اسلام و دموکراسی

محمد سلیم العواء

نسخه متنی
نمايش فراداده

اسلام و دموكراسى

گفت‏وگو با محمد سليم العواء

جهان اسلام، 6/12/79

چكيده:

سليم العواء در اين گفت‏وگو ايده دموكراسى را، به عنوان بهترين شيوه و روش در تحديد قدرت حاكم، با اسلام سازگار مى‏بيند.

به نظر شما مفهوم اسلام و مفهوم دموكراسى چيست؟

اسلام دين خاتم است و شريعت نهايى خداست كه بر محمدصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده است. اين دين بزرگ با احكام تفصيلى و قواعدى كلى، زندگى انسان را از تولد تا مرگ تنظيم مى‏كند. هيچ چيزى در حيات انسان رخ نمى‏دهد مگر اينكه حكم آن در اسلام وجود دارد. اين حكم يا با نص صريح بيان شده و يا به يارى اجتهاد از قواعد كلى و مفاهيم اساسى دين به‏دست مى‏آيد. اما دموكراسى بهترين روشى است كه بشر براى دست‏به‏دست‏شدن قدرت و پيش‏گيرى از استبداد حاكمان كشف كرده است. براساس اين روش، انسان‏ها همان‏گونه كه حق دارند حاكمان را انتخاب كنند، حق بركنارى آنان را نيز دارند.

بنابراين اسلام شيوه زندگى است; اما دموكراسى راهى براى حل يكى از مشكلات است. بنابراين مقايسه دموكراسى با اسلام و طرح دوگانگى آن دو بسيار خطاست و از حقيقت‏بهره‏اى ندارد. اسلام كامل‏تر و شامل‏تر از آن است كه حل‏كننده مساله‏اى جزئى باشد.

اما مبناى بنيادين دموكراسى اين است كه حكومت از مردم است و مردم منبع قدرتند. اين امر با نظريه مسلمانان كه مى‏گويند حكومت از خداست در تعارض است.

بله ما هم مى‏گوييم حكومت از آن خداست; اما قدرت و دولت غير از حكم و حكومت است. قدرت از آن مردم است; يعنى آنها حاكم را تعيين مى‏كنند; اما اينكه اين قدرت چگونه بايد اعمال شود، طبيعتا براساس شريعت الهى و نصوص قرآنى خواهد بود.

بالاخره دموكراسى نظام خواست اكثريت است. اگر اكثريت‏خواست‏شراب را حلال كند مجاز است؟

ما قيودى داريم كه بر نظر اكثريت‏حاكم است. اول اينكه نظر شورا يا اكثريت، مخالف با روش دينى قرآن و سنت نباشد و دوم اينكه برخلاف مصلحت مسلمانان نباشد. اين طور نيست كه مصلحت‏حاكم يا حزب و گروه و طبقه و خانواده خاصى مطرح باشد.

فرض كنيد يكى از احزاب اسلامى به قدرت برسد. آيا احزاب ديگر كه ممكن است مبانى اسلامى را قبول نداشته باشند، اجازه فعاليت دارند؟ مثلا آيا حزب كمونيست اجازه فعاليت دارد؟

اسلام وجود احزابى را كه با نظام عمومى و حاكميت دولت اسلام تعارض نداشته باشند مى‏پذيرد; اما احزابى را كه نظم عمومى را بر هم مى‏زنند و حاكميت اسلام را تهديد كنند نمى‏پذيرد. شما حتى در دموكراسى‏هاى غربى هم مشاهده مى‏كنيد كه بسيارى از احزاب، مثل فاشيست‏ها و نازيست‏ها اجازه فعاليت ندارند.

هر دولتى ايده‏اى دارد كه آن را مبناى نظم عمومى مى‏داند. اين نظم عمومى را محوريت عمومى دولت تعيين مى‏كند. محوريت دولت در دموكراسى‏هاى غربى نامحدود است; اما محوريت دولت اسلامى به كتاب و سنت و عقيده و شريعت اسلام محدود است. در ابتداى گفت‏وگو گفتم دموكراسى ابزارى براى حل مشكل قدرت و پيش‏گيرى از منع آزادى‏هاست. دموكراسى، شريعت و عقيده‏اى نيست كه به جاى شريعت الاهى و عقيده توحيدى آمده باشد.

چگونه مى‏توان در مساله آزادى‏هاى فردى، اسلام و دموكراسى را آشتى داد؟ دموكراسى بر آزادى فردى مبتنى است. محتواى دموكراسى، كرامت انسان و آزادى مطلق اوست; اما اسلام به انسان آزادى مطلق نمى‏دهد. در اين آيين، آزادى انسان به مقررات شرعى اسلام محدود است. اين از اشكالاتى است كه مخالفان دموكراسى مطرح مى‏كنند و نتيجه مى‏گيرند كه دموكراسى راه را به روى نفوذ غرب باز مى‏كند.

معناى اين سخن آن است كه گويا اسلام كرامت و آزادى و حقوق مطلق انسان را تامين نكرده است. ما مى‏گوييم انديشه اسلامى بيش از انديشه‏هاى ديگر كرامت انسان را حفظ كرده است.

در ساختار حكومتى اسلام، نهادى به نام «نهاد شورا» داريم; اما اين نهاد همواره غايب بوده است و با اينكه نهادهاى فراوانى مثل قضاوت و حكومت و... پديد آمدند، اما نهادى به نام «شورا» پديد نيامد.

