخلاق سعدي شيرازي، شايد با الهام از اين حديث است كه ميگويد:
پرفسور مونتت (Montet) ميگويد: «اسلام ديني است اساسا علمي و عقلاني، عقلاني به معني وسيع كلمه.... عقلانيت اسلام، از نظر محتوي و تاريخ، هر دو است. تعريف عقلاني و عقلانيت، به عنوان نظامي كه عقايد ديني را بر اصول مورد تأييد عقل و مباني علمي استوار مينمايد، دقيقا براسلام صادق است».(3) اسلام در سالهاي آغاز گسترش، هر سرزميني را كه فتح ميكرد، ابتدا به آموزش و علم آموزي اهالي آن مبادرت ميكرد. روپل (Ruppell) گزارش ميدهد كه در حبشه و همه شمال آفريقا، پس از ورود اسلام، ساكنان اين قاره، با توجه به ماهيت دانشاندوزي اسلام، فرزندان خويش را به خواندن و نوشتن گماشتند.(4)
افتخار(pride)؛ در مقياس افلاطون، دومين جايگاه ارزش به افتخار يا اعتبار اختصاص دارد. مفاهيمي مانند شهرت، اعتبار، موقعيت، نام و آوازه، شكوه و حتي موقعيتهاي نظامي همه نمونههايي از «افتخار» موردنظر افلاطون هستند. يونانيها در عمل عنوان و افتخار را پس از معرفت در اوج ارزشها قرار ميدادند. آنها در بازيهاي المپيك، به قهرمان پيروز بهجاي پول، تاجي از برگ ميدادند تا نشان دهند كه افتخار، جايگاه بسيار بلندي ـ دست كم فراتر از پول ـ دارد. افلاطون، در انتخاب شكوه و افتخار، به عنوان يكي از ارزشهاي برتر انساني، شايد نيمنگاهي هم به دولت اسپارت در آن زمان داشت كه برخلاف يونانيان، بيشتر به دنبال شكوه بودند و از امور فكري و معرفتي تا حدودي غافل بودند. از منظر افلاطون، مقام اسپارت از آتن پايينتر بود، ولي باز هم مقامي بالا داشت. امروزه در جوامع ورزشهاي حرفهاي، اين ارزش در سطح اول است.
در اسلام نميتوان گفت كه مفاهيمي مانند شكوه، عظمت و غيره، در چه رتبهاي از مراتب ارزش هستند، اما چنين مضاميني، با توجه به جوانب نيرومند اجتماعي بودن دين اسلام، شكوه و نظم اجتماعي مقام ارجمندي دارد. لويي ماسينيون (massignon) مستشرق معروف فرانسوي ميگويد: «اسلام نظامي الهي ـ مادي است كه برابري، وحدت، شكوه و همبستگي كامل سياسي و اجتماعي در آن در حدّ اعلاي امكان وجود دارد».(5)
ثروت (wealth)؛ ثروت ارزش درجه سوم است كه پولداران يا داد و ستد گران مثال مجسم آنند. افلاطون، عشق به ثروت را به فينيقيان و مصريان نسبت ميدهد(6) و اين علاقه و عشق را به ثروت، هدف اصلي آنان ميداند. افلاطون از اين جهت با اغلب فلاسفه بزرگ اخلاقي جهان هم عقيده است، زيرا همگان، ثروت را فروتر از حكمت ميدانند و براي آن ارزش نسبتا كمي قائل هستند، ليكن ثروت همواره فراتر از لذت حسّي است. منظور افلاطون اين است كه دنبال كردن پول نسبت به تعقيب معرفت، سعادت كمتري را براي بشريت ميآورد.
آنچه از رهيافت نظريه افلاطون در مورد ثروت به دست ميآيد، اين است كه ثروت بايد متعادل باشد تا ارزش تلقي شود، همان چيزي كه امروزه به آن «اقتصاد» ميگوييم.
