یکصد موضوع، پانصد داستان

علی اکبر صداقت

نسخه متنی -صفحه : 259/ 120
نمايش فراداده

2 - مشرك مؤ من شد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

شبيه بن عثمان يكى از مشركان بوده برادر و پدرش در جنگ احد به دست مسلمانان كشته شدند، او در كمين رسول خدا صلى الله عليه و آله بود در يك فرصت مناسب ، آن حضرت را بكشد و انتقام خون برادر و پدرش را از آن حضرت بگيرد.

سالها گذشت تا ماجراى جنگ حنين در سال هشتم هجرت به پيش آمد، در آن بحران ( شبيه ) با خود گفت :

اكنون فرصت خوبى است ، خود را آماده ساخت و به پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيد تا توطئه خود را اجرا سازد. خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را از سوء قصد شيبه آگاه كرد.

پيامبر بى درنگ به عقب برگشت و مشتى بر سينه شيبه زد و فرمود:

( پناه مى برم به خدا از شر تو اى شيبه )

شيبه مى گويد لرزه بر اندامم افتاد، ناگهان چهره پيامبر را ديدم ، همان دم احساس كردم او محبوبترين افراد در نزدم است ، و حتى او را از گوش و چشمم عزيزتر مى دانم .

همان دم با گواهى دادن به يكتايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمان شدم و گفتم :

گواهى مى دهم كه خداوند تو را از نيت مخفى من آگاه ساخت (430) پيامبر دست بر سينه ام نهاد و فرمود: ( خدايا شيطان را از او دور گردان ) ... پس از خاتمه جنگ پيامبر به من فرمود:

( آنچه خداى برايت خواسته بهتر از آن بود كه مى خواستى ) (431).

3 - شرك خفى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

ابو سعيد خدرى گويد:

ما عده اى بوديم كه در زمان و شرايط سخت و دشوارى طبق نوبت تنظيم شده از رسول خدا، حراست مى كرديم .

بعد از مدتى كه گذشت ، يك گروه از نگهبانان عادت كرده بودند كه در گوشى و آهسته با يكديگر نجوى كنند و سخن بگويند و منهم ميان آنها بودم .

رسول خدا يكشب بر ما وارد شد، وقتيكه مشاهده كرد بعضى در گوشى صحبت مى كنند، فرمود:

اين نجوى (در گوشى سخن گفتن ) چيست ؟

آيا شما از آن نهى نشده ايد؟

(هرگاه سخن به راز و نجوى گوئيد هرگز به مطالب بد و دشمنى و مخالفت رسول صلى الله عليه و آله نگوئيد)(432).

گفتيم : در پيشگاه خدا و رسولش توبه كرديم ، ما درباره دجال صحبت مى نموديم .

فرمود: مى خواهيد شما را از كسى كه در نزد من خطرش بيشتر از دجال است به شما معرفى نمايم ؟

آنگاه فرمود: شرك خفى يعنى انسانى عهده دار كارهاى ناشايسته و گناه ديگران گردد، خطرش از دجال بيشتر است (433)

4 - هم كفر هم شرك

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

بعد از وفات هشام بن عبدالملك خليفه اموى ، وليد بن يزيد در سنه 125 بر خلافت استوار شد.

او از كسانى بود كه پيامبر خبر داده بود:

( در اين امت به خلافت مى رسد كه بدتر از فرعون در قومش باشد ) (434).

او دائما مست بود و مى گفت :

چه كسى گفته نبوت براى خاندان هاشمى است اصلا نه ولى و نه كتابى از طرف خدا بوده ، به خدا بگوئيد مرا از شراب خوردن منع مى كنى .

يكشب مؤ ذن اذان صبح گفت ، وليد برخواست در حاليكه با جاريه خود مست بودند، با او مجامعت كرد و قسم ياد كرد كه كنيز با مردم نماز بگذارد، لذا لباس خود را به وى پوشاند و با جنابت وى را به مسجد فرستاد و بامامت ايستاد و مردم را اقتدا كردند.

و روزى وليد تفاءل به قرآن زد اين آيه آمد ( فتح نصيب رسولان ، و هر ستمگر و جبار نصيبش هلاكت و حرامان است ) (435).

قرآن را بر هم گذاشت و با تير قرآن را نشانه خود كرد و آنقدر تير زد كه قرآن پاره پاره شد و گفت :

اى قرآن مرا تهديد به جبار عنيد مى كنى ، روز قيامت شد بگو اى خدا وليد مرا پاره پاره كرد، نتيجه كفر و شركش چنان شد كه يك سال بيشتر حكومت نكرد و او را به بدترين وجهى كشتند و سرش را بر قصر آويختند و تن ناپاكش را در خارج شهر دفن كردند(436).