مرحوم عبدالرزاق سنهورى از نخستين كسانى است كه متوجه اين مساله شد و در رساله خود پيرامون خلافت آورد و گفت: حقوق عمومى در فقه اسلامى در مقايسه با حقوق خصوصى به‏شدت عقب مانده است. او به‏درستى به مساله تبديل دولت اسلامى به پادشاهى ستمگ ر اشاره مى‏كند. علت، غياب نهاد شورا در تاريخ اسلام آن است كه پس از على‏عليه السلام، دولت اسلامى به پادشاهى تبديل شد.

بسيارى از مردم مى‏گويند شورا جنبه الزامى ندارد و صرفا جنبه آموزشى دارد; در حالى‏كه در سنت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حتى يك مورد هم ديده نمى‏شود كه وى با اصحاب مشورت كند و به نظر اكثريت پاى‏بند نماند. رفتار پيامبر منبع تشريع است. رفتار پيامبر نشان مى‏دهد شورا امرى است الزامى. با اين حال، اصل شورا در دوره پادشاهى در محاق قرار گرفت و ما وارث اين سنت زشت‏شديم و اين مصيبت درمانى ندارد; مگر اينكه مسير دموكراسى را در پيش گيريم.

آيا دموكراسى پايان تاريخ است؟ چرا ما سعى مى‏كنيم اسلام را با دموكراسى تطبيق دهيم؟ در اواخر دهه شصت ديديم به دليل رواج سوسياليسم، اسلام‏گرايان درباره اسلام و سوسياليسم فراوان نوشتند و تلاش كردند و سعى كردند بين اسلام و سوسياليسم سازگارى برقرار كنند. پس از سقوط نظام سوسياليسم و برآمدن موج دموكراسى، باز هم مى‏بينيم كه اسلام‏گرايان به دموكراسى فرا مى‏خوانند.

من هيچ‏گاه به الگو گرفتن از دموكراسى غربى دعوت نكرده‏ام. من مى‏گويم دموكراسى ابزار است. ما مى‏توانيم اين ابزار را تحول ببخشيم و عناصرش را تعديل كنيم.

ممكن است كسى بگويد شما دموكراسى را به گونه‏اى دلخواه تجزيه مى‏كنيد.

طبعا هم همين‏طور است. من فردى عاقل و باشعورم و چيزهايى را از دموكراسى و سوسياليسم مى‏گيرم; اما محور و مبناى اصلى من اسلام است. اسلام مى‏گويد حكمت گمشده مؤمن است و هر جا يافت‏شود، مؤمن شايسته‏ترين فرد براى بهره‏گيرى از آن است.

آيا مادران مسلمان از زادن كسى كه ابزارى غير از نظام دموكراسى برايمان استخراج كند عقيم مانده‏اند؟

من فردى ايمان‏گرايم و معتقدم مشكلات مردم نيازمند راه حل عملى است. آنچه من با دانش اندك خود بدان رسيده‏ام اين است كه بشريت‏براى دست‏به‏دست‏شدن قدرت و پيش‏گيرى از سركوب و تضمين آزادى‏ها تاكنون ابزارى بهتر از حق راى و انتخاب مستقيم كشف نكرده است.

اشاره

1. دكتر سليم العواء در اين گفت‏وگو بر اين نكته تاكيد مى‏كند كه دموكراسى ايده‏اى است در حوزه «روش‏»ها و اساسا طرح آن به عنوان امرى در مقابل اسلام صحيح نيست. وى تصريح مى‏كند كه «اسلام كامل‏تر و شامل‏تر از آن است كه حل‏كننده مساله‏اى جزئى باشد». اين در حالى است كه خود ايشان در ابتداى گفت‏وگو به‏صراحت‏بيان مى‏كند كه: «اسلام زندگى انسان را از تولد تا مرگ تنظيم مى‏كند و هيچ چيزى در حيات انسان رخ نمى‏دهد مگر اينكه حكم آن در اسلام وجود دارد».

سؤال اين است كه اگر دموكراسى به نحوه توزيع قدرت و چگونگى حكومت نظر دارد، چگونه مساله‏اى است جزئى كه انتظار طرح آن از اسلام نمى‏رود؟

2. وى در مقابل اين پرسش كه مطابق ديدگاه متفكران اسلامى، حكومت از آن خداست; با اين وصف چگونه مى‏توان دموكراسى را، كه حكومت را از آن مردم مى‏داند پذيرفت؟ اين‏گونه پاسخ مى‏دهد كه قدرت در اختيار مردم است; به اين معنا كه حاكم را آنان برمى‏گزينند، اما موظفند در اعمال قدرت چارچوب شرع را در نظر بگيرند.

لازمه اين سخن آن است كه تنها قوانين و محتواى تصميمات بايد دينى باشد، اما خود مقوله حكومت لازم نيست مستند به شارع و خداوند باشد. به عبارتى حاكميت‏خداوند صرفا در محدوده محتواى تصميمات و قوانين است، اما تعيين اعمال‏كننده اين قانون مستند به حكم خداوند نمى‏باشد.

اين ديدگاه قابل انتقاد است; به دليل اينكه اعمال قدرت، مبتنى بر مشروعيت الزام است و اين، با مطابقت محتواى تصميمات با شريعت تامين نمى‏شود. صرف مطابقت محتواى قوانين و تصميمات اين حق را به كسى نمى‏دهد كه آن را بر ديگران تحميل كند. الهى بودن حاكميت‏به اين معناست كه همان‏طور كه اصل محتوا را شريعت تامين كرده است، به كسانى هم اجازه اعمال آن را داده است; اعم از اينكه آن افراد با اوصاف خاصى مورد اشاره قرار گرفته شده باشند و يا اينكه از اطلاق ادله استفاده شود كه هر كس داراى صلاحيت است، از اين اذن كلى برخوردار است.