افلاطون به هيچ روي ثروتهاي سرشار و بيضابطهاي كه شكاف عميق طبقاتي را بهدنبال دارد، ارزش نميداند. چنين ثروتهايي در واقع ضد ارزش هستند. موريس گرينه ميگويد: «چگونه ميتوان در سال 2000 در جهاني با صلح و صفا زندگي كرد كه متجاوز از 6 ميليارد جمعيت دارد كه از يك اقليت ثروتمند (با درآمد 8000 تا 12000 دلار) و يك اكثريت فقير (با در آمد 200 تا 800 دلار) تشكيل شده است؟ چگونه ميتوان از هر ده نفر، هشت نفر در جنبش بزرگ در راه پيشرفت مادي، اجتماعي و انساني شركت نداشته باشد».(7)
در اسلام نيز از آنجا كه راه و رسم و نظام كامل و جامع زندگي است، بر مسائل دنيوي تكيه شده است و نظام ثروت اندوزي آن بر برابري، عدالت و خوداتكايي دسته جمعي استوار است. از اين رو، در اسلام ثروت اندوزي در حد متعادل آن توصيه شده است. خداوند در قرآن ميفرمايد: «و اَن ليس للانسانِ الا ما سعي» (النجم / 39)، براي آدمي جز آنچه به سعي و عمل خود انجام داده، جزايي نخواهد بود. قرآن امت اسلام را به «امت وسط» (ميانهرو) معرفي ميكند.
در اسلام اهرمهاي كنترل كننده، مانند خمس و زكات، براي جلوگيري از لجام گسيختگي ثروت وجود دارد كه موجب تعديل آن ميشوند.
لذت، ميل حسي شديد؛ اين دو در مرتبه فرودين ارزشها هستند و ميتوان گفت كه در واقع اين دو از حيطه ارزشها خارج هستند (بهويژه نوع دوم لذتطلبي)، افلاطون، هدف كسي را كه يك لذّت حسي را با شور بر سراسر زندگياش مسلط ميكند و جز آن هدف ديگري ندارد، آخرين و فرومايهترين هدف ميداند. دستههايي مانند ميگساران، معتادان به مواد مخدر و كساني كه عشق مفرط به امور جنسي دارند، نمونههاي آن هستند.
در اسلام غرايز و لذتطلبيهاي انسان به ستوران وحشي مانند شدهاند كه در بند و قيد انسان هستند؛ انسان مومن، طبق دستورهاي اسلام، بايد اين ستوران را به طور كامل آزاد، رها و يله نكند و از طرفي نبايد آنان را از آب، كاه و جو و امثال آن محروم كند تا بميرند.
مقام «زهد» در عرفان اسلامي، عامل تعديل و كنترل لذات نفساني است كه مانع از پيشرفت بيرويه آنان است. قشيري ميگويد: «گروهي گويند زهد اندر حرام بود، زيرا كه حلال مباح است از قبل حق؛ چون ايزد تعالي بر بنده نعمت كند به مال حلال و او به شكر آن قيام نمايد، دست بداشتن از آن به اختيار مقدم ندارند و بر نگاهداشتن آن به حق ادب آن».(8)
اعتقاد افلاطون، هر چند از جهاتي ناقص است، چون در ميان مراتب پنجگانه از ارزشهاي ديني، مانند عشق به خدا و يا ارزشهاي والاي ديگر، نظير نيكوكاري، صداقت، شفقت، همدلي، ايثار به چشم نميخورد، اما همواره تقسيم او از نظر ارزشهاي «فراتر» و «فروتر» هنوز در خور توجه است. مقصود اصلي افلاطون اين است كه بعضي چيزها سهم بيشتري در سعادت بشري دارند و بعضي چيزها نيز سهم كمتري دارند و يا اصلاً ندارند. براي مثال حكيم، فيلسوف، فرزانه، كسي كه به پرورش امور معنوي ميپردازد، منبع بزرگتري براي سعادت دارد تا كسي كه هدفهاي اصلي او دنبال كردن شهوت و ثروت است و اسلام نيز با اندكي اختلاف، همه نظريات افلاطون را تأييد ميكند.
1. تعليم و ترتيب از ديدگاه شهيد ثاني و امام خميني، سيد احمد فهري، دفتر انتشارات اسلامي، 1362، ص 17.
2. گلستان سعدي، تصحيح دكتر غلامحسين يوسفي، انتشارات خوارزمي، چاپ چهارم، 1369، ص 154.
3. ديباچهاي بر تاريخ فلسفه نشر اسلام، دكتر ابوالفضل عزتي، دارالتبليغ اسلامي، ص 170.
4. همان مأخذ، ص 522.
5. w.m. watt, islamic political thought, P.8
6. مقالات استيس، و.ت. استيس، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، انتشارات سازمان چاپ و انتشارات، 1371، ص 88.
7. نظم نوين جهاني، آندره خونتن، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر فاخته، 1371، ص 123.
8. ترجمه رساله قشيريه، ابوعلي عثماني، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1345، ص 174.